loading...

Comparative Education

پله‌ها را دو تا یکی پایین می‌آید. به خودش می‌گوید حتی دفتر خاطراتم را هم مرور نخواهم کرد. احساس پیروزی دارد. خوشحال است که مسیرش دیگر از آن طرف نیست؛ راه خانه پدری را پیش می‌گیرد... به آزادی و رهایی

محمدرضا باقرپور بازدید : 9529 یکشنبه 02 مهر 1396 زمان : 8:50 نظرات (0)

پله‌ها را دو تا یکی پایین می‌آید. به خودش می‌گوید حتی دفتر خاطراتم را هم مرور نخواهم کرد. احساس پیروزی دارد. خوشحال است که مسیرش دیگر از آن طرف نیست؛ راه خانه پدری را پیش می‌گیرد... به آزادی و رهایی فکر می‌کند. به روزهای پیش رو... در خانه، چشم کسی از شادی برق نمی‌زند؛ اتاقی برایش فراهم نیست. فرمانروای هیچ قلبی نیست. روزها می‌گذرد، دنبال گمشده ای دور خودش می چرخد... نه روی طاقچه قدیمی پیدایش می کند نه لای دیوان حافظ. حتی وسایل قدیمی در زیرزمین هم کمکی نمی کند. گم شده... نیست. عصبانی است. حالا وسوسه تورق دفتر خاطرات، رهایش نمی کند. ورق می زند و روزهایی سبز، روی کاغذهای زرد زنده می شود. جای جای دفتر خاطرات، تپش قلب هایی را ثبت کرده اند که حالا انگار تیر جدایی، میانشان خون می ریزد... «طلاق نامه» را یک بار دیگر ورق می زند. سندی که همه چیزش را از او گرفت؛  خانه اش، فرزندش، آبرویش و حتی همسرش. حالا که درست فکر می کند، همسرش آن قدرها هم آدم بدی نبود؛ او خودش هم مقصر بود؛ اگر لجبازی نمی  کرد، اگر یکدنده نمی شد، اگر گذشت را چاشنی رفتارش می کرد، اگر باور داشت که نیمه پر لیوان از نیمه خالی اش ارزشمندتر است، اگر فقط خودش را نمی دید، اگر یاد می گرفت مدارا کند، اگر مشکلش را جار نمی  زد و کمی خوددار بود، اگر... اما دودل است؛ نمی داند اگر بگوید پشیمان است و می خواهد برگردد، چه می شود؛ جواب بزرگ ترها را چه بدهد؟ جواب دوستانش را، جواب همکارانش را؟ ولی مهم نیست دیگران چه می گویند؛ حالا این خودش است که باید تصمیم بگیرد. او می خواهد از شر طلاق و بی آبرویی اش خلاص شود؛ او دوست دارد به زندگی سابقش برگردد؛ او باید به همسر سابقش بگوید که انگیزه اش برای طلاق فقط تحت فشار گذاشتن او بوده؛ او باید اعتراف کند پشیمان است و می خواهد باهم بودن را دوباره تجربه کند.

زن و مردی که روزی با عشق و علاقه پای سفره عقد نشسته اند، حالا با اصرار بر جدایی در جلسات دادگاه بی محابا همدیگر را به همه بدی ها متهم می کنند و از این که طرف مقابل را تسلیم کرده اند، احساس غرور و پیروزی می کنند. اما این احساس، عمر زیادی ندارد. همین که جوهر مهر طلاق خشک شد، تمام حجم مغز زن و مرد پر می شود از افکار پریشان و قلبی که بلاتکلیف است. دنیای بیشتر افراد مطلقه، دنیایی پر از تضادها و دوگانگی ها و افسردگی هاست.

فرصت های از دست رفته

آنها یک حس عجیب هم دارند یعنی در همان حالی که از همسر سابقشان دلخوشی ندارند،  همزمان نسبت به او احساس مثبتی هم دارند و پیش وجدان خود اعتراف می کنند که جنبه  هایی از وجود او را که در گذشته دوست داشته  اند، هنوز هم می پسندند. اما این احساسات، راه به جایی نمی برد، چون میان آنها و همسرانشان فاصله ای افتاده که به این راحتی ها مرمت نمی شود. برای همین، بیشتر این آدم ها حسرت گذشته را می خورند؛ چون فکر می کنند می توانسته اند بهتر رفتار کنند اما نکرده اند.

انتخاب بدترین گزینه

برای همین زیادند کسانی که پس از طلاق در محکمه وجدان خود به قضاوت می نشینند و چنین نتیجه می گیرند که شریک سابق زندگیشان آن قدرها هم غیر قابل تحمل نبوده است. آنها تصمیم می گیرند برای یک بار هم که شده به اشتباهشان اعتراف کنند و همسر سابقشان را رو در رو بنشانند و سوگند بخورند که روزهای جدایی از او به آنان ثابت کرده که طلاق، بدترین راهی بوده است که برای حل مشکلاتشان انتخاب کرده اند.

انگیزه هایی برای شروع دوباره

جواد بهادرخان، روانشناس و مشاور خانواده معتقد است: عوامل مختلفی وجود دارد که می تواند جوشش و میل دوباره برای بازگشت به زندگی مشترک به وجود آورد؛ عواملی مثل وجود دلبستگی و مهر میان زوجین و وجود خاطرات گذشته یا وجود افراد دیگری که با دخالت هایشان باعث جدایی این افراد شده اند و زوجین پس از جدایی متوجه این موضوع می شوند و گاهی هم وجود رابطه ای خارج از چارچوب خانواده است که فرد پس از فروپاشی زندگی مشترک به تأثیر منفی آن پی می برد.

این کارشناس، در ادامه، به علت های دیگری می پردازد: گاهی نقش مشاور و کمک او در ارزیابی علل جدایی و کمک به افراد برای بازسازی شخصیتشان به شکل گیری دوباره زندگی کمک می کند.

این کارشناس، آموختن مهارت های حل مسأله و مهارت های ارتباطی را عامل دیگری برای پیوند دوباره زوج ها می داند و به مواردی اشاره می کند که زوجین به دلیل مستقل نبودن در زندگی و این که به اطرافیان اجازه می دهند در زندگی شان دخالت کنند، زمینه طلاق خود را فراهم می سازند. وی از وجود فرزند یا فرزندانی که محصول ازدواج دو نفر بوده اند نیز به عنوان عامل مهمی در بازگشت به زندگی با همسر سابق یاد می کند.

این مشاور خانواده می افزاید: تجربه تلخ زندگی پس از طلاق فرصت ارزشمندی را ایجاد می کند تا افراد به مرور زندگی قبلی خود بپردازند و علل جدایی و اختلافاتشان را کشف کنند.

این روان شناس طی کردن دوره های آموزشی را برای زوجینی که قصد ازدواج دوباره با همسر سابق خود دارند، بسیار ضروری می داند و می گوید: بازگشت به زندگی با همسر سابق امری کاملا ممکن است و تنها در موارد معدودی که پس از تلاش های لازم و بررسی های حرفه ای و کارشناسانه لازم، مشخص می شود دو نفر واقعا برای زندگی مشترک با یکدیگر مناسب نیستند و از ابتدا انتخاب نادرستی انجام داده اند، بهتر است افراد، به زندگی مشترکشان بازنگردند. وی از زوجینی یاد می کند که با کسب ویژگی هایی که در ادامه، به آن اشاره می شود، توانسته اند دوباره خیمه زندگی مشترکشان را برپا کنند؛ کسانی که توانسته اند استقلال خود را دوباره به دست بیاورند، در دوره پس از جدایی به نقش خود در رابطه با همسر سابقشان اندیشیده اند و سهم تقصیر و مشکلات خود را پیدا کرده اند و دانسته اند همه عوامل و تقصیرها مربوط به همسرشان نبوده است بلکه خود آنان نیز سهم قابل تأملی در این ماجرا داشته اند و در ازدواج دوباره با همسر سابق، مشکلات رفتاری خود را حل کرده اند.

این کارشناس، از عامل بسیار مهم دیگری هم یاد می کند و آن معنویت و ایمان به خدا در وجود افراد است که به آن ها کمک می کند اصول اخلاقی بیشتری را رعایت کنند و زندگی آرام تری را ادامه دهند. افراد باایمان، قدرت سازگاری بیشتری دارند و در بازسازی دوباره زندگی موفق تر عمل می کنند.

وی پیشنهاد جدی تری نیز به افراد مطلقه دارند: زوج ها پس از جدایی خیلی سریع به ازدواج مجدد روی نیاورند و به خود فرصت بررسی و ارزیابی بدهند.

این کارشناس، با توصیه به ترک مقایسه های مردود همسر سابق با دیگران، زوجین را به تقویت ویژگی های مذهبی فرامی خواند و می افزاید: ما برخلاف زوج هایی که گمان می کنند و اصرار دارند که به درد هم نمی خورند و باید جدا بشوند، معتقدیم که آنها می توانند کنار هم زندگی کنند فقط راه درست را بلد نیستند؛ پس آنها را به آموختن راه درست زندگی کردن و مهارت های مورد نیاز دعوت می کنیم.

راهی برای اصلاح اشتباهات

همچنین دکتر ناصر صبحی، روان شناس و عضو هیأت علمی دانشگاه، آغاز زندگی دوباره را راهی برای شروع خوشبختی می داند؛ البته اگر شروطی که او بیان می کند، محقق شود.

او توضیح می دهد: زن و مردی که پس از طلاق تصمیم می گیرند دوباره با هم زندگی کنند، در صورتی کامیاب خواهند شد که به اشتباهات گذشته خود پی برده و به قصد جبران آمده باشند؛ البته این روحیه باید در دو طرف وجود داشته باشد؛ چرا که اگر فقط یک نفر قصد جبران اشتباهات را داشته باشد، دوباره وضع به همان شکل قبلی ادامه خواهد یافت.

او شرح می دهد که اگر زن و مردی واقعا از پدیده طلاق لطمه دیده اند و مطمئن هستند که می خواهند زندگی گذشته خود را بازسازی کنند، باید با جدیت برای اصلاح رفتار خود تلاش کنند و بدانند که بیان جملاتی مانند «می دانستم بدون من نمی توانی زندگی کنی، دیدی جز من کسی تو را تحویل نمی گیرد، می دانستم که می روی و خودت برمی گردی و...» شرایطی را به وجود می آورد که در آن، فقط دوباره باید سوخت و ساخت.

اظهارنظرهای زوج هایی که به دلایل مختلف از هم جدا شده اند یا در آستانه جدایی از همدیگر هستند:

خیلی مفید بود ممنون. من دو سال است که از همسرم جدا شده ام؛ نزدیک پنج سال است که با ایشان زندگی نکرده ام. ما مشکل جدی نداشتیم؛ دخالت خانواده ها و لج و لجبازی باعث شد که طلاق بگیریم. الآن خیلی پشیمان هستم ولی نمی دانم او هم همین حس را دارد یا نه؟ و تازه اگر او هم پشیمان باشد، دیگر خانواده ها حرف مردم... باز فکر می کنم نمی توانیم به هم برسیم. خواهش می کنم کمکم کنید اصلا حالم خوب نیست. فکر می کنم خیلی مقصر بودم. شوهرم مرد بدی نبود ولی الآن که فکر می کنم، من خیلی در سن کمی ازدواج کردم و همین بی تأثیر نبود. کمکم کنید خواهش می کنم.

با همسرتان حرف بزنید و واسطه بفرستید.

بعد از 5 سال دوری و 2 سال جدایی رسمی از ایشان، چه خبری دارید ؟؟ ازدواج نکرده ؟ اگر هنوز ازدواج نکرده باشند، راه هست.

خواهر عزیزم من هم بنا به دخالت های اطرافیان، دچار طلاق شدم.

من مردم و غرورم بهم اجازه چنین کاری رو نمی ده اما زنم تلفنش رو هم برا من خاموش کرد که ارتباطاتی نداشته باشیم اما اگر پاپیش بذاره من می رم جلو و تمام اشتباهات خودم رو بهش می گم.

خواهر گرامی به نظرت غرور طرفو له و لگد مال نکردی؟؟؟؟؟؟

بعد 5  سال می خوای ازش خبر داشته باشی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

چرا همین کارو بعد 2 یا 3 یا 6یا 9یا... انجام ندادی یا به فکر انجامش نبودی

آیا از طرف اون پالسی فرستاده نشد

من دارم بهتون می گم زندگیشو به گند کشوندی البته نظر منه

مونده ایشون یه فکر یا نظری داشته باشن

بدترین دلیل و بیهوده ترین دلیل برای جدایی می دونی چیه؟ خانواده ها آخه مگه والدین تا همیشه زنده می مونند؟ چاره اش این بود که تنظیم روابط کنی گاهی مجبوری با کسانی مدام رابطه داشته باشی ولی می شد این رابطه رو فقط حضور فیزیکی کرد و اصلا روح و روانت رو جایی دیگه بفرستی... تیریه توی تاریکی شانس خودت رو امتحان کن ولی بعید می دونم مردی این همه سال بدون همسر مونده باشه ...

خواهر عزیز! از اینکه ازدواجتان به طلاق منجر شده است و اکنون پشیمانید متأسفم ولی از اینکه اشتباهتان را پذیرفته اید و درصدد رفع آن برآمده اید بسیار خوشخالم و به شما تبریک می گویم. شجاعتتان را تحسین می کنم از اینکه شما پیشقدم برای آشتی باشید نترسید. به این فکر نکنید یک زن هستید و شاید درست نباشد بلکه به این فکر کنید که یک انسان هستید و برای اصلاح یک رابطه قدم برمی دارید. چه بسا که همسر سابقتان هم پشیمان باشد ولی غرورش اجازه ندهد که جلو بیاید و شاید هم پشیمان نباشد. شما الآن در شرایطی هستید که50 درصد امید به اصلاح این رابطه می رود ولی شاید در سال های بعد، بعد از ازدواج خود یا همسر سابقتان پشیمان شوید. اما یادتان باشد که هم نیمه پر و هم نیمه خالی لیوان را ببینید. یعنی اگر موفق به آشتی شدید که چه خوب اما اگر نشدید تلاشتان را کرده اید و پشیمان نیستید. پس بعد از تلاش اگر موفق نبودید افسرده شدن و ناراحتی معنا ندارد. بلکه از این تصمیم به نیکی یاد کنید به هرحال امتحان چیزی که می شود امتحانش کرد ضرری ندارد ولی با تدبیر و حوصله و توکل به خدا و توسل به اهل بیت. این شب ها فرصت خوبی برای مناجات با خداست.

موفق باشید و برایتان در این روزها و شب های آسمانی دعا می کنم.

دلتون روشن و آسمونی

با سلام و خسته نباشید بنده به خاطر پاره ای از مشکلات اقتصادی مجبور شدم با سر کار رفتن همسرم موافقت کنم اما پس از مدتی شاهد تغییر رفتار همسرم شدم به او اعتراض کردم اما دیگر قبول دار نشد که سر کار نرود اختلافمان خیلی بالا گرفت تا جایی که شش ماه بنده را ترک کرد و بعد با ترفندی حق طلاق ازم گرفت و به زندگی برگشت با این تفاوت که دیگر همسر سابقم نبود. دوباره شش ماه با من زندگی کرد و یک مرتبه طلاق گرفت من خیلی ناراحتم که اینگونه من را ترک کرد ای کاش می تونستم تلفنی باهاتون حرف بزنم و تمام قضیه را واستون تعریف کنم لطفا بنده را راهنمایی کنید.

برادر گرامی وقتی نیاز مالی منجر به صدور اجازه کار و رفع نیاز مالی منجر به اجبار ترک کار می شه نتیجه همینی می شه که شما دیدید. حتی اگر دلایل شما برای جلوگیر از کارکردنش قوی و منطقی بوده طوری باهاش برخورد کرده اید که حس فرار داشته و از اول هم با همین نیت دوباره رفتن و سوزاندن شما حق طلاق رو گرفته. احتمالا عجول هستید و بعد از ایجاد مشکل دنبال مشاوره می رید.

دقیقا چنین اتفاقی برای من افتاد دقیق مو به مو با این تفاوت که همسرم بعد از رفتن به دانشگاه چنین کاری کرد. سه ماه قهر کرد گفت حق طلاق بده برگردم و برگشت اما سرد بود یک دفعه طلاق گرفت و رفت.

حدود یک سال است از همسرم به صورت توافقی جدا شده ایم؛ دقیقا بلافاصله بعد از جدایی و خروج از خانه پشیمان شدم؛ هر روز که میگ ذرد ندامت و پشیمانیم بیشتر و عشق و علاقه ام به همسرم هم بیشتر می شود به چند مشاور مراجعه کردیم اما همه از راضی کردن همسرم برای بازگشت ناکام ماندند و در واقع قطع امید کردند؛ ارتباطمان صمیمی و سرشار از علاقه است اما همسرم به شدت از بازگشت واهمه دارد؛ استیصال وجودم را فراگرفته؛ تمام رفتارهایم را عوض کردم و چنان به اشتباهاتم پی بردم که شخصیت دیگری درونم ایجاد شده؛ همسرم می گه کاش این تغییرات یک ماه قبل از جداییمون ایجاد می شد؛ به هر دری که بگین زدم؛ دیگه سر از سجاده نمی تونم بلند کنم و فقط دارم دعا می کنم معجزه ای بشه؛ تو رو خدا من رو راهنمایی کنین.

کاش این تغییرات یک ماه قبل از جداییمون ایجاد می شد.

یعنی ایشون هنوز دوستتون دارن ولی از برگشت پس از طلاق واهمه دارند. اولین و مهمترین قدم شما بر برگردوندن ایشون اینه که یهو غیب بشید. هر نوع تماس و هر نوع ارتباط با ایشون رو قطع کنید.

حرفای زن های قدیمی رو گاهی باید طلا گرفت؛ می گن خونه یه زن سنگرشه هیچ وقت نباید این سنگررو دست دشمن بده و خالی بگذاره این حدیث هم گره گشای خیلی از زندگی ها می شه اگه بی تعصب بهش نگاه بکنیم که وقت قهر هیچ وقت جای خوابتون رو از همسرتون جدا نکنید هیچ وقت! آقا زندگی هزار بالا پایین داره باید صبر کرد گاهی سختیه گاهی آسونیه... ما تا یه سختی پیش می آد زود بقچه امون دستمونه نمی شه! باید دندون روی جیگر گذاشت و سوخت و ساخت تلخ و شیرین باهمه... با لوس بازی و دنبال یه ماه عسل رویایی بودن می شه همین... ما مشکل مون اینه که از خدا بریدیم... باور کنید اگه اونچه که احادیث می گن رو ولو ظاهری در مورد همسرها رعایت می کردیم پشتش یه عالمه نظریه روانشناسی غرب و شرق لنگ می اندازند... اینجوری نمی شد...

سلام 
من هم 6 ماهه از همسرم جدا شده ام. مقصر اصلی در زمینه طلاق من بودم و خب شوهرم می گفت که تو اصلا اونی نبودی که من می خوستم. خیلی عذاب کشیدم این مدت چون مجبور بودم پیشنهاد طلاق رو بپذیرم چون به هر حال من خطا کرده و بدم و اشتباهات زیادی داشتم اما تورو خدا راهنماییم کنید چیکار کنم که برش گردونم سعی کردم با ایشون صحبت کنم ولی اصلا روی خوشی نشون ندادن .

سلام
من و همسرم حدود 8 ماه زندگی کردیم به دلیل حساسیت من نسبت به خانواده همسرم باعث دعوا و در نهایت جدایی شدم...
الآن 6 ماه است که جدا شدیم اما باهم ارتباط تلفنی داریم من واقعا دوستش دارم اونم بهم می گه امیدوارم رفتارت عوض بشه و برگردیم سر زندگیمون...

نمی دونم چطوری باید بهش ثابت کنم تغییر رفتار داده ام

می شه راهنمایی بفرمایید

به خاطر هرکی می خوای طلاق بگیری فقط به خاطر خونواده شوهر طلاق نگیر... حتما برگرد و فکر کن اینا همسایه اند نه خانواده و فک و فامیل همسر چکارشون داری؟ راحتشون بذار توی دلت فقط و فقط توی دلت توقعاتت از اونا و نگاهت به اونا مث همسایه باشه آدم برای همسایه کاسه آش نمی فرسته؟ آدم محبت به همسایه اش نمی کنه؟ آدم اگه همسایه اش فحشش بده خیلی درب و داغون می شه؟ نه! محل نمی گذاره! یه گوشش دره یه گوشش دروازه...

باسلام. من 4 سال با همسرم زندگی کردم و ثمره این ازدواج یه پسر 11ماهه اس. همسرم زمانی که من باردار بودم بهم خیانت کرد و الآن بعد 10 ماه برگشته و می گه جبران می کنم و می دونم مقصرم و اشتباه کردم خودمم دوس دارمش ولی می ترسم برگردم.

با سلام، اينجانب ٧ سال متأهل بودم الآن ٣ سال است از همسرم طلاق گرفته ام؛ همسرم اصلاً حاضر به طلاقم نبود و من بذل مهريه طلاقم را از قاضي گرفتم البته نامه هاى ضرب و شتم و به دليل مصرف مواد مخدر كه بارها شاهد استفاده آن در خانه بودم. حالا در تماس هاى تلفنى اظهار مى كند ترك كرده و مى گوید من نمى توانم با كسى دیگر زندگى كنم تو هم همینطور... ولى نگرانم باز به كارهاى گذشته ادامه دهد و این بار با یك بچه آواره دادگاه ها بشوم... چكار كنم كه مضحكه خانواده نشوم...؟

سلام بعد از دو سال زندگی مشترک به صورت توافقی از همسرم جدا شدم علتش عدم تعهد اخلاقی همسرم و حساسیت من بود بلافاصله بعد طلاق شوهرم اظهار پشیمانی کرد و الآن با گذشت 3 ماه هنوز پیام می ده و می خواد ببینتم و باهام زندگی کنه می گه عوض می شم ولی دیگه احساس دوست داشتنم مثل قبل نیست شاید واسه اینه که مرد دیگه ای وارد زندگیم شده و از محبت اشباعم می کنه به نظر شما من برگردم با همسر قبلم یا با این مرد جدید ازدواج کنم که ثابت کرده دوستم داره؟

نسرین عزیز اگه تازه جدا شدید اینکه آقای جدید از محبت اشباعتون می کنه حس صد در صد غلطیه. شما اونقدر تشنه هستید که مثل اسفنج هر ذره از رفتار غیر بد ایشون رو به عنوان محبت جذب می کنید. اگرم منظورتون از عدم تعهد اخلاقی همسرتون خیانته که تردید نداشته باشید تکرار می کنه. فعلا به هیچ کدوم فکر نکنید و خودتون تحت نظر روانشناس باشید تا بهتر تصمیم بگیرید.

 8ماه نامزد موندیم

قرار بود بهار عروسیمون باشه

بارها خیانت همسرمو دیدم

هیچی نگفتم

صبوری کردم

پس اندازم،کادوهام پاگشا هرچی داشتم می دادم بهش

بهش گیر نمی دادم

ازش هیچی نمی خواستم؛ درحد نیازممی رفتم سراغ ارزوناش، معمولیاش

تفریح هیچی، هروقت می گفتم می گفت هفته دیگه

فردا، پس فردا

حالا یه روز می ریم

خلاصه همه حتی خانوادش می گفتن زیادی در برابرش صبوری می کنی

گفتم نمی خوام به یک باره فشار بیاد روش؛کم کم باید مسؤولیت هاش رو بهش بفهمونم

خیانتش یعنی وجود دوستای مؤنثش رو برای بار سوم که دیدم جلوی مادرش و برادرش گفتم

آخرش گفت جدا شیم

3 ماه صبرکردم برگرده

آخر جدا شدم

شدیدا ناراحتم؛ اون همه محبت و قربون صدقش رفتم

ارضاش می کردم

جلوش دولا راست می شدم

ولی نخواست بمونه

رفت

در ادامه حرفم یادم رفته بود که بگم حالا عذاب وجدان دارم؛ چرا شکرخدا رو به جا نمی آوردم ک همسری بالاسرمه

چرا از بی محبتی هاش می گفتم کاش هنوز مجرد بودم

کجای زندگیم کم گذاشتم...

 من هم به همین دلیل از شوهرم جدا شدم و دقیقا همین حسو دارم یکی راهنماییمون کنه لطفا

اگه واقعا همسرتون مقصره بذارید اون پشیمون شه بیاد

به خدا اون مقصره

عموش داداشش مامانش اومدن خونمون با کلی ابراز ندامت و شرمندگی از من عذرخواهی کردن

به خانواده ام گفتن ما کوچکترین بدی و بی احترامی از دختر شما ندیدیم

خوب شد همینجا تموم شد وگرنه بدبخت می شد

مشکل از پسر ماس...

و رفتن

سلام من و همسرم بعد 2 سال اشنایی با هم ازواج کردیم اما بعذ 8 ماه از ازدواجمون یک فرصت برای مهاجرت به خارج از کشور پیش اومد که با مخالفت همسرم و خانوادش مواجه شدم ولی من تصمیمو گرفته بودم و تنها مهاجرت کردم. من خیلی بعدش با همسرم تماس گرفتم و راضی شد می خواست بیاد اینجا با هم زندگی کنیم ولی خانوادش اجازه ندادن و خلاصه همسرم چند ماه پیش طلاق غیابی گرفت. العان نمی دونم کار درستی کردم که مهاجرت کردم و زندگیمو تو یه کشور بهتر دارم ادامه می دم یا باید تو همون ایران با او شرایط بد اقتصادی و اجتماعی با همسرم زندگی می کردم؟ راهی می تونید پیشنهاد بدین تا بتونم همسرم و خانوادشو راضی کنم تا دوباره ازدواج کنیم و بیاد اینجا؟

پیشاپیش ممنون از راهنماییتون.

سلام. من هفت ماه به اصرار خودم به صورت توافقی از همسرم جدا شدم. تمام اطرافیانم از این جدایی خوشحال بودن و من اصلا فکر نمی کردم تا این حد به اون وابستگی دارم. قصد من طلاق نبود فقط می خواستم بترسه و بره برای کار و روند زندگیمون تغییر کنه اما اومد و خیلی راحت امضا کرد و من هنوز گیج و منگ موندم. البته جالبه بگم هنوز با هم ارتباط اس ام اسی داریم و گاهی می گه برگردیم گاهی می گه نه من پول و کار ندارم و منم از ترس خانواده ام نمی دونم اصلا باید چیکار کنم. ما هفت سال زندگی مشترک داشتیم. از لحاظ جنسی اصلا خوب نبودیم خرج خودم هم خودم می دادم همیشه هم احساس می کردم دوسم نداره. نمی دونم چرا من آنقدر بدون اون احساس ضعف میکنم.

این هم اضافه کنم. من همیشه تو طول زندگیم از بی محبتی و بی توجهی اون افسرده بودم و هیچ وقت به ارضای جنسی هم نمی رسیدم و اون فقط به فکر خودش بود. این اواخر احساس می کردم مدام به مردای دیگه کشش دارم و این عذابم می داد. احساس تنهایی خفم می کرد. اما با این همه دوست دارم برگردم پیشش و می ترسم این حسم به خاطر تنهاییه و خاطرات هفت سالمون و شاید اصلا کار درستی نیست.

تورو خدا راهنماییم کنید سه سال پیش با یه پسری یک ماه نامزد شدم کلا یه هفته باهم بودیم بعد رفت شهر دیگه واسه کار وقتی رفت دل ازش سرد شد بیچاره اصلا گناهی نداشت من به هر دری زدم ازش جدا بشم اشک های پدر و مادرم و ندیدم پسر خیلی خوبی بود واقعا غرورشو له کردم بعد یه ماه جدا شدم و الآن سه ساله گذشته مادرش فوت کرده دورادور شنیدم که منتظر ازدواج منه من واقعا از کردنم پشیمونم از دلش خبر ندارم که باز منو می خواد یا نه پارسال مامانم واسطه فرستاد حرفای خودمو موقع جدایی به خودم گفت من دلم می خواد یه طوری بهش بفهمونم که مقصر بودم اشتباه کردم پشیمونم به نظرتون چیکار کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

نه برگشتت کار درستی نیس بذار واقعا اون پشیمون بشه برگرده تو با برگشتت هیچیو درست نمی کنی بدتر خراب می شه

البته پاسخم به مینا بود اشتباهی به دختر زدم نه برگشتت کاره درستی نیس بذار واقعا اون پشیمون بشه برگرده تو با برگشتت هیچیو درست نمی کنی بدتر خراب می شه.

به اون چیزایی فکر کن که باعث شد بخوای ازش جدا بشی. ببین این حست به خاطر عذاب وجدانه یا تنهایی خوب فکر کن و به خودت دروغ نگو. اون آدم اگه جفت تو بود مطمئن باش ولش نمی کردی و اون هم اگه الآن برگرده مطمئنا این کارتو فراموش نمی کنه. فکرشو بکن اگه برگردی و ببینی بازم دلت می خواد جدا بشی چه فاجعه ایه ولی بازم این مربوط به اونه و خودت. هیچ کس دقیقا نمی دونه بین یه زوج چی گذشته و می گذره جز خودشون

هم به خاطر تنهایی هم عذاب وجدان. یه طورایی واقعا از ته دل دوسش دارم خیلی پسر خوبی بود انگار منو جادو کرده بودن که سرد شم واقعا موندم جیکار کنم برم با یکی دیگه ازدواج کنم شاید شوهرم به خوبی این نشد یا بشینم پای این نامزدم اونم شاید منو الآن دوست نداره از حس الآنش خبر ندارم واقعا موندم چیکار کنم ولی همش من مقصر بودم یادم نمی آد بدی بهم کرده باشه حتی گفتم طلاق با بغض گفت باشه

سلام. من 2 سال پیش با یکی از هم کلاسیام تو دانشگاه دوست شدم. رابطه امون خیلی عاشقانه بود ولی من خیلی بداخلاقی کردمو اونم که پسر مغروری بود تا یه جایی تحمل کرد تا اینکه 8 ماه که از شروعش گذشته بود ازم جدا شد من خیلی به در و دیوار زدم که برگرده ولی در ظاهر مغرور بودمو اونم لجبازی در می آورد خلاصه از سر لج با یکی دیگه از همکلاسیا جلوی چشم من دوست شد و منم واسه رو کم کنی اینکارو باهاش کردم...

در هر صورت الآن 2 ساله که حتی تو چشای همم نگاه نمی کنیم ولی من خیلی دلم می خواد حداقل یه رابطه دوستانه در حد یه همکلاسی حداقل بینمون باشه... نمی دونم باید چیکار کنم!!!ا اصلا ممکنه این پیش بیاد؟!!!

خواهشا راهنماییم کنید واقعا الآن نیاز دارم به کمکتون.

با سلام خدمت دوستان عزیز

من حدود پنج سال با شوهرم دوست بودم و با کلی مخالفت های خانواده ها به هم رسیدیم یک سال عقد کرده بودیم 14 اسفند 92 ازدواج کردیم روز 8 فروردین از جیب شوهرم تریاک پیدا کردم خیلی کم بود گفت مال همکارشه گذاشته جیب این می خواسته پاپوش درست کنه خیلی قسمش دادم که معتاد هستی یا نه اما گفت نه نیستم تا اینکه یک هفته بعد دوباره تریاک پیدا کردم اما مقدارش خیلی بیشتر دوباره بهش نشون دادم گفت برای دوستم گرفتم هر چی التماس کردم که اگه معتادی ترک کن اصلا زیر بار نرفت منم وکیل گرفتم و اقدام کردم برای طلاق روزی که رفتم جهیزیه را بیارم دو تا دونه قرص ترامادول و قرص ضد بارداری (ال دی) پیدا کردم که تحقیق کردم گفتن ترامادول برای ترک است و ال دی برای منفی کردن آزمایش باز بهش گفتم که معتادی و قبلا هم ترک کردی گفت نه ترامادول مال دوران سربازی بوده که وقتی آماده باش بودیم می بردیم که اگه تیر خوردیم درد را احساس نکنیم و ال دی هم برای تو گرفته بودم منم هر کاری کردم نتونستم حرفش را باور کنم و توافقی جدا شدیم الآن حدود دو ماهه می گه اشتباه کردی من معتاد نیستم و حاضرم تعهد بدم من هم از طرفی می ترسم و از طرفی خانواده ام مخالفن خواهش می کنم راهنماییم بکنین.

با یکی از همکارای دانشگاه آشنا شدم حدود 10 ماه باهم بودیم ولی من به دلیل حسودی بیش از حد هی لجبازی می کردم و وقتی مهمونی می رفت و من تنها بودم خودمو به مریضی می زدم و حالم بد می شد و این کارهارو تکرار می کردم تا اینکه یک بار که می خواست بره آرایشگاه مرخصی گرفت و نخواست یه روز منو ببینه و منم بهش گفتم که من برات انگاری مهم نبودم که مرخصی گرفتی و نخواستی منو ببینی و این باعث شد که دعوا کنیم و لج و لجبازی و الآن 3 هفته است از هم دوریم نمی دونم هزار بار خواهش و التماس کردم ولی می گه ما به درد هم نمی خوریم...چیکار باید کرد؟

سلام من یک و نیم سال با نامزدم نامزد بودم... در طول نامزدی من بهانه گیر بودم رویه درست نداشتم با خودش و خانواده اش... همیش بهانه می کردم و از جدایی حرف می زدم. مقصر من بودم. بعد به طلاق کشیده شد. حالا حدود سه ماهه جدا شدیم خیلی پشیمانم می خواهم برگردم لطفا رهنمایی من کنین لطفاااا

 دوستاني که راهنمايي مي کنيد، خواهشا درست راهنمايي بفرماييد و اگر مشاوره در حيطه تخصص شما نيست از راهنمايي هاي بي مورد پرهيز کنيد که خداي نکرده عواقب بعدي براي زوج هاي جوان در پي نداشته باشه

کسي که شما باهاش ازدواج کرده اي به خواست خودت بوده و انتخاب خودت پس تا آخر عمر در قبال اين اتنخاب و سرنوشتش مسؤولي...
اين نکته رو در نظر داشته باشيد

 من یه تجربه مهمی رو بگم. هستند خانم هایی که فقط حس می کنند بهشون خیانت شده و همین براشون کافیه. بهشون توجه نکنی می گن حتما پای کسی دیگه در میانه.

با سلام من و همسرم بعد از شش ماه زندگی مشترک از هم جدا شدیم ولی بعد از یک ماه رابطه تلفنی با هم شروع کردیم و هردو پشیمونیم و می خواهیم برگردیم ولی چند تا مشکل جلوی راهمون هست یکی پدر دختر که نمیذاره از این طرف خانواده پسر مخالفن چیکار باید کرد که هر دو خانواده رو بشه راضی کرد تورو خدا راهکار بدین ممنونم.

سلام من و همسرم شش ساله ازدواج کرده ایم خانواده ام راضی نبودن ولی خیلی دوسش داشتمو باهاش ازدواج کردم اما چند ماه پیش رابطه ام با پسر عموم رو فهمید فقط درحد تلفن یه دونه پسر دارمو از خانوادم هم خیلی دورم خیلی پشیمونم حالم از خودم به هم می خوره خیلی تحقیر می شم بهم گفت مهریه اتو ببخش تا بهم ثابت بشه دوسم داری منم همینکارو کردم ولی اون با اینکه نگهم داشته هرروز بهم تهمت می رنه هیچ کسرو ندارم کمکم کنه دارم دق می کنم.

من خیلی پشیمونم دلم نمی خواد از پسرم جدا شم

من ٧ماه است كه شوهرم به خاطرخيانتى كه كرد و من وخانواده ام متوجه شدند ديگر نمى خواست اين زندگى را ادامه دهد و مرا طلاق داد اما من او راخيلى دوست دارم و مى خواهم برگردم ولى او هيچ تماسى با من نداشته آيا روز تولدش sms  بدهم كمكم كنيد.

سلام مریم جون خودت می دونی ولی یادت نره کسی که برات تب نمی کنه براش آتیش نگیر خودش برمی گرده وقتی فهمید بهتر از تو نیست که با اون زندگی کنن و زن های بیرون به درد بیرون می خورن حتما بر می گرده خانواده ای که حمایتت کردن رو از خودت نرنجون این طبیعت انسانه اگه بهش توجه نکنی خودش می اد سمت تو.

جدایی مخربه چه برسه از کسی که واقعا از ته دلت دوستش داشتی خیلی سخته تو بهش محبت کنی و اون در جوابت بی وفایی تا حدی که با کاراش تو رو مجبور کنه با قلمت روی قلبت اسم جدایی رو حک کنی... خدایا چنان کن سرانجام کار، تو راضی باشی و ما رستگار.

سلام
من سه سال پيش بعد از چهار ماه زندگى مشترك به دليل لجبازى و غرور هر دومون توافقى از هم جدا شديم. اوايلش خيلى احساس آزادى و راحتى مي كردم ولى دو سال بعدش خيلي پشيمون شدم و همش عذاب وجدان دارم و مي دونم من بيشتر از همسرم مقصرهستم. پارسال همين موقع ها بود كه رفتم باهاش حرف بزنم كه بعد يك ماه خواهش و التماس با واسطه دوستش راضى شد باهام حرف بزنه كه در آخر هم بهم گفت نمي تونم يه فرصت دوباره بهت بدم نمى تونم ريسك كنم و مي خوام اين ريسكو با يه نفر ديگه بكنم در صورتى كه مي دونستم پاى هيچ مردى توى زندگيش نيست.

نمي دونم چيكار كنم؟

تمام پیام هارو خوندم یه چیزی که تو بیشترشون مشترک بود دوستی هایی بود که خانواده ها از اون بی اطلاعند تورو خدا قبل از ازداج چشم هارو باز کنید و بعدش ببندید من خودم 15 سال پیش ازدواج کردم هیچ شناختی هم از شوهرم نداشتم حتی از نزدیک هم ندیدمش چه برسه باهاش حرف بزنم اما بعدازدواج عاشقش شدم الآن هم بعد از چند سال و با داشتن دو فرزند محبتم روز به روز بهش بیشتر می شه اونم همین طوره امیدوارم همه بتونن راه درست رو پیدا کنن.

سلام دوستان الآن یک ماه و نیم هستش به صورت توافقی از همسرم جدا شدم جداییمون حدود 4 ماه طول کشید با وجود اینکه پیشنهاد اول طلاق از من بود بعد از گذشت 2 ماه از این پیشنهاد پشیمون شدم تو این مدت خیلی با همسرم صحبت کردم ازش خواهش التماس کردم 1000 بار حتی تا لحظه آخر طلاق قسمش دادم چون می دونستم به خاطر ترس از خانواده ام و غرورش برخلاف اون چیزی که تو دلشه اجازه نمی ده که امضا نکنه ولی اینکارو انجام داد و بعدش بلافاصله بهم زنگ زد با کلی گریه و شیون و هق هق که نمی خواستم اینطوری بشه به خاطر بابات اینکارو کردم بابات نذاشت من بهش گفتم باید به بابام حس واقعیتو می گفتی. الآن همچنان مثل دو ماه پیش پشیمونم حس بدی دارم خیلی بیش از اندازه دوستش دارم یه لحظه از ذهنم بیرون نمی ره حتی بعد از گذشت یه ماه و نیم از جدایی هر شب خوابشو می بینم لحظه به لحظه زندگیم با اونه ولی اون تا الآن هیچ خبری ازش نیست نمی دونم اونم الآن پشیمونه یا نه دوستان می شه راهنماییم کنید چطوری بی آنکه خودمم خراب شم بفهمم اونم پشیمون هست یا نه تورو خدا یه راهنمایی کنید دوستانی که با همسر سابقشون صحبت کردن واسه برگشت چطوری اینکارو شروع کردن؟

سلام 91/9/19 با یکی از پسرای اقواممون عقد کردیم.3 ماه گذشت مادرم فوت کرد و شرایط روحی خوبی نداشتیم و نامزدم و خانوادش خیلی هوامو داشتن ولی یکی دو ماه بعدش تو گوشی نامزدم اس ام اسای مشکوک می دیدم. حس می کردم داره بهم خیانت می کنه. شماره رو به اسم پسر ذخیره کرده بود ولی اس ام اسای عاشقانه داده بود به نامزدم. برای نامزدم نوشته بود ما که به هم نمی رسیم و... مشخص شد دختریه. نامزدم گفت این اس ام اسو واسه داداشم فرستادن. من باور نکردم یعنی قانعم نکرد. تا اینکه رفتیم مسافرت واسه عوض شدن روحیمون پسرخالم هم همرامون بود وقتی برگشتیم با نامزدم مشکل پیدا کردم اونم مامانش مریض بود و می بردش شیراز واسه دکتر ولی به من نمی گفت که مشکل مامانش خیلی جدی هست. پسرخالم که دید ما مشکل داریم گفت مسافرت که رفته بودیم نامزدت با دوست دخترش قرار داشته. آتش گرفتم داشتم دیوونه می شدم. تا اینکه یه شماره به گوشیش اس داده بود جوجو دلم برات تنگ شده و منم شماره رو برداشتم و وقتی رفت شیراز واسه دکتر مامانش منم زنگ زدم به شماره یه دختر گوشیو برداشت گفتم این خط خودتونه یا مال آقا هست گفت مال خودمه بعدش حرفشو عوض کرد و گفت این خط مال شوهرمه و شوهرم حمامه و حق نداری دیگه زنگ بزنی مشخص بود داره دروغ می گه و اون دختر آشغال زنگ زده بود به نامزدم همه چیو گفته بود و نامزدمم بهم زنگ زد و گفت فکر نکن من خرم و از این حرفا گفت منوتو دیگه به درد هم نمی خوریم و راجع به شماره گفت. اون مطمئنا دختر بود ک شماره منو داده بود به نامزدم و نامزدم توپش پر بود و زنگ زد و این حرفارو زد و هر چی زنگ زدم دیگه جواب منو نداد. نزدیکه 3 ماه محلش ندادم و می اومد تو دانشگاهم و از کنارم رد می شد که باهاش آشتی کنم ولی من دیگه محلش ندادم حدود 1 سال عقد بودیم و از هم توافقی جدا شدیم و دو ماه بعدش برای اینکه اونو دق بدم سریع ازدواج کردم. البته بگم که تو دوران عقدمون باهم نزدیکی داشتیم و من زنش بودم و بهم گفت برم دکتر منم چون روم نمی شد برم معاینه نرفتم دکتر و چون ازش مشکوک شده بودم گفتم پرده ام ارتجاعیه و اونم باور کرد. وقتی می خواستیم جدا بشیم مجبور شدم برم معاینه و دیدم آره واقعا زنشم و به وکیلم گفتم که چیزی نگه چون دیکه نمی خواستم برگردم. جدا که شدیم به خواستگارم گفتم من زنش بودم و اونم قبول کرد و با خواستگارم عقد کردیم و همینطور گذشت و گذشت تا متوجه شدم نامزد قبلیم هرجا می بینتم پشت سرم می آد و پشیمونه ولی به روی خودم نیاوردم. نامزد جدیدم همش می خواد ته رو پیش بکشه و اعصابمو خرد کنه. همش دنبال بهانه می گرده که باهام دعوا کنه حقیقتش الآن 11 ماهه با نامزد جدیدم عقدیم ولی دیگه جیگرمو خون کرده و دیگه نمی کشم و تصمیم گرفتم ازش جدا بشم. الآن که دارم فکر می کنم می بینم تو جدایی از نامزد سابقم عجولانه تصمیم گرفتم و اون هنوزم منو دوست داره و منم هنوز اونو دوست دارم. من هنوز از نامزدم کامل جدا نشدم ولی با نامزد سابقم در ارتباطم و اون واقعا پشیمونه و دوست داریم برگردیم پیش هم. راهنماییم کنید لطفا.

اين پسرا همش سرو ته يه كرباسن معلوم نيست چه مرگشونه

پای سگ بوسید مجنون... خلق گفتندش چرا؟؟؟گفت این سگ گاه گاهی کوی لیلی رفته است...

سال 85 بود که با یکی از اقوام که در شهرستان ساکن بودند ازدواج کردم سال 89 به زور ازم جدا شد. من رو برای مهریه به زندان انداخت و با برنامه و فشار روانی تونست طلاق تحمیلی رو بهم وارد کنه.

حدودا نزدیک به 5 سال هست که هنوز به فکرشم روز و شب. علت طلاق نداشتن شغل ثابت لج و لج بازی خامی و بچگی و دخالت بود.
به هر نحوی هم که شده که ببینمش یا باهاش صحبت کنم نشد.

راستش بااینکه زنه اما دلش خیلی سنگه بی معرفت ازم یادی هم نمی کنه ولی من همیشه در هر حال روزو شب به یادشم به فکرشم اشک می ریزم آه می کشم و قاصد می فرستم اما چه فایده...

دوستش دارم...

نمی دونم چکارکنم. حالم خوب نیست...

یارب مکن امید کسی را تو ناامید...

 "دعام کنید"

ان شاءا... همتون خوشبخت بشید.

با سلام. همسرم بعد از 2 سال کشمکش و دادگاه یک سال پیش موفق شد طلاق بگیرد و در خونه پدرش زندگی می کرد ولی حدود 8 ماهیه اومدو رفت را به خونمون شروع کرده چون 2 تا بچه داریم و منم خیلی استقبال کردم ولی می گه مثل 2 تا انسان در کنار هم همخونه باشیم و هیچ ارتباطی با هم نداشته باشیم نمی دونم باید چکار کنم. خودش هم می دونه که من عاشقشم. کمکم کنید زندگیم رونق بگیره حدود 20ساله ازدواج کردیم.

سلام من سال 76 ازدواج کردم و سال 84 هم به خاطر نداشتن تفاهم و دست بزن شوهرم جدا شدیم که حاصل این ازدواج یه دختر الآن 16 ساله است که خیلی سختی به پاش کشیدم شوهر سابقم 6 ماه بعد از طلاق با خانمی که قبلا نامزد داداشش بود و بعد از داداشش یه ازدواج دیگه کرده و جدا شده و با شوهر من ازدواج کرده حال من خیلی خرابه دست به دامان امامان و خدا شدم و پیش دعا نویس زیاد رفتم افسردگی گرفتم و بعد از این همه سال دوباره می خوام برگردم تو رو خدا کمکم کنید بگید چکار کنم در ضمن از اون خانوم هم یه دختر 8 ساله داره

سلام منم با عشق ازدواج کردم پرستشش کردم روی خانوادم وایسادم به خاطرش شغلمو دوستامو خانوادمو ترک کردم اما بعد۴ سال گفت از اول دوسم نداشته منو وادار به طلاق کرد منم مهرمو گذاشتم اجرا. حق دارم ۴ سال ازم سوء استفاده کرد بهم خیانت کرد کتکم زد با خانوادش تحقیرم کرد حتی موقع ارتباط جنسی سادیسمی بود اما هنوزم دوسش دارم من تنها دلخوشیم اینه یه روز حتی اگر بعد طلاق خودخواهیشو بذاره کنار و واقعا پشیمون بشه واقعا می شه؟ از خدا فقط اینو میخوام.

سلام من از اینکه همسرم بهم خیانت کرد، خیلی ناراحتم ولی امیدوام کسی که زندگی من و دخترم رو خراب کرد روزی تو همون زندگی آتیش بگیره و من همسرم رو خیلی دوست دارم و همیشه خواهم داشت و امیدوارم روزی به اشتباهش پی ببره و برگرده.

با سلام

من حدود ده ماه است از همسرم جدا شدم دو بار به مدت یک هفته از جیبش مواد مخدر (تریاک) پیدا کردم خودش منکر شد و گفت برای دوستش خریده اما من باور نکردم و در عرض یکماه جدا شدیم (توافقی) اون خیلی اصرار به برگشت داشت اما من قبول نکردم اما بعد 20 روز از جدایی دوباره زنگ زد و التماس که برگردیم منم قبول کردم اما خانواده ها میگن اصلا حرفش را نزنید دارم دیونه میشم یک لحظه هم از ذهنم بیرون نمیره خیلی دوستش دارم اونم دوستم داره اما خانواده ها میگن نه البته ما 1 ماه بود ازدواج کرده بودیم یک سال عقد کرده بودیم و 4 سال دوست چکار کنم دارم افسردگی میگیرم خیلی احساس پوچی میکنم خواهش میکنم کمکم کنید

سلام
منو همسرم که پسر دوست پدرم بود 1 سال دوست بودیم.2 سال بعد از عقد جدا شدیم چون خانوادش از شب عقد دعوا راه انداختن و خون به دل منو بچه شون کردن جوری که روز طلاق چشم هردومون اشکی بود اون زمان شوهرم سرباز بود الآن حدود دوسال می گذره ما حتی یه روز هم بعد از طلاق از هم بی خبر نبودیم خانوادش یه شهر دور رفتن به خاطر دانشگاه بردارش و الآن یه ماهی هست که همسر سابقم مستقل شده و رفته سرکار خانوادش یه جورین که هرکی زنش بشه خون به دلش می کنن همسرم بارها اینو گفته و هردومون با وجود علاقه شدید از ازدواج مجدد وحشت داریم این دوسال بعد از طلاق که تلفنی با هم در ارتباطیم هیچ مشکلی باهم نداشتیم

قرار بود یه سال کار کنه پول واسه شروع زندگی جمع کنه بعد به خانوادش بگه و البته ایشون نمی تونه بدون رضایت اونا اقدام کنه
من الآن دو تا خواستگار با شرایط عالی دارم

بین عقلم و احساسم موندم اونم می گه بهشون فکر کن آینده معلوم نیست به هم برسیم و ممکنه همچین موقعیتی نصیبت نشه ولی من واقعا نمی تونم وقتی دلم پیش اونه دل به کسی بدم و یه نفر دیگه رو بدبخت کنم

هر دومون از این وضعیت اشک می ریزیم و نمی دونیم چیکار کنیم

تو یه برزخی گیر کردم که نه راه پس دارم نه پیش نمی دونم اگه خواستگارامو رد کنم آینده ام با عشقم چی می شه به اونم حق می دم که هرچقد خانوادش بد باشن نتونه روشون خط بکشه منم اینو نمی خوام تورو خدا کمکمون کنید
ما واقعا همو دوست داریم

من 3 سال با شوهرم زندگی کردم شوهرم قبل من دو بار ازدواج کرده بود و یه پسر داشت که پیش ما بود شوهرم 16سال از من بزرگتر بود اما در قبال من بسیار بی مسؤولیت و بی احساس بود 5 ماهه جدا شدیم و یک دختر یک سال و نیم دارم که حضانتش با منه برای اینکه زندگیم خراب نشه چند آرایشگاه بازکردم و خرج خونه رو می دادم شوهرم تا وقتی زنش بودم کارنمی کرد اما الان کار می کنه و برای راحتی پسرش خرج برادرزاده هاشم می ده تا پسرشو نگه دارند اما به دختر من پشت کرده الآن ابراز پشیمانی می کنه چکار کنم

من 15 سال هست که ازدواج کردم همسرم 20 سال از من بزرگتر هست اما همدیگرو خیلی دوست داریم. بیشتر از هر زن و شوهر دیگه ای تو دنیا با هم دوست هستیم. منتها همسرم عیبی داره و اون این هست که دوست نداره با خانواده من ارتباط داشته باشه. خیلی اذیت می شم به طوری که دو سال داروی افسردگی خوردم. الآن به این نتیجه رسیدم که پدر و مادر هدیه های آسمانی هستند و می خوام از همسرم جدا شم اما می ترسم پشیمون بشم. کمکم کنید!

تمام مردها به درد لاى جرز ديوار مي خورند و همشون علت اصلى طلاقند

اين خانوم هاى زودباورند كه عشق و وابستگى عاطفى دارند آقايون هيچى ندارند جز آزار و سوء استفاده و گند زدن به قلب و زندگى يك زن

دوازده سال پيش با دختر خالم که هيچ شناختي ازش نداشتم ازدواج کردم هر دو درونگرا بوديم و من علاقه اي به بچه دار شدن نداشتم اونم اصراري نکرد بعد از گذشت پنج سال که از نظر عاطفي کاملا به هم وابسته شديم تصميم به بچه دار شدن گرفتيم که متوجه شديم هر دو با کم کاري تخمک و اسپرم مواجهيم با مراجعه به پزشک خانومم درمان شد اما من نه و گفتند تنها راه براي بچه دار شدنتون IUI اما من دوباره ترس برم داشت ترس از دست دادن همسرم حين زايمان واسه همين دنبالش نرفتم به جاش به خانومم گفتم اول خونه بخريم بعد بريم دنبال بچه به سختي قبول کرد بعد از چند سال تصميم گرفتيم تا پولارو سرجمع کنيم که قضيه حذف يارانه پردرآمدها پيش آمد و خانومم گفت پولارو بيار يه حساب به نام من باز کن بريز توي اون تا يارانمون حذف نشه منم همين کار رو کردم آخه قرار بود خونه خريديم به نام خانومم بزنم پس فرقي برام نداشت تا اينکه هفته پيش رفته بود عروسي دختر داداشش و من نتونستم برم شبش زنگ زد و گفت دير وقته مي ره خونه مامانش فردا شبش که از سر کار اومدم ديدم تمام طلا و جواهراتو مدارک و قباله ازدواج و حساب بانکيشو برده بهش زنگ زدم گوشيشو خاموش کرد خانواده رو فرستادم ببينن جريان چيه گفت ديگه صبرم تموم شده و مي خوام طلاق بگيرم فرداشم با مأمور اومد جهازشو برد با منم مثل نامحرم ها برخورد کرد توي درخواست طلاقش نوشته عقيم بودن مرد در حالي که ما مي تونيم صاحب بچه بشيم اما با کمک پزشکي با گل و شيريني رفتم خونشون راهم ندادند و گل شيريني رو هم پس فرستادند خودش و خانوادش اصرار به طلاق دارن باهام حرف نمي زنه حتي نمي خواد منو ببينه حالا اون يک خانه با تمام لوازم داره به علاوه پولي که سود ماهيانش نزديک به دو برابر حقوق بازنشستگي پدرشه و من يه خونه خالي و جيب خالي و عشقي که نمي دونم چرا بعد از دوازده سال زندگي بدون تنش و قهر و مشکل و دعوا که همه حسرت زندگي مارو مي خوردن مايي که تا شب قبلش کنار هم با شادي خوابيده بوديم مايي که دوازده ساله توي يه بشقاب غذا مي خورديم حتي وقتي مهموني مي رفتيم حالا اون طلاق مي خواد و من اونو دوست دارم حتي بهش نامه دادم که حاضرم براي بچه دار شدن اقدام کنم اما جواب داد ديگه خيلي دير شده بايد قبلا به فکرش بودي در حالي که قبلش هيچي در مورد بچه خواستن نگفته بود قلبم بدجوري شکسته نمي تونم باور کنم بين عشق به من و پول ماديات رو انتخاب کرده باشه آخه اينجوري نبود حالا موندم چکار کنم قراره برم پزشکي قانوني واسه آزمايش اسپرم يعني مي تونه طلاق بگيره هدفش چيه چکار بايد بکنم کسي چنين تجربه اي داره راهنماييم کنه هنوز دوستش دارم با تمام کارايي که باهام کرده و قلبمو شکونده بازم دوستش دارم و نمي خوام از دستش بدم

سلام
من 20 سالمه. 4 سال یا یه آقایی دوست بودم 2 سال از من بزرگتر بود. از همه لحاظ خوب بود. شرایطش جور شد اومد خواستگاریم. اول خانوادم می گفتن زوده ولی بعد راضی شدن. سخت نگرفتن نه من نه خانوادم.

مهریم فقط14 سکه بود. سه ماه صیغه بودیم. خیلی اخلاقش خوب بود. دو شب قبل از جشن عقدمون مامانش گیرداد برای نامه بکارت من. خانوادم ناراحت شدن چون بعد از 3 ماه صیغه تازه این حرف مطرح شد. یه کم جر و بحث شد. نامزدم طرف من بود اما فقط تا اون شب. از فرداش رفتار همشون تغییر کرد. من رفتم نامه رو گرفتم اما خانوادش دست از دخالتشون برنمی داشتن. اونا می گفتن من کجا باید برم چی بپوشم و چی بخورم. شوهرم خیلی فرق کرده بود. تموم اخلاق و رفتارش عوض شد. به همه چیه من گیر می داد انتظار داشت من به مامان و باباش فقط بگم چشم در صورتی که من هیچوقت بهشون بی احترامی نکردم. بدترین حرفارو شنیدم اما هیچی نگفتم. آنقدر دخالت کردن که باعث شدن شوهرم روم دست بلند کنه. دوران عقدمون همش دعوا بود. هیچکدوم از دعوامون به خاطر خودمون نبود. همش به خاطر خانوادش بود. تا یه روز که دعوامون خیلی بالا گرفتو حرف طلاق پیش اومد ولی بازم من پیش قدم نشدم و خودشون اصرار کردن حتی خانوادش هم تلاش نکردن واسه ادامه زندگی ما آمدن تمام وسایل و طلاهایی که برام گرفته بودن و با داد و بیداد بردن. من هیچی نتونستم ازشون بگیرم. حتی مهریمو البته باید بگم تو دوران عقد تمام خرج منو پدرم می داد. خلاصه بعد از 6 ماه عقد از هم جدا شدیم

با تمام کاراش و بی حرمتیاش که به من و خانوادم کرد بازم دوستش دارم و منتظرم که اظهار پشیمونی کنه اما متأسفانه اون اصلا عین خیالش نیست. به نظر شما چیکار کنم؟

سلام برادرم متولد 62 بود با شغل آزاد و همسرش متولد 66 تک دختر و فوق العاده بابایی. متأسفانه دچار اعتیاد به قرص ترامادول شده بود و بعد از ترک ناگهانی و بدون هماهنگی با پزشک دچار جنون شد به مدت 17روز در بیمارستان بستری بود سختی زیاد کشید خوشبختانه خودش تصمیم به ترک گرفته بود خانواده هم بهش کمک کرد به خاطر مصرف قرص بدهی زیادی بالا آورده بود که همسرش هم بی خبر بود خانواده ها دچار اختلاف شدید شدن و همسرش در بدترین شرایط ممکن اون رو رها کرد و به منزل پدری رفت وضع روحی برادرم بدتر شد ولی خدارو شکر با پیگیری های دکترش و خانواده مداوا شد ولی سخت. چون دچار سایکوز شده بود توهم و هذیان می گفت متأسفانه باور نداشتن و فکر می کردن که حالش خوبه بعد از گذشت 25روز که چند نفر آشنا فرستادیم نیامد داداشم که حالش خوب نبود ولی با چند نفر از آشنایان فرستادیم با کلی قول و قرار راضی شد برگرده ولی ما به خانه شان نریم ما هم پذیرفتیم ولی یک شب هم پیشش نماند و سریع با پدرش برگشت گفته بود خوب نشده. ماهم دیگه اصرار نکردیم حال روحی برادرم بدتر شده بود ولی خدارو شکر روند بهبودی اش داشت طی می شد. خلاصه احضاریه دادگاه برا مهریه نفقه جهیزیه آمد برادرم باورش براش سخت بود با چند نفر واسطه رفتن ولی قبول نکردن راضی نشدن چقدر گل و شیرینی چقدر با خودش حرف زد ولی لج کرده بود حاضر به اعتماد نشد درست روز دادگاه زنگ زدن و گفتن پشیمان شدیم و می خواد برگرده سر زندگی خلاصه دادگاه دیگه تشکیل نشد و دو روز بعد برگشت هنوز چند ساعت از برگشتنش نگذشته بود که فهمیدیم خودکشی کرده با داروهای داداشم و بیمارستانه رفتن بیمارستان ولی چند ساعت بعد مرخص شد معلوم نشد واقعا چیزی خورده یا فیلم بوده و برای همیشه رفت و تقاضای طلاق توافقی کردن با 10میلیون پول و طلا و کلیه جهیزیه و امکاناتش رفت و جداشد. ما الآن تو شرایط بد مالی هستیم چون مجبور شدیم تو بدترین شرایط پول طلاقش جور کنیم و الآن همچنان داریم کرایه خانه خالی می دیم حتی صاحبخانه قبول نکرد پول رهن خانه شان را پس بده شرایط مالی بدی داریم ولی همه پشت به پشت هم دادیم و همه خانواده بهش کمک کردیم ولی الآن از لحاظ روحی خیلی به هم ریخته است احساس می کنم بهش فکر می کنه. از لحاظ اعتیاد خیالمان راحته چون بیزاری داره و الآن 3 ماه می گذره و ما حتی یک لحظه هم رهاش نکرده ایم. بعد چون فامیل هم هستیم بیم این هم داریم که اونارو ببینیم و روحیه اش بدتر شه چه کمکی می تونم بهش بکنم لطفا راهنمایم کنید.

سلام دوستان من بعد از تحمل شوهری معتاد و پس از هفده سال زندگی مجبور شدم همه حق و حقوقم رو ببخشم و بچه هام رو ببرم و طلاق بگیرم. بارها تلاش کردم ترک کنه اما هربار بعد از یک هفته برمی گشت این اواخرشیشه مصرف می کرد و حال خودش را نمی دانست و با مشت و لگد به جان من و بچه هام می فتاد حتی تهدید کرد مارو می کشه. انصافا اون خیلی دوستم داشت اما اسیر اعتیادش بود. من هم صبرم به سر آمد و برای سلامتی روح و روان خودم و بچه هام طلاق گرفتم. سؤال من از شما عزیزان اینه که کاری که کردم درست بود؟!

سلام. سال 91 بعد از کلی تلاش خانوادمو راضی کردم که پا پیش بذارن و زن بگیرم. اهل رفاقت و این مسائل نبودم. به خانواده سپردم تا اونا مورد مناسب برام پیداکنن. خلاصه پیدا شد و بعد از حدود 8 ماه رفت و آمد به دلیل فوت اقوام عقد کردیم. اما متأسفانه تفاوت های فرهنگی، حسادت های برادر بزرگش و شایدم تعصباتش، راهنمایی های اشتباه مادرش تو مسیر زندگی، از همه مهمتر بی تجربگی من و اون بنده خدا و وای از غرور و وای از غرور بدتر از همه گذشت نکردن من جایی که باید می گذشتم، کاری کرد که همه گفتن طلاق!!! تا به خودم اومدم دیدم دیگه هیچ کنترلی رو قضیه ندارم. خانومم منو خیلی دوست داشت منم می خواستمش اما حیف بلد نبودیم زندگیرو. آخروالزمونه دیگه ما بچه ها باید از بزرگترا شکایت کنیم که چرا درس زندگی ندادن؟ چرا آنقد اصرار به طلاق می کنن؟ چه جوری خانواده دختر می تونه سفت و محکم بایسته بگه طلاق؟ من نه معتاد بودم نه اهل رابطه بودم؛ شکر خدا دانشجو بودم و هستم تازه داشت زندگیم رونق می گرفت. فقط از بخت بدم تو سخت ترین دوران تحصیلیم خانوادش درکم نکردن و آنقد پشت من بد گفتن تا کینه ها زیاد شد و هر روز بحث داشتیم منم تحت فشار بودم و خیلی تند برخورد کردم ای کاش می فهمیدن منو این وسط چقد تنهایی بده. به امید زندگیو آینده آنقد تلاش کردم که خدا شاهده اما برای چی؟ برای اینکه فردا روزی بیام توی یه خونه و به امید اینکه هر چی زودتر فرداش بیاد به دیواراش چشم بدوزم صبح بشه. ای کاش یه ذره همه امون هشیارتر بودیم. ای کاش جوونارو بیشتر درک می کردن. به امید روز ظهور حجت تا آگاهی و عقل ما آدما هم کامل بشه که کم عقلی و بدمستی بدترین فقر دنیاست. التماس دعا یا حق.

 سلام دوستان علت جدای مالجبازی وکارهای ناپسنده زنم بودکه باعث میشدمن باهاش بدرفتا ی کنم وبه اصرارایشون توافقی طلاق گرفت من راضی نبودم وخیلی التماسشم کردم ولی جواب ندادالان بعداز3 ماه جدای هنوزالتماسش میکنم دیگه ازالتماس کردن خسته شدم من خیلی خودش وزندگیمودوست دارم توراخداکمکم کنیدوراه چاره بهم بدید ایاکم محلی جواب میده اخه توحرفاش بوی پشیمانی میاد

 سلام دوستان، ٣سال ازدواج كردم قبل از ازدواجم ٣ سال با شوهرم دوست بودم رابطه ما رابطه خوبي بود ولي دعوا و جنگ جدال هم همراهش بود بعد از ازدواج تقريبا ٢ سال شوهرم تو هر دعوايي چه بزرگ چه كوچيك همش ميگفت ميخوام جدا شم البته ٢ روز بعدشم پشيمون ميشد تا ٢ ماه پيش كه بعد از يك دعواي بد از خونه رفت و گير داد كه ميخوام جداشم،هر كاري كردم هر تلاشي كردم همين حرفو زد من تقصير دارم و تو اين مدتم خيلي به اشتباهاتم فكر مردم ولي همش ميگه تو عوض نميشي و تو تو همه چي مقصري انگار با اين كار ميخواد خودشو راحت كنه همشم ميگه تو نمي خواي زندگي كني،نمي دونم چيكار كنم برش گردونم هر كي باهاش حرف ميزنه ميگه تصميم رو گرفتم ولي تا حالا اقدامي نكرده خيلي به كمك احتياج دارم بهش راجع به مشاور گفتم ميكه ديگه ديره من عاشقانه دوسش دارم كمكم كنيد

من قبلا دلیل جداییمو از زنم گفتم اما دوم عید برای مسافرت رفتن و فکرکردنش از من پول خواست و وقتی که من فهمیدم به دروغ مسافرتو بهانه کرده که از من فقط پول بگیره با تندی باهاش برخوردکردم وگفتم دیگه نمیخوامت آخه تو زندگی هم بارها پنهان کاری و دروغ بهم می گفت الآن نمی دونم چکار کنم چون با همه این کارهاش هنوز دوستش دارم تو را به خدا راهنمایم کنید دیگه واقعا کم آوردم نمی تونم فراموشش کنم.

سلام بعد از صد روز جدایی من و خانومم و تلاش ها و رفتو آمدن های من برای برگشتش قرارشد سیزده به در جواب نهایی را بهم بده ولی تا الآن هیچ خبری نیست واقعا چرا بعضی خانومها آنقدر سنگدل بی احساس پرغرور و مخصوصا«فریبا»کارانه هستند من همسرم را واقعا دوست دارم و اگر برگرده تمام تلاشمو می کنم تا آرامش واقعی براش به وجود بیارم ولی چه فایده که غرور و لجبازی بیش از حدش داره همه چیز را خراب می کنه واقعا فکر فردا و مشکلات زن مطلقه هست نمی دونم خدا کمکش کنه.

الان5 روز از سیزده به در می گذره و هیچ خبری از خانوم سنگدل و پرغرور لجبازم نیست انگا رخداموقع تقسیم احساس و مهرمحبت خانومم را فراموش کرده بودکه فقط سنگ نصیبش شد

دادا مهدی اگه می خوای زنت برگرده باید بذاری خودش تصمیم بگیره زنها مثل سایه می مونن اگه دنبالشون بری ازت فرار می کنن بهش کم محلی کن بذار ازت بیخبر باشه تا کم کم احساس دلتنگی کنه اگه کرد خودش بهت می فهمونه و گرنه باید قیدش رو بزنی چون وقتی رو دنده لجبازیند هیچی در اون لحظه براشون مهم نیست و فقط می خوان خودشون رو ثابت کنن پس صبر داشته باش و باهاش قطع رابطه کن تا تکلیفت معلوم بشه بیخودی هم بهش وعده وعید نده که هیچ تأثیری در انتخابش نداره حالا دیگه خود دانی منم دوازده سال پيش با دختر خالم که هيچ شناختي ازش نداشتم ازدواج کردم هر دو درونگرا بوديم و من علاقه اي به بچه دار شدن نداشتم اونم اصراري نکرد بعد از گذشت پنج سال که از نظر عاطفي کاملا به هم وابسته شديم تصميم به بچه دار شدن گرفتيم که متوجه شديم هر دو با کم کاري تخمک و اسپرم مواجهيم با مراجعه به پزشک خانومم درمان شد اما من نه و گفتند تنها راه براي بچه دار شدنتون IUI اما من دوباره ترس برم داشت ترس از دست دادن همسرم حين زايمان واسه همين دنبالش نرفتم به جاش به خانومم گفتم اول خونه بخريم بعد بريم دنبال بچه به سختي قبول کرد بعد از چند سال تصميم گرفتيم تا پولارو سرجمع کنيم خانومم گفت پولارو بيار يه حساب به نام من باز کن بريز توي اون منم همين کار رو کردم آخه قرار بود خونه خريديم به نام خانومم بزنم پس فرقي برام نداشت تا اينکه هفته پيش رفته بود عروسي دختر داداشش و من نتونستم برم شبش زنگ زد و گفت دير وقته مي ره خونه مامانش فردا شبش که از سر کار اومدم ديدم تمام طلا و جواهراتو مدارک و قباله ازدواج و حساب بانکيشو برده بهش زنگ زدم گوشيشو خاموش کرد... پس غصه نخور ما مردا زود وابسته می شیم چون عرضه جمع کردن خودمون رو نداریم اما زن ها بدون ما همون کارای همیشگی رو می کنن و اونقدر سرگرمن که به ما حتی فکر هم نمی کنن.

خداوکیلی آدم می مونه تو این دوره زمونه چرا دخترا و زنا اینجوری شدن! آنقدر بی مهرن که آدم فکر می کنه یه پا سنگن

تو این دوره زمانه خیلی از مردهای خوب پیدا می شن که واقعا زندگیشونو دوست دارند ولی اسیر زن های ظالم می شن که تکلیفشون با خودشون معلوم نیست فقط زندگی را خراب و با احساسات مرد بازی می کنند بی خبر از این که جواب همیه کارهاشونو خدا تو این دنیا می ده کاش کمی فکرکارهای ناپسندشون بیفتن شایدکمی تکون بخورند

ممنونم ازت شوهر آهو خانوم ولی واقعا اگر پول و ملک به نامشون نبود باز هم می رفتن و طلاق می گرفتن واقعا تو این زمانه زنی پیدا می شه که مرد را به خاطر خودش بخواد یا فقط به خاطر خواسته های مادیشون ازدواج می کنند پس چطور باید بهشون اعتمادکنیم یکی مثل شما بعد از12سال چهره واقعی خودشو رو کرد یکی مثل من بعداز 2 سال. ما مردهای خوب و پاک شدیم نردبان برای پیشرفت این زن ها واقعا چطوراعتمادکنیم؟؟؟؟؟

تازه اینکه چیزی نیست جهیزیه اش رو که برده لوازم منم برده پولارم برده هنوزم کمش بوده رفته ادعای نفقه و مهریه و شیربها و اجرت المثل و... کرده فکر کنم باید تا آخر عمرم برای اون و خانوادش کار کنم این الآن کجاش عدالته؟ کجای دنیا چنین قوانین عصر حجری دارند؟ این قوانین مربوط به غارنشیناست.

من بدبخت با تمام نداریش ساختم. تازه پول تو جیبی که خانوادم می دادن، می دادم بهش:-(

ولی آخر سر رفت سراغ به قول خودش کارای مجردیش

هیییییییی

من یه دل شکسته ام دلم گرفته از همه مردای بی وفا 6 ماه باردار بودم بعد از پنج سال زندگی ولم کرد بهم خیانت کرد وقتی بچه به دنیا آمد حتی نخواست دخترمو ببینه بچه شد سه ماه عشقم بود طلاقم داد بچه رو ازم گرفت خیلی ازش خواستم که برگرده ولی نخواست گفت نمی شه افسرده ناراحتم دلم برای کوچولوم تنگ شده دوست ندارم ببینمش می ترسم بهش عادت کنم برام دعا کنید

امروز بعد حدود 1 ماه و نیم یه پیام تو وایبر دادم به همسر سابقم. همه دوستان دعا کنید کار مارو خدا درست کنه.

دوستان اصلا فکرشو نمی کردم که همسر سابقم حتی پیامامو بخونه. اما شکر خدا خوند. ولی گوشیشو از دسترس خارج کرد. به نظرتون امیدی هست؟ خانومم خیلی به من علاقه داشت. به نظرتون الآن از عصبانیت و تندیش کم شده؟

دادا فرود کاش نظرات چند سطر بالاتر رو می خوندی و خودت رو سنگ رو یخ نمی کردی حالا اون بیشتر ازت دور می شه باید صبر داشته باشی حداقل باید کاری کنی تا شیش ماه ازت بیخبر باشه تا احساساتش تحریک بشه و از غرورش کم کنه و کمی کوتاه بیاد پس اینقدر ضعیف نباش اگه نمی خوای برای همیشه از دستش بدی.

فرودجان برات دعا می کنم امیدوارم ارزش تو را داشته باشه چون لیاقت بعضی از مردهای خوب مثل شما بالاتر از این حرفهاست اگر برنگشت بدون لیاقت داشتن تو را نداشت خدا به دادش برسه

سلام شوهر آهوخانوم بابا مردها هم آنقدر نامرد نیستن دیگه بعضی از این زن ها چه موجودی هستن خدا پدر و مادرهای ما را رحمت کنه که مادرهای ما با اون همه سختی که کشیدن و می کشن صداشونم درنمی آد راستی مهریه خانمت چقدره؟ البته قانون مملکت ما واقعا مشکل داره که همش به نفع زن هاست

سلام دادا مهدی مهریش صد و چهارده تا سکه بوده واقعا واسه خودم متأسفم که همه داشته هامو به پای کسی ریختم که قدر منو ندونست البته منم بی تقصیر نیستم سطح توقعش رو بالا برده بودم خودش رو گم کرد اما مطمئنم پشیمون می شه فقط خدا کنه زیاد دیر نشه

سلام شوهر آهوخانوم در اول برات دعا می کنم که زودترخانومت به اشتباش پی ببره و برگرده از لحاظ دیگر خدا را شکر کن که بچه نداری چون بچه دار نشدن شما براش فقط بهونه بود کاش کمی از احساسات و مهر ما درون خانوم هامون بود.

سلام ٢١ سالمه ١ سال هست عقد كردم چند ماه اول نامزدم باهام رفتار خوبي داشت اما بعدش واقعا سرد شد بهم مي گفت حسي بهت ندارم اما اصرار كردم طلاقم بده گفت نه دوستت دارم اما جذابيتي برام نداري بذار زمان بگذره مث سابق مي شم منم تو اين مدت از هميشه خيلي بيشتر بهش محبت كردم اما اختلاف فرهنگي زيادي داشتيم و مادرش به شدت بدذات دورو و خسيس بود و هميشه حرفاي سنگين و كمرشكن به من مي زد تا اينكه يه روز با مادرش دعوا كردم و از خونشون اومدم بيرون و گفتم هرگز اونجا برنمي گردم چند روز اول دعوا نامزدم طرف من بود و مي گفت حق با توئه اما بعدش طرف خانوادش رو گرفت و گفت اگر مي خواهي با من زندگي كني بايد خودتو تغيير بدي و الآن ١٦ روزه كه زنگ نزده من نمي دونم تصميمش چيه به نظر شما آيا منو دوس داره يا نه؟ منتظر راهنماييتون هستم

اگه همين روندو ادامه بدي مي شي مطلقه

يك بار واسه هميشه قطعي بشين با شوهرت صحبت كن بگو زندگي بچه بازي و شوخي و شايد نيست... خيلي بهش محبت كن تا جذب شه به سمت تو... جواب مادرشوهرتو هم هميشه بده البته مؤدبانه و منطقي نه فحش و بد و بيراه... يه مدت همينطور تلاش كن اگه درست نشدن ولشون كن گور باباش منو هم تو نامزدي خيلي اذيت كردن ديدم نميشه جدا شدم همه تلاشمم كردم اما خوب لياقت نداشتن.

سلام. من 8 سال با همسرم زندگی کردیم که ثمره این زندگی یک پسر 6 ساله و یک دختر 2 ساله است. در این مدت به خاطر اعتیاد و بیکاریش خیلی دعوا داشتیم و اون می گفت تقصیر منه که اعتیاد داره الآن 2 ماهی هست توافقی از هم جدا شدیم و شنیدم الآن دو ماهه ترک کرده و زیر نظر دکتره. من خیلی دوسش دارم یک بار پیام داد پشیمونه ولی خانوادش راضی نیستن و دیگه هم پیام نداد و رفت. خیلی دوسش دارم چی کار کنم؟

بهش زنگ بزن

دوستاي عزيز با تجربه منتظر راهنماييتون هستم.

باسلام
وقتتون به خیر همدردان مسیر زندگی ام

ازتون خواهش می کنم اگه تو زمینه خانواده و مشاوره و روابط تخصص ندارین، از روی تجربه به دوستان پیشنهاد نفرمایید که چی خوبه و چی بده برای حل مشکلشون

شما الآن به حدی احساسی درگیر زندگی تون شدین که هرچندم سعی کنین با منطق حرف بزنین بازم به سمت احساس و هیجان و دفاع از همنوعتون کشیده می شین

چرا ازدواج مجدد با همسر سابق ؟؟؟؟

به نظر من این کار یعنی تکرار اشتباهی بزرگتر از ازدواج اولی که با اون فرد صورت گرفته!

اگه تا به الآن می تونستیم باهم زندگی کنیم که ادامه داشت زندگیمون و در جریان بود عشقمون...

عشق و دوست داشتن یعنی نادیده گرفتن و گذشت پس بدونین این چیزایی که شما از دوست داشتن همسراتون به زبون می آرید عشق نبوده عشق واقعی مرد...

بیاین باهم روراست و منطقی باشیم

که همه اشتباهات فقط و فقط از طرف مقابلمون و خانواده اش نبوده و نیست که اگه اینطور بود هیچ کدوم از شماها الآن حس پشیمونی نداشتین

راستش من خودم بعد شش ماه گذشتن از طلاقم، چشام که از نفرت و سختی و عذاب و... باز شد و با دیدی به دور از هیجان که نگاه کردم دیدم که منم اونجا مقصر بودم گاهی نه کمتر نه بیشتر از همسرم دلیل دعوا بودم زمانی تنها من بودم دلیل تشویش و استرس و ناراحتی...

اما همه اینا عادیه؛ هرکسی حتی خوشبخت ترین زوجام دعواشون می شه ولی برمی گردن چون بلدن آشتی و از دل طرف درآوردن ناراحتیا و شاد کردن طرفو

اما من تو زندگیمون همیشه تنها بودم...

الآن برام سخت هست دلمم برا همسرم تنگ می شه ولی اون زندگی ارزش موندنو نداشت...

 21 سالم بود که ازدواج کردم با یه آقا پسر 29 ساله

بویی از عشق و زندگی متأهلی و محبت و همدلی و باهم بودنو زیبا زندگی کردن نبرده بود

هرچی بیشتر پیش می رفتم می دیدم که نه انگار این منم که باید مرد خونه باشم

اونی که ساعت سه و چهار عصر پامی شه کجا کار می تونه بکنه

مردی بی عاطفه

از جنس مرد سرد شدم بی اعتماد شدم به همه

هرچی بهم می گن مردا همه اینجوری نیستن اون بوده که اون مشکلارو داشته دیگران خوبی هستن که می تونی بهشون دل ببندی

و دلخوش باشی از زندگی باهاشون و زندگی کردن باهاشون اما من فکرکردم همه مثل اونن خط کشیدم دور همه اونم فک کرد همه مثل منن رفت سراغ همه...

تقریبا یک سال از طلاقم گذشت و من الآن در سن 24 سالگی حس یه پیرزن رو دارم به خاطر تمام سختیا و اذیتایی که تو زندگی کشیدم
تو دادگاه گریه می کرد خسته شده بودیم از دست تمام واسطه هایی که فرستاده بود اما من نه از سر سنگ بودنی که شما ازش حرف می زدین بلکه به خاطر اینکه می دونستم این جور پیش رفتن به نفع هردوتامونه پا رو دلی که عاشقانه دوستش داشت

گذاشتم و گفتم فقط طلاق

ازهمه حق و حقوقم گذشتم حتی پولم خرج کردم برا وکیل که بتونم رضایت همسرمو بگیرم که طلاقم بده اکثر وقتا حس یه پرنده رو دارم که از قفس آزاد شده و گاهی یه حس خفه کننده بد و بی جواب از اینکه چرا اینجوری شد زندگیم
زندگی ای که هر دختری آرزوشو داره که مرد رؤیاهاش با عشق و مهربونی براش بسازه و من زندگیمو زهرمار کرد...

روز مادر رفتم خونه صاحب خونه مون که اون موقع تو متأهلی مستأجرشون بودیم خدا به من خیلی لطف داره و این رفتن بی برنامه ام باعث شد حرفایی بشنوم که مرهمی باشه رو دل سوخته ام که دیگه حتی یک لحظه ام به بودن درکنارش فک نکنم حتی تو خوابم

یک سال و هفت ماه زن مردی بودم که با اعتماد کامل باهاش زندگی کردم تموم دیونه بازیاش، عصبی بودناش، خواب زیادش، بی کاریاش، سرد بودنش و...رو هربار یه جوری توجیه می کردم که نکنه ذهنم به این سمت بره که خدای نکرده شوهرمن، همسرمن، تاج سرمن، معتاد باشه

حاج خانم از این حرف زد که دیده قرصایی که پنهون می کرده دیده دنبال قرص گشتناشو

قرصاشو ورداشته و برده خونه شون و اونم به هوای قرصا می ره اونجا و اونجام اون خانم کلی حرف و نصیحت که خانم گناه داره و

تو جوونی و حیف و...

نمی گم کاش زودتر می دونستم چون بهش فکرکردنم دیوونه ام می کنه

اما به خنگ بودن خودمو و اعتماد محض و زیادم به طرفم، حالم بد می شه

الآنه که چشامو باز می کنم می بینم تمام رفتاراش نشون از اعتیاد داشت و من نمی دونستم

این روزا حس یه آدمی رو دارم که از خنگی و نفهمی و... همه دارن بهم می خندن

حس اینکه چطور تونست منو بازی بده و مسخره ام کنه با اعتمادی که بهش داشتم، چرا اصلا به اون آدم که گذشته اش داغون

بود باید اعتماد کامل می داشتم چرا چرا چراااااااااااااا

شاید به موقعیت شماها حسودیم بشه چون من تو زندگی با اون دلخوش بودم به ادامه نه الآن که ازش جدا شدم و اینکه بخوام فک

کنم به بودن باهاش...

خونواده اش اصرار دارن و خودش و اینکه سرکار رفته و...حس خوبی بهم دست نمی ده از اینکه برگشتن بازم، حس اینو دارم که

دارن بهم می خندن و می گن بریم که بازم گولش بزنیم، اون که هیچی متوجه نمیشه...

من الآن خیلی خوشحالم و راضی ام از موقعیتم گاهی حتی یادم نمی مونه ازدواج کردم یه روزی اگه این خوابای لعنتی بذارن البته
خب دوستان همدردم، اگه تو اون روزا بی تجربه بودین سعی کنین الآن خام پیش نرین

همه آدما حس دلتنگی و تنهایی رو دارن سعی کنین تنهاییتون رو با هرکسی پر نکنین؛ اگه الآن فک می کنین اینجا تنهایین، اون موقع در کنار یه ناآدم فک می کنین تو دنیا تنهایین و بی کس و...

خدا برا همه امون مرحمتا و لطفای زیادی گذاشته شاکر باشین و عاقل تر از همیشه

براتون دعا می کنم و از خدای عزیزم بهترین سرنوشت رو آرزو می کنم براتون چون تمام احساساتونو درک می کنم و ان شاالله خدا یه آرامش زیبا تو دلاتون بذاره؛ شمام برام دعاکنید به هر آنچه خدا برام می خواد راضی باشم و همیشه شاکر
موقعیت من می تونست بدتر از این پیش بره ولی خدای عزیزم با لطفی که بهم داره دلگرمیای زیادی رو برام فراهم کرد که بدونم زنایی هستن با شرایطی سخت تر از من و...

فی امان الله...

دوستان من چی کار کنم. برید بالا سوینارو بخونید من چی کار کنم دلم برای دختر دو ماهم تنگ شده ولی خبری از شوهرت پدرم اجازه نمی ده دخترمو ببینم می ترسم برم طرف شوهرم غرورم بشکنه دوستم نداره. موندم فراموشش کنم یا برم جلو چه جوری

امروز حکم طلاقم اومد چه ساده با زندگیم بازی شد و جوونی و سرمایم با هم رفت واقعا عدالت در این خراب شده وجود نداره خدایا اعمالشون رو به خودشون برگردون واگذارشون کردم به خودت

به فاطمه زهرا به خاطر گذشت و احترامی که برای همسر عقدیم قایل بودم از همه چی گذشتم. گفت می خوام برم دنبال کارای مجردیم... رفت

حتی هزینه محضر و طلاق نداد...

امسال خدا جوابشو داد

در حقم خیلی ظلم شد

به خدا بگم باور نمی کنی نامزد بودیم نرفته بودم خونه شوهر عقد بودیم جوراباشو می شستم ماساژ می دادم کل هیکلشو.

بله قربان گو خودشو خانوادش بودم میدون جنگ نرفتم می خواستم زندگی کنم جوابم شد این...

از کدومش بگم از کدوم کارامو و محبتهام بگم؟ :((

سلام خواهرم زن مردی شد رفت خونش مرد بعد ده روز از زندگی دوباره رجوع کرده به زن اولش و زن اول بسیار بددهان و ظاهرسازی می کنه خواهر من هم دختر مجردی بوده دلرحم و مظلوم الان مرد می گه هر دورو می خوام خواهرم می گه اگه زن اولی دخالت نکنه می مونم ولی زن اولی رو هیچکی حریف نیست حتی دلش می خواد خواهرم رو بکشه دوستان خواهرم زندگیشو دوست داره ولی می ترسه تورو خدا با تجربه ها جواب بدند؟

سلام دوستان عزيزم الآن نزديك 3 ماه از خانمم جدا شدم از لحاظ خانوادگي به هم نمي خورديم ولي بعد از 12 سال عقد و زندگي و كلي كشمكش هنوز دوستش دارم هنوز قلبم براش مي تپه ولي ترس از برگشتن و نفهميدن حرف هم و اشتباهات كوچك و بزرگ ايشون دارم در ضمن يه دختر 6 ساله عزيز هم دارم خدايا خودت هرچي خيره پيش بيار

سلام دوستان عزیز و درد کشیده. 6 سال با همسرم دوست بودیم هم رشته ای و هم دانشگاهی بودیم تقریبا با هم بزرگ شدیم از 19 سالگی تا 25 سالگی تا اینکه درسمون تموم شد و مشکل سربازیش حل شد و تصمیم گرفتیم ازدواج کنیم خانواده ها مخالف بودن چون 2 تا مشکل اساسی وجود داشت یکی اینکه اونا از نظر مالی از ما خیلی سرتر بودن دوم اینکه ما از نظر اعتقادی به هم نمی خوردیم اصلا خلاصه با اصرار عقد کردیم بعد از عقد من یه عروس دیگه به خانواده همسرم اضافه شد که اون رو خودشون برای برادر شوهرم انتخاب کرده بودن همه چی به سمت مقایسه پیش می رفت در حالی که من چیزی کم نداشتم تازه به قول خودشون من و همسرم هردو پزشک بودیم و من بدون فاصله تخصص هم قبول شده بودم همه چی اذیتم می کرد مهریه بالاتر و اینکه واسه اونا مراسم گرفتن ولی منو تو عقد نگه داشتن انصافا همسرم دوسم داشت به خاطرم شبانه روز کار می کرد تا مستقل شه و بدون نیاز به خانوادش من رو ببره سر خونه و زندگی اما رفتارای خانوادش من رو سر لج انداخت تا حدی که هر روز دعوا داشتیم همسرم هم مدافع اونها شده بود و به من می گفت تو حسودی و داری از حسادت میترکی به پدر مادرم فحش می داد و مدام وضع مالیمون رو مسخره می کرد سر هرچیزی پولشون رو تو سرم می کوبید در حالی که قبلش اصلا اینطوری نبود کم کم حس کردم همسرم از ازدواج با من پشیمونه و یکیو در حد خودشون می خواد و سرشکسته است از اینکه من زنشم تحقیراشم غرورمو له می کرد تا اینکه خودم درخواست طلاق رو دادم و خواستم که تمومش کنم اون نمی خواست طلاقم بده ولی راضیش کردم که بیاد دادگاه و در قبال بخشیدن مهریه ام رضایت به طلاق توافقی بده روز دادگاه بعد از صادر شدن حکم طلاق توافقی التماسم می کرد که نریم دفترخونه و اشتباه کرده من نرم شده بودم می خواستم برگردم اما اینبار خانوادم نذاشتن و گفتن لیاقتت رو نداره اشتباه من این بود که همه دلخوریام رو به مادرم گفته بودم مادر پدر هم که نمیتونن ناراحتی بچشون رو ببینن دیگه به من اجازه فکر ندادن و همون شب با خانوادش تماس گرفتن که فردا اگه دفترخونه نیاین مجبور می شیم مهریه رو بگیریم همسرم سر لج افتاد و فرداش ساعت 9 دفترخونه بودیم اون روز من گریه کردم که خانوادم رو راضی می کنم بیا بریم و امضا نکنیم اونم گفت که دیگه درست نمی شه و امضا کردیم بعد از طلاقمون بهم زنگ می زد دلتنگ بود اس ام اس می داد من بهش گفتم که دیگه نمی بخشمت چون روزی که دفترخونه بودیم من خواستم که برگردیم و تو مخالفت کردی اونم می گفت که خانوادت باعث شدن و غرور من رو له کردن تا اینکه من پیشنهاد دادم که بیا برگردیم با هم از نو شروع کنیم باهم قرار گذاشتیم دیدمش ولی دیگه نه احساسی تو چشاش نه حرفاش بود خیلی سرد بهم گفت که ما به درد هم نمی خوریم...

می دونم هنوز دوسم داره اینو از اطرافیانش شنیدم ولی دیگه نمی خواد برگرده می گه دیگه اعتماد ندارم بهت چون تو به خاطر خانوادت منو ول کردی...

الآن دیگه حتی یه پیامک هم ازش ندارم خودمم که پیامک می دم اون دیگه جواب نمی ده...

بهش گفتم که پشیمونم می خوام همه چیو درست کنم ولی می گه اگه می خواستی درخواست طلاق نمی دادی...

به نظرتون راهی هست؟

خانوما قدر زندگيتونو بدونيد آنقد زود تصميم نگيريد منم زنمو امروز طلاق دادم حقشم دادم ولي مي دونم بدبخت مي شه توقعاتونو كم كنيد بيايید مثل مادرامون باشيد ...

بپا خودت بدبخت نشی بعد واسه خانما نسخه بپیچ

بعد از ۵ سال زندگی خانومم با داشتن یه پسر ۵ ساله هوس کار کردن رفتن به دانشگاه کرد. من به علت شناختی که روش داشتم مخالفت کردم ولی اون کار خودشو کرد. منم چیزی نگفتم... بعد از سه ماه رفتن به دانشگاه یه شب برگه طلاق توافقی رو گذاشت جلوم گفت امضا کن اگر نکنی مهریه رو می ذارم اجرا... الآن ۴ ساله جدا شده ام. پسرم با منه... چرا باید سرنوشت من اینطوری می شد؟

سلام من گذشته خیلی سختی داشتم اما 19 سالم بود شوهرمو دیدم انگار معجزه شده ازدواج کردیم توی این 6 سال مادرم و خانواده من خیلی اذیتش کردند خانواده اونا خانواده خوبی بودند اما خب من تحت تأثیر مادرم و خانواده ام قرار گرفتم شوهرم چون دوسم داشت حرفی نمی زد 1سال آخر زندگیمون من مرتکب اشتباهات بزرگی شدم و شوهرم مجبورم کرد به طلاق رضایت بدم و از هم جدا شدیم اما همین که مهر طلاق خشک شد فمیدم خیلی دوسش داشتم و بدون اون نمی تونم زندگی کنم ما یه پسر 3 ساله داریم توی چند ماه اخیر خیلی التماس کردم اما خانواده شوهرم نمی ذارن ما برگردیم سر زندگیمون و شوهرم خیلی خانواده اش واسش ارزش دارند و نمی خواد از دستشون بده اما این وسط گیر کرده همه کار به خاطرش کردم و می کنم اما خانواده اش همچنان مخالفن دیگه نمی دونم چه کار کنم من می خوام برگردم سر زندگیم شوهرمم دوسم داره اما نمی دونم راه برگشت و چه جوری پیدا کنم...

بهترین راهکار برای مهریه دو سکه به ازای هر سال زندگی مشترک است یعنی صد سکه به ازای پنجاه سال زندگی مشترک اینجوری دیگه خانوما نمی تونن سوء استفاده کنند و با چند ماه زندگی چند میلیون به جیب بزنند زندگی کن تا مهریه ات بره بالا

سلام من سال 91 ازدواج کردمو سال ۹۳ عروسی بعد از دوماه زندگی و چسبوندن برچسب بهم خانومم گفت تو خیانت می کنی در اصل من دنبال همچین چیزها نیستم تو فاز خیانت نیستم تو این دوران دوماه که باهم بودیم خانومم امتحان داشتو دانشگاه تو این دو ماه همش آشپزی بکن و... خونه تمیز کن... بعد خانومم چند بار به بهانه های بیخود خونه رو ترک کرد و رفت خونه باباش تا شب عروسی هر چی اتفاق افتاد حتی ارتباط جنسی همشو باز کرد و گفت بعد با پافشاری وکیلش مجبور به طلاق توافقی کردیم البته توافق یک طرفه. من عاشقش بودمو هستم حتی تو دوران نامزدی با خواستگار قبلیش ارتباط تلفنی داشت من چشم پوشی کردم تو دوران بعد عروسی تو این دوماهیه گوشیشو گرفتم دوباره چشم پوشی کردم و... اما باز دوباره خونه پدرش رفتو بعد ۱۵ ماه دادگاه مجبور شدم طلاق بدم... اونم از مهریش گذشت. منم طلاهامو دادم بهش چون واقعا دوسش دارم... اما خودش اینجا نیس که بهش بگم دوس دارم خدایا خودت که می بینی. رحم کن بهم و برگردون... هانیه دوستت دارم... امیدوارم یه روزی برگرده... هیچ وقت ازدواج نمی کنم... امیدوارم هیچ جوونی طلاق نگیره به قرآن در اشتباه هستن دورو اطراف نمی ذارن این جوون ها زندگی کنن والا همه چی به پول و مادیات نیس همه چی به ماشین نیس. به امید روزهای برگشت دوباره زن و شوهرهای طلاق گرفته...آمین

سلام- يکسال هست که اين اتفاق براي من تو زندگي افتاده خيلي تلاش کردم تا همسرم بخواد درست زندگي نه و از بودن کنار هم لذت ببريم و شاد زندگي کنيم ولي نشد. بعد از يکسال وقتي به عقب برمي گردم مي بينم زندگي ما هيچ کدوم از ويژگي هايي زندگي مشترک رو نداشت. مي خوام دوستانه و خواهرانه بهتون بگم که خيلي مراقب زندگيتون باشيد تا به طلاق نرسه ولي اگر رسيد با شرايطتون کنار بيايد که اگر دلخوشي بود قطعا آنقدر زود طلاق براتون اتفاق نمي افتاد و آقايوني که قصد دارند دوباره به همسرشون رجوع کنن بهتره اگر مطمئن هستند خانواده خودشون رو دخيل کنن.

واقعا بعضی از زن ها آنقدر سنگ دلن که آدم حالش به هم می خوره ازشون. من و زنم 3 سال با هم ازدواج کردیم 20 سالم بود خانوادم برام پیدا کردن من با وجود سنم وضعیت مالی خودم خوب بود ماشین همه چی داشتم بر خلاف خانوادم پولدار بودم خانواده زنم خیلی پولدار و به ظاهر محترم و سرشناس مشکلی نداشتیم تا این اواخر مادرزنم خیلی دخالت می کرد زنمم ازش پیروی می کرد زود زود باباش می اومد دنبالش می بردش می گفت خوب بهش نمی رسی سر چیزهای الکی من واقعا کم نذاشتم براش همیشه بهترین هارو براش می گرفتم من شهر بانه تو کردستان می شینم شغل اکثریت اینجا قاچاقچیه سینمو جولوی آتیش اسلحه نیروی انتظامی می ذاشتم برای یه لقمه نون تا اینکه انبارم لو رفت ضرر زیادی کردم ولی اعتبار داشتم زمین نخوردم خلاصه یه کم وضع مالیم بد شد چند روز پیش صاحب خونه گفت خونه رو لازم دارم پدر زنم گفت وسایل هارو بیارید بذارید خونه ما تا خونه می گیرید منم قبول کردم وقتی خونه پیدا کردم نه زنم برگشت نه وسایل نه هیچی حتی وسایل خودمم ندادن هرچی دلیل می پرسم کسی جوابم نداد هرچی خواهش کردم انگار اصلا منم نمی شناسه خیلی دوسش دارم خیلی ولی وکیل گرفتن دادن دادگاه نه خیانت کردم نه معتادم تو عمرم نزدمش تو عمرم یه فحش بهش ندادم می گه دیگه تحمل ندارم تورو نمی خوام طلاق می گیرم آخه چرا آدمی که اون همه ادعا داشت چرا الآن اینطوری می کنه من کار قاچاق وسایل آرایشی بهداشتی می کنم واقعا سخته برام نمی دونم چطور راضیش کنم تنها بهانش اینه می گه زیاد من رو با خودت خیابون نمی بری و خونوادت زیاد به من محل نمی ذارن گیر کردم راهنمایی کنید از هر کسی هم می پرسم می گه زن زندگی نیست ولی عاشقشم راهنمایی خواهشا

سلام من نه ماه است که طلاق گرفتم شوهرم قبلا یک دختر را دوست داشت ولی خانواده اش راضی به ازدواج اونا نبودند بعدا مادر شوهرم منو معرفی کرده و او هم پسندیده بود من پسره را دوست نداشتم خلاصه با زور باهاش ازدواج کردم و در رابطمون باهاش سرد بودم و او هم فهمیده بود که دوسش ندارم رابطمون سه ماه طول کشید بعد از جداییمون دو هفته بعدش شنیدم که با همون دختره ازدواج کرده و می گن پسره دختره را دوس داره ولی خانوادش هنوزم منو دوست دارن و من از کارهایی که کردم خیلی پشیمون هستم نمی دونم چی کار کنم لطفا به من کمک کنید.

سلام دوستان عزیز

هم سفرهای عزیزم در مسیر زندگی من و شما طلاق قسمتی از پازل مشترک دور هم جمع شدنمان در این مکان به حساب می آد

من پشیمون نیستم چون از اول اشتباه انتخاب کردم

ناراحتم از اینکه شما را این جوری مشوش و آشفته و ناراحت و افسرده می بینم...

خدای بزرگ و رحمانم در زندگی و فرصتی که به ما داده هشدارهایی را نیز سرلوحه انتخاب هایمان عرضه داشته به ما که مسیر

درست را راحت تر بیایبم

وقتی می گن مؤمن از یه سوراخ دو بار گزیده نمی شه مصداق من و شماس؛ بابا اگه من و شما تا به الآن زندگیمان می شود ادامه داشته باشد که بر سر خانه و زندگیمان نشسته بودیم و اینگونه ندا و آه و ناله سر نمی دادیم

درست انتخاب کنیم

درست پیش برویم

تجربه تجربه تجربه

به خودمان فرصت بدهیم

طلاق و گذر از این بحران و دوران سوگش حدود شش ماه تا یکسال فرصت می خواهد تا ما همان آدم های قبلی شاید بهتر از آن

زمان ها نیز بشویم که باید بهتر از قبل بشیم

بابا ما کلی تجربه داریم دوستان

همسفرهای راه زندگی ام

برادران و خواهران عزیز

نگذارید احساس های متناقضی که متناسب این دوران هستند سبب اجرایی کردن تصمیم اشتباهی در شما بشوند

خداروشکر تا به اینجا کسی نیومده از ازدواج دوم اشتباهش بگه

به خودمون بیایم و یادمون بیاد که لیاقتمون بالاتر از این حرفاس که درگیر این احساسات پوچ بشیم برای تصمیم گیری

این احساسا هستن و میان و میرن

نباید انکارشون بکنیم

پس برای اینکه راحت تر بگذرونیم این دورانو

هر وقت دلتون گرفت

یا گریه کنین که دوای درده

یا با یه دوست یا اعضای خونواده حرف بزنین و گله بکنین و شکایت بکنین

یا بنویسین هرچی تو دلتونه

یا ضبط کنین صدای درد دلاتونو و گریه بکنین و...

اگه حرفامو دوس داشته باشین و علاقه مند باشین که بازم باهم حرف بزنیم

می تونم به عنوان یه مشاور که تجربه طلاق هم دارم بیام و بهتون راهکار بدم

خودتونو دوس داشته باشین

به خودتون سخت نگیرین

از امروزتون بهره ببرین و لذت ببرین

شادی و یه زندگی خوب لیاقت شماس

به شرطی که خودتون بخواهید

در پناه الطاف همیشگی الله عزیز و مهربان باشید.

سلام شش سال پیش به خاطر اینکه پسر کوچیکمون داشت بزرگ می شد همسرم از من خواست واسه اینکه راحت تر زندگی کنیم بره سر کار منم چون از اون جایی که خیلی به همسرم احترام میذاشتم قبول به سر کار رفتن کردم اما محیط کار باعث شد که اون با دیدن بعضی افراد و درآوردن پول دیگه اصلا منو نگاه نکنه طوری با من برخورد می کرد که انگار با نوکر تو خونه اش برخورد می کنه چهارسال تو یک خونه اما دور از هم بودیم آخرشم نمی دونم از کجا تریاک گیر آورد گذاشت تو خونه بعد تمام خانواده خودشو و خانواده منو دعوت کرد خونه من شب از سر کار خسته و مونده اومدم خونه بعد دیدن فامیلا کلی ذوق کردم که چه عجب بعد مدتها مهمون داریم اما نمی دونستم چه تئاتری بعد این ذوق منه خوب شما بگین الآن دو ساله جدا شده ایم پسرم پیش منه من خونه پدرم زندگی می کنم پسرشو نمی خواد درصورتی که پسرم خیلی احوال مادرشو می گیره.

سلام
من همسرم رو فوق العاده دوست دارم

بیژن تمام زندگیمه

ولی به خاطر فحشا و دخالتای خانوادش اختلاف زیادی بین ما پیش اومد... و من 11 فروردین اومدم خونه بابام... بازم آشتی کردیم اول خرداد رفتیم سر زندگیمون و همینطور به خاطر اشتباه من که وقتی تو دوران قهر بودم روز سالگرد ازدواجمون همسرم هیچ تماسی باهام نگرفت و به خاطر غرورم به روی خانوادم نیاوردم که دارم می ترکم از این ماجرا تو بازی کلش با یه نفر بنام کاپیتان آشنا شدم و داستان زندگیمو گفتم و شمارشو داد تا آرومم کنه و همدردی و خداوکیلی هم این کاررو کرد...

 من از سادگی شمارشو پاک نکردم... و وقتی آشتی کردیم اتفاقی شمارشو دید و فکر کرد من با اون آقا ارتباط عاشقونه دارم... که

به خداوندی خدا اصلا چنین چیزی نبود

این ماجرا باعث دلخوری و دعوامون شد که بعد همون روز آشتی کردیم

نمی دونم مادرش پشت در بود که حرفامونو شنیده بود... همون شب شوهرم و برادرش و پدرش و... رفته بودن استخر... ساعت 3

اومدن... فرداش رفت به خانوادش سر بزنه که مادرش گفت زنت دیشب با معشوقه سابقش حرف می زده و بدون اینکه بهش چیزی بگی یا بپرسی ببر بذار خونه پدرش درصورتی که من شارژ نداشتم که با کسی حرف بزنم

الآنم داریم جدا می شیم...

 یکی کمکم کنه

پیش مشاور هم جدا جدا رفتیم که گفته مهرش هر چی باشه می دم نگهش نمیدارم البته یکی از دوستان مشترکمون بهم خبر داد که دوستت داره ولی خانوادش تهدیدش کردن و جرأت نداره کاری کنه

چکار کنم

جفتمون 24 سالمونه

با سلام.

ممنون خیلی خوب و آموزنده بود.

من حدود 6 ساله که با اصرار خانمم و یا به قول خودش با حیله و نیرنگ خودش از هم طلاق گرفتیم.

و بعد از جدایی سر آغاز تمام بدبختی ها شکست ها و... برام رقم خورد.

من بارها برای ازدواج پیش رفتم. برای آینده 2 تا بچه هامون، به همسرم گفتم بخشیدمت و ببخشو فراموش کن تا باز هم شروع

کنیم و بسازیم...

حتی شب های قدر هم باز هم منو رد کرد...

من ورزشکارم. کار دارم سالمم و از همه مهمتر زن و بچه هامو دوستشون دارم

دیگه طاقت ندارم یکی کمکم کنه اگه واقعا منو نمی خواد برم به تنهایی خودم بسوزم...

سلام من 10ساله ازدواج کرده ام و احساس می کنم مرا نمی خواهد حال با یک اختلاف ساده رفته قهر خانه پدرش و جواب تلفن من نمی دهد لطفا مرا راهنمایی کنید چه کنم؟

با سلام.

من دو سالی هست از شوهرم جدا شده ام به دلایلی به صورت توافقی. الآن قصد ازدواج دارم با کسی که دوستش دارم. تا شوهر سابقم از این موضوع با خبر شد به من پیشنهاد داد که می خواهم برگردیم سر زندگیمان در صورتی که من اصلا دوسش ندارم. اما من یه دختر و یک پسر 10ساله ازش دارم که پیش اون هستند به خاطر بچه هام کمکم کنید برگردم یا ازدواج کنم. من در سن 14سالگی ازدواج کرده ام و الآن 28سالمه.

با سلام من حدود 2سال از شوهرم جدا شدم به صورت توافقی. الآن قصد ازدواج با کسی که دوسش دارم رو دارم. الآن شوهر سابقم برگشته و می گه برگردیم سر زندگیمون من به خاطر بچه هام که 10ساله هستن دوست دارم برگردم اما اون رو اصلا دوست ندارم نظر شما چیه کمکم کنید.

زندگی از ده تا نه تاش گذشته یکیش عشق... یه جوری از دخالت های مادر شوهر و غیره می نویسند که انگار هیش کی ندیده و...کافیه کسی تنظیم روابط رو بلد باشه یه خورده مطالعه کنه یه خورده تحقیق کنه... هیچی مث بگو مگو بی اثر و کار خراب کن نیست...

الآن كه مي نويسم، ١٧ روز از جداييم مي گذره. ١ سال و نيم پيش با يكى از بستگان كه در آمريكا زندگى می كنه نامزد كرد، ٣ بار همديگرو تو كشوراى مختلف ديدم، ايشون زمان جداييش از همسر اولش به من كه عشق دوران بچگيش بودم پيشنهاد ازدواج داد و منم قبول كردم، يه دختر ٤ ساله داره كه با مادرش زندگى می كنه بچه، هفته اى ١ بار پيش نامزدمه. اقدام كرد واسم تو اين مدت ساپورتم كرد و همه جوره بهم مالى حال داد من هم تا جايي كه تونستم كم نذاشتم، بسته واسه خودش دخترش، تماس تلفنى و ويديو چت مدت هاى طولانى در روز، هر چى رفتيم جلو بيشتر خواستمش تا جايى كه دلم مي خواست فقط واسه من باشه آره گير مي دادم قر مي زدم اما عاشق شدم دست خودم نبود به نوبه خودم تقصير دارم اما اونم بى تقصير نبود اونم اين وسط كم گذاشت فكر كرد همه چى ماديه. خلاصه ١٠ روز پيش مصاحبه آمريكا داشتم رفتم واسه مديكال بعد چند روز بعد مصاحبه بود وقتى اومدم ايران، يه ميل دريافت كردم ازش كه ديگه نمي خوامت و به دردم نمي خورى و فردا بياى اينجا قدرت دارى و واسه ديدن بچه ام مشكل پيدا مي كنم و تو از خانوادم متنفرى و اين داستانا و گفت پرونده رو تو سفارت كنسل كردم و خطشو خاموش كرد... هر چى خانوادم به محل كار زنگ زدن جواب نداد... تو موقع طلاق بلندش كردم بهش اميد دادم اما خرد شدم له شدم پر از سؤال شدم... دل دادم عاشق شدم تکيه كردم نا اميدم كرد، لحظه اى كه انتظارشو نداشتم... هر ميلى زدم واسه برگردوندنش، اما خردم كرد ديگه جوابم نداد... هنوز منتظرم... لحظه اى بدون خاطراتش نمي گذره... كارم و آبرومو از دست دادم به خاطرش جون مي دادم فقط حساس شدم بهش... پشيمونم از اينكه ناخواسته ناراحتش كردم... دستم بهش نمي رسه و اون پر قدرت دلم شكسته با روح و روانم بازى شد مي گفت عاشقتم!!! دوسم داشت اما چرا اينجورى دقيقه ٩٠ ؟! هنوز منتظرم... چه جورى برگردونمش...

دوستان عزیز این احساساتی که شما ازش صحبت می کنید گذراست و هرکسی که از همسرش جدا شده هر چند مدت یک بار این حالت رو پیدا می کنه علتش هم ترس از تنهایی و وابستگی به همسر سابقتونه ولی سعی کنید با این شرایط که می دونم خیلی هم سخته کنار بیایید. باید یادمون باشه که آدم ها خیلی نمی تونن تغییری بکنند. فکر نکنید که من خیلی راحت دارم زندگی می کنم و از سرخوشی این حرف ها رو می زنم خودم الآن حال خوبی ندارم ولی چند مدت قبل که همسر سابقم رو دیدم وقتی به رفتارهاش دقت می کردم دیدم خیلی عوض نشده پس برگشتن و زندگی کردن با این آدم ها می شه همون شرایط قبلی مگر اینکه واقعا حس کنید تو زندگی خیلی کم گذاشتید و خیلی مقصر بودید اونوقت باید نهایت تلاشتون رو انجام بدید تا بتونید تا آخر عمر با وجدان راحت زندگی کنید. از صمیم قلب برای همتون آرامش می خوام چون می دونم طلاق بدترین اتفاقیه که می تونه تو زندگی آدم بیفته ولی گاهی اوقات چاره ای نیست و باید آدمیزاد قدر و منزلت خودش رو حفظ کنه...

سلام
منم بعد از یک سال زندگی و 3 سال دادگاه جدا شدم. خوشبختانه بچه نداشتیم. از طلاقم اصلا پشیمون نیستم. با اینکه به بهونه اقساط مهریه همسر سابقم گاهی بهم اس می داد اما گفتم دیگه مزاحم نشه. آرامش و آسودگی الآنم را به یک روز زندگی دوباره با اونو نمی دم. با اون توهین و تحقیر و بی احترامی... را تجربه کردم که تلخ بود. آدما عوض نمی شن پس دلیلی برای شروع دوباره و استرس و نگرانی های دوباره نیست. من برای خودم و آرامشم و عزت نفسم ارزش قائلم.

خانمای گل... چرا اجازه می دید باهاتون بدرفتاری بشه و دم نزنید... شما لایق احترام و مهر هستید... به جای غصه خوردن روی خودتون کار کنید و از مشاور و روانشناس بهره بگیرید و خودتونو بسازید و از زندگی آنچنان که شایسته هستید لذت ببرید.

همین غرور بیجات باعث شده اونو هم بدبخت کنی به نظرم با یه سنگ فرق نداری عشق اول بهترین عشقه متأسفم برات

سلام
حدود هشت ماه از همسرم جدا شدم از اول هم به سختی به هم رسیدیم عاشق هم بودیمو تونستیم به هرسختی که شده خانواده هارو راضی کنیم اما بعد دو سال زندگی یک ماهه همه چی تموم شد پدر همسرم قاضی بودن و نذاشتن یه نصف روزهم دادگاه باشیم دادگاه که همو دیدیم تا بعد از ظهرکه قرار محضرمون بود ما فقط اشک می ریختیم‌ شب طلاقمون بهم زنگ زد و گفت صبرکن هرجور شده برت می گردونم اما عده هم تموم شد نیومد گفت با من خوشبخت نمی شی و برو دوماهی ازش بی خبر بودم اما باز پیام داد و دوباره قرارای پنهونیمون تو خونه شروع شد تا اینکه پدرم منو یه روز با همسر سابقم دید و همسرم گفت دوسش دارم و می خوام برش گردونم اما الآن وضیت من خونه پدرم خیلی بده پدرو مادرم می گن چرا نمی ری و اومدی خونه ما باز به همسر سابقمم که می گم می گه یه کم باید صبرکنی تا پدرومادرمو راضی کنم خیلی می ترسم هم خونه پدر دیگه جایی ندارم هم می ترسم به دلیل مخالفت پدرش دوباره بهم بگه برو و با من خوشبخت نمی شی.

من درسال ۹۲عقد کردم. دلیل من برای انتخاب همسرم این بود که سالمه و شاغله اما از بخت بد من... تحقیقات درست نبود و همسرم اعتیاد داشت به هرویین، شیشه، دیازپام بعد از نه ماه زندگی مشترک فهمیدم منو فریب داده من دوسش داشتم از وقتی وارد زندگیم شد کمکش کرد از خرید نشون و حلقه. تو زندگی مشترک خدا شاهده چیزی ازش نخواستم که مبادا به غرورش بربخوره که نمی تونه احتیاجات من رو برآورده کنه. دوست نداشتم تو فشار بیفته. مدا م می گفت ندارم ندارم. دریغ از اینکه برا عملش خرج می کرد... چندبار کار عوض کرد. چند بار بیمارستان بستری شد اما با نیرنگ خانوادش و سادگی من که می گفتن قرص خواب... خورده دلم براش سوخت. بهش شک داشتم اما بهم ثابت نشده بود به غیر از آزمایش دوران عقد آزمایش خون بردم اما منفی بود. بهم گفت چند روز خلاف نکردم. به خیال خودم خیلی زرنگ بودم. اما اون زرنگتر از این حرفا بود که دم به تله بده. از بخت من قبول شد برا یه کار استخدامی منم مطمئن شدم که معتاد نیست. تو زندگی مشترکمون می دیدم مدام پول کم می آریم تو شهر غریب هم بودم. شهری مثل بندر عباس. خودم معلم روستایی می رفتم که دو ساعت از خود بندر فاصله داشت. من ازش فقط آرامش می خواستم همین برام کافی بود. نه اینکه زیر راه پله یا پشت بوم دنبالش بگردم. دور از خانواده...کتکم زد. دزدی کرد. قرص متادون می خورد برا ترک و سمزدایی اما بهش جواب نمی داد. التماسش کردم... به پاهاش افتادم که نره و اینکه جز اون کسی رو ندارم. اما رفت. خانوادشم حریفش نمی شدن پدر و مادرش رو هم کتک می زد. چندبار اوردوز کرده بود. این قضایارو به خانوادم نگفتم گفتم شاید درست شه. چون واقعا دوسش داشتم و بهش وابسته بودم اما یه جورایی نمی تونست ترک بکنه. ازم بچه می خواست تا درست بشه. دیگه دیدم دارم تو این زندگی خفه می شم. ذره ذره آب می شم. خودم با یه دست لباس از اونجا برگشتم ودر آینده هم می دونم باید از مهریه ام بگذرم تا طلاقم بده. شاید سهم من از زندگی خوشبختی نباشه اما سهم من از زندگی آرامش که هست. با کاراش تصمیم به خودکشی داشتم تحمل لغزشش رو نداشتم و ندارم الآن دو ماهه ندیدمش وکیل گرفتم برا طلاق ازش زده شدم. مدام خودش و خانوادش زنگ می زنن که من برگردم. اما مطمئنم نمی تونه ترک کنه. برام دعا کنید بدجور داغونم.

منم همسرم شیشه ای بود به جنون رسیده بود اما من بیمارستان بسترش کردم ترکش دادم اما رفتارش عوض شده انگار نه انگار همون آدمیه که دوران آشناییمون بود توی یک دنیای دیگس. با این وجود من هنوز ازش نبریدم و دوستش دارم اما خودش و خانوادش اصرار شدید به طلاق دارن و ما چند روز دیگه برای همیشه از هم جدا می شیم. من که تو دلم موند یک بار نازمو بکشن التماسم کنم برگردم. با وجود اینکه مشکل از اونه من زنگ زدم که برش گردونم اما قبول نکرد. خسته شدم از این دنیا.

با سلام. من حدوداً 4 سال از همسرم طلاق گرفتم شوهرم دوباره ازدواج کرده و یک دختر داره الآن زنش رو طلاق داده برگشته می خواد با من ازدواج کنه منم نمی دونم این کار درسته یا نه. می گه خیلی پشیمونم.

من 6 سال با زنم زندگی کردم دخترخالمه 6 ماهه جدا شدیم همه مشکلات تقصیر من بود من اعتیاد داشتم ولی الآن 3ماه ترک کردم خیلی دوسش دارمم چطوری دوباره برش گردونم افسردگی گرفتم کمکم کنید خواهس می کنم.

سلام من به همسر سابقم و دو فرزندانم گفته ام فردا شب برای شام با همدیگر برویم بیرون من نمی دانم به همسر سابقم که خیلی دوستش دارم چه چیزهایی بگویم تا برگردد دوباره باهم زندگی کنیم و ازدواج مجدد انجام بدهیم لطفا من را راهنمایی کنید تا بدانم به ایشان برای برگشتن سر زندگی دوباره چه چیزهایی بگویم ممنون.

 من همسرتون رو درک می کنم که چقدر اذیت شده. چون خودم این تجربه رو داشتم و همسرم اعتیاد داره. جونمم براش می دادم. اما ازم می خواست با قضیه کنار بیام منم نتوستم. هنوزم دوسش دارم اما نمی تونم پاک بودنش رو قبول کنم... دوست ندارم روزای تلخ دوباره تکرارشه. دلشو ندارم ببینم داره خودشو بدبخت می کنه. چون به نظر من اعتیاد درمان نداره. توروخدا دختر مردم رو بدبخت نکنید. این همه لذت تو زندگی چرا مواد... از هرچی مواده متنفرم...

 ببخش این رو میگم اقا مرتضی تا زیر یکسال برا فردی که مصرف کننده بود ه نمیشه رو حرفش حساب باز کرد.بودن افرادی که بعد از دو سال ترک دوباره لغزش کردن.سه ماه پاکی که چیزی نیست.خانمت اذیت شده.ذره ذره اب شد اما تو متوجه نشدی.اگر واقعا دوسش داری.به فکرش باش باید تاوان زجر دادن همسرت رو بدی.دورا دور حواست بهش باشه.اما خودتم بهش ثابت کن.مثلا کارخوب.پس,انداز خوب.چیزایی که براش مهم بوده وتو تو این مدت مصرفت بهش توجه نکردی.بهش,فکر کن.نمیدونم چرا دلم روشنه خانمت برمیگرده.

من حدود 5 ماه از همسرم جدا شدم الآن خیلی پپشیونم دلم می خواهد برگردم تورو خدا راهنمایی کنید چکار کنم که برگرده.

سلام من حدود ۴ سال با اصرار خانومم جدا شدیم... با وجود داشتن یه پسر. همیشه خانوم خودمو دوست داشتم ولی او هرگز چنین نبود و علاقه به من نداشت با وجود اختلاف سنی که داشتم. او ۸ سال از من بزرگتر بود. الآن پس از گذشت ۴ سال شنیدم داره ازدواج می کنه. واقعا داغون شدم. چون خیلی دوستش داشتم. پسرمم شنیده اون می خواد ازدواج کنه خیلی ناراحته. نمی دونم چکار کنم.

زهرا خانم به نظرتون زندگی من چی می شه؟

به خدا توکل کن وهمه چیزرو بسپار به خدا. سعی کن دلشو به دست بیاری. هرجوری که شده من همیشه دعا می کنم اونایی که ترک کردند پاک بمونن.

زهرا زنگ می زنمو مسج می دم جوابموو نمی ده 2 بار دیدمش می گه دیگه تمومه ما جدا شدیم بهش گفتم من ترک کردم بهم فرصت بده ولی می گه خواستگار دارم فکر می کنید درست می گه اگه ازدواج کنه من چیکار کنم؟

یکی باهام حرف بزنه دردمو گوش کنه من همش فکر خودکشی ام تورو خدا کمکم کنید دیگه امیدی به زندگی ندارم کمکم کنید.

می گن زندگی مشترک مثل شراکت می مونه من زنم شبانه تمام طلاها و لباس ها و لوازمی که براش خریده بودمو وقتی سرکار بودم از خونم خارج کرد فرداشم با مأمور اومد جهیزیه خودش رو که شامل لوازم های من مثل فرش و سرویس چوب و یخچال و تلویزیون و... بود جمع کرد برد تمام پس اندازمونم برد منم نتونستم کاری بکنم این که دیگه تابلویه کلاه برداریه مرده شور قوانین عصر حجری رو ببرن رفتم شکایت کردم می گن خب بهش نفقه تعلق نمی گیره می گم خره اون الآن یه خونه با تمام لوازم و کلی پول داره که تا آخر عمرش بسشه نیازی به نفقه نداره من بدبخت شدم عمرم جوونیم زندگیم سرمایم همش رفت دیگه امید و هدفی برام باقی نمونده جرم من چیه عاشق صداقت فداکاری دوست داشتن بمیرم راحت بشم

سلام ۵ سال با همسرم زندگی کردم و تو مدت زندگی خیلی باهم اختلاف داشتیم و بیشترش هم سر خانواده ها بود. خانمم دوست نداشت با خانواده من رفت و آمد داشته باشه و جلوشون هم طوری رفتار می کرد که نیان منزل ما و هیچ چیزی به جز منطق خودش رو قبول نداشت. خانواده من خیلی از ما دور بودن و خیلی کم میدیدیمشون. یک مشکل بزرگ هم توی زندگی ما پیش اومد که من مقصرش بودم و همسرم بعد از اون دیگه منو دوست نداشت و می گفت حسی بهت ندارم و من هرکاری براش می کردم که حرف طلاق رو نزنه ولی اون هر روز از جدایی حرف می زد تا اینکه سر یک موضوع کوچک قهر کرد و به منزل پدرش رفت و با شرط به نام زدن خانه و دریافت حق طلاق به خونه برگشت. من هم این کارهارو انجام دادم ولی باز هم همسر من به شدت از من دوری می کرد و بعد از ۳ ماه طلاقش رو از من گرفت. من واقعا عاشقش بودم و هستم و از روزی که رفته واقعا نابود شدم و هر روز التماسش می کنم که برگرده. ایشون قبول نمی کن. الآن ۱ ماه از جدایی ما می گذره. لطفا منو راهنمایی کنید که چطوری می تونم برش گردونم. تمامی وسایل رو هم فروختن و پول خونه رو هم به عنوان مهریه برداشتن. الآن من صفر هستم و فقط هر روز کارم شده دعا کردن که برگرده.

باسلام
من با خانومم یک سال دوست بودم. با وجود مخالفت های خانواده هامون ازدواج کردم و هفت سال زندگی کردم. توی این چن سال چن باری با چن نفر در حد اس بازی رابطه داشتم و مچمو گرفت ولی بخشید منو. بچم الآن پنج سالشه. اخلاقش خیلی تند بود ولی خانوم خوبی بود. توی این چن سال فکر نمی کردم واقعا عاشقشم و دوسش دارم. تا اینکه دو ماه پیش به صورت توافقی جدا شدیم. فکر می کردم که واسه ترسوندن داره طلاق می گیره ولی یهو فهمیدم شبا که خواب بودم نرم افزار بیتالکمو چک می کرده و فهمیده که بازم رابطه دارم. دنیارو سرم خراب شد. اولش فکر می کردم می تونم دووم بیارم ولی دیدم واقعا عاشقشم و خودمو الکی سرگرم می کردم. به تموم اشتباهاتم پی بردم. به گذشتم فکر کردم. یه روز خوب واسش نذاشتم. حالا که رفته نمی تونم به هیچ کسی جز خودش و بچم فکر کنم. همش پیش خودم می گم زنم از این همه آدمی که باهاشون بودم چی کم داشت. تا حالا توبه نکرده بودم ولی حالا کردم. ولی الآن می گه ازت متنفرم. خیلی تلاش کردم که یک بار دیگه بهم فرصت بده اما فعلا فایده ای نداره و می گه ازت متنفرم. بهش می گم بذار دوباره شروع می کنم.خیلیا باهاش صحبت کردن ولی می گه بمیرمم برنمی گردم.به خدا پی به تموم اشتباهاتم بردم و فقط می خوام برای خودش و بچم تلاش کنم و گفتم هر تعهدی بگی قبول می کنم. بهش گفتم تا هر موقع که بگی منتظر می مونم که توی تصمیمت تجدید نظر کنی ولی هر روز دورتر می شم ازش. لطفا راهنماییم کنید. دیگه کم آوردم

به خدا من مدام سر نماز دعا می کنم که جوونایی که ترک کردن پاک بمونن.کاش از یه مشاور کاربلد کمک بگیری. نمی دونم بهش ثابت کن که پاک هستی... پاک می مونی... همه چیزرو بسپار به خدا... خوبه باز شما خودت رو مقصر می دونستید اما همسر من به خانوادم و خودم توهین کرد... و نتونست دوباره دلم رو به دست بیاره.

سلام همسفرهای بزرگوار و گرانقدر

روزگارتان بر وفق مراد

دلتان شاد شاد

ایمانتان افزون باد

چقد خوشحالم که می بینم در پی اصلاح مسایل و ناملایمات زندگیاتون هستین

همدردی من با شما نیز دلمو به درد می آره وقتی درددلاتونو می بینم

اولین و بزرگترین برای شروع دوباره شناخت خودمونه

اینکه کجاهامون نقطه قوت بود تو زندگی مشترک. کجاها نقطه ضعف

شناخت نقطه ضعفامون مارو کم کم می کشونه به سمت اصلاح و درست کردنشون

دوستان حتی اگه قسمت نبود که برگردین پیش همسر سابقتون، برای شروع یه زندگی دوباره واقعا کارساز می شه و زندگیتون به

سمت خوشبختی سوق میره

ازدواج دوباره با همسر سابق؟؟؟

جالب نیست وقتی حرمتا شکسته و بی اعتمادی و...

بکوشین برای ساختن یه زندگی زیبا

برای همه اونایی که همدردمونن دعا می کنم دلاشون آروم بشه به روشنایی وجود خودشون و اینکه اگه بخوان خیلی راحت می

تونن شروع کنن یه زندگی جدید و در حد لیاقت خودتونو

در پناه حق باشید.

همسرم پشیمونه. 4 ساله رفته خونه باباش 1 سال پیش توافقی طلاق گرفتیم. الآن برگشته و پشیمونه ولی بعد از دو جلسه می گه

یا ماشین یا خونتو به نامم کن منم گفتم تو مهریه ات رو 3 سال پیش گرفتی و الآن من 14 سکه مهر می کنم. ولی قلبم می گه

برا بقیه اموالم نقشه کشیده کمک کنید با نظرات.

سلام دوستان از قدیم می گن هیچ عشقی مثل عشق اولی نمي شه راست می گن من بعد از 8 سال ازدواج از همسرم جداشدم مقصر اصلی اون بود الآن فهمیدم چی رو از دست داده ام خیلی دلم براش تنگ شده واقعا می خوامش اما چکار کنم که دیر شده خودم ازدواج کردم اما خوشبخت نیستم دلم زن سابقمو می خواد خواهش می کنم راهنمایی کنید چکار کنم که دوباره به اون برسم خواهش می کنم جواب بدید دارم دیوانه می شم.

سلام من 43 سال دارم 17سال با همسر م زندگی کردم ولی او به من خیانت کرد و با خانمی آشنا شد و اون خانم گفته بود که همسرت رو طلاق بده و منو بگیر و همین اتفاق افتاد بعد از ازدواجشون دوباره همسرم برگشته و جواب حال ما می شود نمی دونم چیکار کنم راهنماییم کنید دارم دیوانه می شوم کدام راه درست است؟

اینکه می گویند خونواده شوهرم دخالت می کنه به خدا دروغ محض است. در واقعیت این مادر زن هست که دخترش رو کوک می کنه.
و این هم که زن ها برای خودشون زندگی نمی کنن برای حرف مردم زندگی می کنن.

من از زنم جدا شدم به خاطر دخالت های خونواده زنم.

پشیمون نیستم اصلا.

به خاطر دخترم ازدواج نکردم و نمی کنم.

امیدوارم زنای ایرانی یک ذره قدر شوهراشونو بدونن

و به اونا احترام بذارن.

کدوم مادری راضی می شه دخترش بیاد پهلو دلش بشینه اونم بیوه؟؟

سلام. یک هفته اس که از شوهرم جدا شدم. به خاطر تعهداتی که به زندگی مشترک نداشت.2 ساله که چندین بار تو موبایلش چیزایی دیده بودم ازش که خیلی آزرده ام کرده بود و دیگه بهش اعتماد نداشتم. ما یه دختر 3 ساله داریم و الآن که کاملا از هم جدا شدیم احساس های دوگانه ای پیدا کردم. هم دوسش دارم هم از کارایی که باهام کرده هنوز احساساتم جریحه داره. من تمامی حق و حقوقم رو هم بخشیدم مهر و همه چیزم و چون مشکل من مالی نبود. اون اصلا راضی به جدایی نبود اما من چون 2 سال پیش حق طلاق گرفته بودم ازش دیگه حاضر نشدم باهاش زندگی کنم. مدام مسیج می ده و می گه پشیمونه و همونی می شه که من می خوام. اما من بهش هنوزم اعتماد ندارم. می ترسم برگرده و بیشتر رو سرم سوار بشه. اگه یه کم تو جدایی بمونیم ممکنه تنبیه بشه و دیگه کارای قبلش و نکنه؟ لطفا راهنماییم کنید

سلام من 23 سال زندگی مشترک داشتم اما زنم با دو تا بچه ازم با ترفندی وکالت طلاق گرفت رفت طلاق گرفت من هم هر چه التماسش کردم نشد الان 4 ماهه من نه معتادم نه خیانت نه زندانی ام و نه... فقط می گوید تو به من می گویی شرع اسلام رو رعایت کن من خودم هم رعایت می کنم می گوید می خواهم آزاد باشم

من 30 سالمه و یه دختر و یه پسر دارم بعد از 13 سال زندگی خیلی خوب به خاطر خیانت و رفیق باز شدن شوهرم به اصرار خودش به طلاق با چشمانی پر از اشک و قلبی شکسته ازش جدا شدم (در حالی که شدیدا عاشقش بودم در همه حال همراهش بودم و براش بهترین رفیق و مشاور)الآن 9 ماه که از طلاق مون می گذره تو این مدت شوهر سابقم هر کاری کرد حتی سکس گروهی ولی حالا برگشته و ابراز پشیمونی می کنه و تقاضا می کنه که برگردم اگه حتی 1 درصد به برگشت فکر کنم فقط به خاطر وجود بچه هام که بی تقصیرند ولی نمی خوام دوباره اشتباه کنم و از طرفی هر چه مطالعه و تحقیق می کنم مردهای خائن دیگه برگشت پذیر نیستن دوباره خیانت می کنن به نظر شما من چیکار باید کنم شما جای من باشید چیکار می کنید؟؟

ولش کن بره

اون عادت کرده به خیانت.

به خدا منم تو دوران عقد برای شوهرم همه کار کردم کاراشو می دیدم می گفتم بالأخره ول می کنه بالأخره تموم می کنه می چسبه به زندگیش.

دنبال کارای خلافی ماشینش تا کجاها می رفتم دنبال وام ازدواحش افتادم...

مادرش می رفت زندان و کمپ ترک اعتیاد پسرشو ملاقات کنه می رفتم همراش می گفتم پیره گناه داره به خانواده ام نمی گفتم کجا می رم الکی می گفتم می ریم بازار خرید...

لباساشونو می ریختم ماشین می شست با دست آب می کشیدم...

از جلو در خونه تا ته حیاط شست و شو و رفت و روب می کردم...

انگار نه انگار تازه نامزدم همه جوره همیشه همراهشون بودم آخرش پسره گفت می خوام برم دنبال کارای مجردیم گفتم تا کی؟

گفت آدم ذاتش عوض نمی شه...

بالأخره با اشک و آه برگشتم واگذارش کردم به خدا. خدا امسال جواب نامردیهاشو داد.

ولی بازم ناراحت شدم براش. تو همون دوران عقد دوبار 40 روز 40 روز قهر کرد رفت گفت نمی تونم پایبندت باشم رفت دوباره

اومد گفت تو دختر خوبی هستی زن های مردم بد هستن...

بار سوم رفت دیگه برنگشت...

الآنم می گم ولش کن اون که یه بار خیانت می کنه بار دوم و سوم... راحت تر خیانت می کنه

بنده 53 سالمه.4 سال پیش به علت حادثه که برایم اتفاق افتاد از نظر مالی پرداخت اجاره خانه به مشکل خوردم زنم رفته بود طلاق قلابی گرفته بود با جعل شناسنامه من که فهمیدم بعد 2سال که نسبتا خوب شده بودیم به من گفت بیا طلاق بده من آشنا پیدا کردم از کمیته امداد 50 ملیون وام بگیرم بعد یک ماه التماس قسم طلاق دادم ۴۵ روز با هم زندگی کردیم حالا خونه زندگی را ازم گرفته شدم کمکم کنید چکار کنم

سلام من هفت ماهه از شوهرم طلاق گرفته ام دوتا بچه هم دارم که پیش شوهرم هس مرتب تلفنی باهاش در ارتباطم میگه می خواد زن بگیره میگه من خیلی اذیتش کردم واهمه داره برگردیم به زندگی من پشیمونم هرشب کارم شده گریه تورو خدا کمکم کنید مطمئنم او هم دوسم داره ولی دودله.

سلام خسته نباشید

من7 ماه می شه زنمو طلاق دادم

زنگی من رو زن داداشم خرابش کرد الآنم که جدا شدیم بعضی روزا می بینمش می دونم اونم می خواد که دوباره باهم باشیم اما من نمی تونم به خونوادم بگم که می خوام دوباره باهاش باشملطفا کمکم کنید

نگو زن ها وابسته نمی شن. منو چی می گی. از وقتی نامزدیم به هم خورد غصه دارم خودم بهش زنگ زدم. چیکار کنم بددل بود شدید

سلام دوستان عزیز من هم یک ماه هست که به صورت توافقی از همسرم جدا شدم خیلی دوسش دارم باخواسته اون جدا شدم بهم گفت چندساله دوستم نداره ولی از روی اجبار با من زندگی کرده من از تو سرم هر جا می رم از من خواستگاری می کنند من بچه بودم با تو ازدواج کردم ندانستم دلمو شکست در صورتی که ایشان هیچ قیافه خوبی نداشت با ۴۸ کیلو وزن دماغشو عمل کرد دکتر تغذیه رفت کارت حقوقم دستش بود و من روز به روز از نظر مالی ضعیف شدم حالا با گذشت ۱۳ سال زندگی مشترک منو ترک کرد التماسش کردم منو پسرمو تنها گذاشت خیلی حالمم خرابه دارم به مواد مخدر پناه می برم کمکم کنید فکر می کنم از من بد شکلتر و بدبخت تر وجود نداره کمکم کنید دارم دیوانه می شم

 مرد حسابی به مواد چرا پناه می بری به خدا پناه ببر آرامشو از اون بخواه درسته برا من راحته این جور حرف زدن. ولی تو هم باید بپذیری خب به عده چند سال اون می ره ازدواج می کنه توی معتاد بدبخت می شی. حالا خودتو چرا نابود می کنی آنقد پسر و دخترای زشت و بد قواره زندگی موفقی داشتن که خوشگلا حسرتشونو خوردن. به خودت برس زندگی بچه هاتو با اعتیادت به گند نکش

باسلام و خسته نباشيد من خانمي٢٩ساله و داراي ١ فرزند دختر سه ساله مي باشم كه حدود١سالو ٥ ماه متاركه نمودم و پس از متاركه درسم رو در مقطع ارشد ادامه دادم و به موفقيت هاي علمي رسيدم مدت ٥ سال زندگي مشترك كاملا پرتنش بوديم و سه بار به جدايي رسيديم اما بار چهارم متاركه كرديم همسرم اعتياد داشت و دانشجو بود و كنار پدرش در مغازه لوازم يدكي كار مي كرد و پس از كلي تلاش تونستم با وام پرايد بگيرم كه بره آژانس اما چندان جوابگو نبود و از لحاظ اقتصادي و فكري كاملا وابسته به خانواده هامون بوديم من دخترو فرزند ارشد خانواده و كاملا مستقل و اجتماعي و ايشون فرزندار شد و تك پسرخانواده كاملا منزوي و همين تمايل داشتن به جمع و انزوا اختلاف بزرگي بود و خيلي مسايل تا اينكه بار آخر دخالت هاي مكرر مادر شوهر باعث شد كه به جدايي ختم بشيم و من با وكالت حق طلاق به اين زندگي خاتمه دادم و بارها واسطه فرستادن كه به خاطر دخترمون برگردم. اما شرط گذاشتم كه و صيغه ملكي بنامم بزنن تا برگردم و اون ها راضي به اين امر نشدن و همسر سابقم مدام مي گه من تغييركردم و اون آدم سابق نيستم و... اما همچنان بيكار و از لحاظ اقتصادي ضعيفه و به لحاظ اعتياد فعلا مبراست وكسي نيست كه بگه اين آدم برا زندگيت خوبه البته با توجه به توانايي هايي كه دارم اينو مي گن اما حقيقت خودمم نمي تونم كس ديگه اي رو وارد زندگيم كنم و قلبا حس مي كنم دوستش دارم چون كاملا نسبت به خودم مهربون و دوستم داشت و داره و وجود دخترم كار رو برام سخت كرده نمي تونم هيچ كاري كنم انگار دست و پاهامو بستن يه طورايي انگار داغووونم و مستاصل وگفتم حتما خونه اي كه به ما داده بودند رو سندش رو بنامم بزنن كه اينطوري اون به زندگي پابند بشه و اگه با فرض اينكه خطايي ازش سر بزنه دلگرم به اين باشم كه سرپناه داريم اما خانوادش اينكارو نمی كنن و مي گن شما برين داخل اون خونه زندگي كنين و هيچكدوم از ما حتي از كوچتون رد نمي شيم و منم قبول نكردم چون باز به اونها وصليم و همسرسابقم مي گه من حاضرم برم محضر و هر تعهد ثبتي رو ثبت كنم اما برگرد به خاطر دخترمون درست اما منم دوستت دارم و براتون از جون مايه مي ذارم و ما حقيقت باهم در ارتباط بوديم و وقتي من از شرطم كوتاه نيومدم اومد جلو در خونه و عكسي كه بعد از متاركه خودم و خودش و دخترمون گرفتيم رو نشون داد و گفت ما باهم درارتباط بوديم و فلان تاريخ فلان جا بوديم و من تا الآن منتظر بودم اما الآن مي خوام برم خواستگاري و بعد رفتن جلو خونه عم.م و يه پاكت حامل عكسمون و برگه اقامت در مسافرخونه رو تحويل داد و با مامانم تماس گرفته بودكه تلافي مي كنم و تهديد كردن و منم با دايي ايشون صحبت كردم و ايشون كاملا به من حق دادن و بعد از چند روز كه شديدا حالم بد بود خالم با ايشون تماس گرفته بود و ايشون سريعا خودشو به من رسوند و منو براي معالجه برد و بعد كلي صحبت كرد كه من تنها راهي كه مي تونستم تورو به دست بيارم اين بود و حاضرم تماس بگيرم و از همه عذرخواهي كنم من تورو دوست دارم و برگرد و خلاصه كلي التماس براي برگشتنم الآن شما با توجه به اين تفاسير چه راهكاري رو به بنده ارايه مي دين چون واقعا مستأصلم و اصلا نمي خوام مجدد اشتباه كنم با تشكر بي صبرانه منتظر پاسختون هستم

به نظر من تو که ماشاالله داری ارشد می گیری و حتما کار گیرت می آد اگه کار پیدا نکردی می تونی بری دانشگاه پیام نور و این جور جاها تدریس کنی. مشکل مالیتون حل می شه خدا بزرگه و روزی رسون. مشکل فقط و فقط اعتیاد همسرته که اگه ترک کنه زندگیتو خراب نکن. اگه اعتیادشو گذاشت کنار حتما برو سر زندگیت. مخصوصا اینکه یه دختر داری. از طرفی هم اینکه گفتی خونه رو به اسمت کنن تا اون پایبند زندگی شه به نظر من این کار کسی رو پایبند زندگی نمی کنه. مهم تفاهمه. کسی بخواد کسی رو طلاق بده یا کلا به زندگیش سرد باشه سند خونه هیچکار نمی تونه بکنه. اعتیاد شوهرتو حل کن. حل شد برو سر زندگیت. حل نشد ولش کن.

با هم برین پیش مشاور و در صورت تأیید یه فرصت دیگه به زندگیتان بده

سلام... من و همسرم با هم هشت ماه زندگی کردیم ولی من خراب کردم با حساسیتی که روی مادرم دارم همش فکر می کردم داره به مادرم بی احترامی می شه و همین موضوع باعث خرابی زندگیم شد و حالا پشیمانم ..کمکم کنید

سلام دوستان زخم خورده منم مثل شما درد کشیدم و در حال طلاقم شوهر من مرد بسیار شکاکی بود بعد از هشت سال زندگی و با وجود دو فرزند داریم از هم جدا می شیم به حدی شکاک بود که دیگه زندگی رو برای من خیلی سخت کرده بود و با من مثل یک خیانت کار و اسیر برخورد می کرد الآن نزدیک یک سال است که دور از او زندگی می کنم بچه هام هم پیش اون هستن دلم برای بچه هام یک ذره شده ای کاش بددلی و بدزبانی و دست بزن و شکاک نبود بعد از هشت سال اذیت کشیدن و کتک خوردن واقعا دیگه خسته شدم من هم یک روز عاشقش بودم اما افسوس اون هیچوقت نخواست باور کنه که غیر اون کسی نمی تونه تو زندگی من باشه افسوس و هزار افسوس که باور نکرد و بچه های معصوم من و بی مادر گذاشت با اینکه ته قلبم هنوز دوستش دارم اما به قدری ازش رنجیدم که نمی تونم دوباره بپذیرمش و اینو هم می دونم که نه عوض می شه و نه پیش مشاور می ره برای بچه های بی مادرم دعا کنید تا سختی بی مادری رو بتونن تحمل کنن امیدوارم خدا مصلحت همه مارو برامون مقدر کنه

الهییییییییی. عزیز دلم می دونم چی کشیدی من تو چند ماه نامزدی کوتاه مدتم با یه آدم بسیار شکاک جووووووونم به لبم اومد. مشکلمو به کسی نمی گفتم چون خودم به خودم اطمینان می دادم من که دختر بدی نیستم به جز اون با کس دیگه نیستم محجبه ام پس دلیل نداره به شکاکیتش ادامه بده. ولی نشد که نشد. از کاه کوه می ساخت بارها به خودش گفتم گناه داره با من چرا برخورد بد می کنی من که کار اشتباهی مرتکب نمی شم از محبت خودم برات دریغ نکردم . درست نشد که نشد. انگار منو دشمن خودش می دونست. سووووووختم دلم برا خودم سوخت من دیوانه وار عاشقش بودم البته پیش مشاور هم می خواستیم بریم قطعا می گفت زیر یه سقف نرید چون این بیش از حد بد دل بود. بدبین و شکاک. شاید این فکرم بچه گانه به نظر بیاد ولی من تو اون دنیا شوهرمو از خدا می خوام که بددل نباشه باهاش آروم زندگی کنم. اوووون دنیا. البته خودم درخواست طلاق دادم. چاره دیگه ای نداشتم. خواهر گلم ان شاالله بچه های خوبی بار بیان وقتی هم بزرگ شدن فراموشت نکنن. منم یه نفر تو آشناهامون بود چون شوهرش بددل بود بعد چندین سال زندگی و با داشتن 6 تا بچه طلاق گرفت. بددلی بزرگترین مخرب زندگیه و درمان هم نداره.

سلام 
من دو سال بیشتر با همسرم زندگی نکردم و چهار ساله ولم کرده به امان خدا و درگیرو دار طلاقم

ازش متنفرم متنفر. هیچ وقت هم دلم براش تنگ نمی شه

باورم نمی شه اینجا آقایونی با معرفت باشند که با وجود بی معرفتی خانوماشون باز هم به خانومشون علاقه دارند

سلام... لطفا منو راهنمایی کنید دوستان

من یک سال بود که ازدواج کرده بودم یه تصادف شدید کردیم در اثر تصادف شوهرم دچار ضایعه نخاعی شد بعد تصادف به خاطر اینکه خودمم تا سه ماه بستری بودم رفتیم خونه پدرشوهرم زندگی کردیم با وجود مشکل شوهرم با جون و دل به مدت نه ماه ازش

مراقبت کردم. بعد این مدت رفتار خونوادش با من عوض شد

باهام بد رفتاری می کردن شوهرمم ازم حمایت نمی کرد یک روز از خونشون بیرونم کردن. اصلا دنبالمم نیومدن

شوهرمم اصلا باهام تماس نداشته حتی زنگ زدم جواب نداد. بدون اینکه به من خبر بدن رفتن خونمون و خالی کردن و به بابام

گفتن که برو جهاز دخترت رو ببر.

الآن شش ماه بلاتکلیف خونه بابام هستم

با وجود بدی هایی که در حقم داشته ته دلم بازم دوسش دارم و همیشه نگران حالشم.. به نظرتون من چیکار کنم؟

تورو خدا یکی منو راهنمایی کنه بین منو شوهرم که دوساله ازدواج کردیم خیلی فاصله افتاده خیلی حرمتا بین خانواده هامون و خودمون شکسته شده همه فهمیدن می خوام طلاق بگیرم خونه بابامم دوماه، خانواده ام ازم حمایت می کنن منم تو زندگی مقصر بودم شاید بیشتر از شوهرم ولی الآن به خاطر غرور و بی احترامیای زیادی که دیدم حاضر نیستم برگردم و مهریمو گذاشتم اجرا مشاوره هایی که دادگاه گذاشته می ریم دلم براش تنگ شده می بینمش بهم ابراز علاقه می کنه ولی چون حرمتی نمونده حاضر نیستم ریسک کنم از الآن پشیمونم ولی خانواده امو نمی تونم از دست بدم و می ترسم برگردم بدتر بشه چون کینه ایه و شاید در آینده انتقام این کارامو بگیره

سلام ، دوستش داری همسرتو؟

شوهرم با دخترم برگشتن و از کارش پشیمونه و ازم می خواد برگردم من رو تو بارداری رها کرد به حال خودم الآن بعد از یک سال جدایی برگشته و تقاص کاراشو پس داد ناراحتی قلبی گرفت حالا به نظر دوستان من چی کار کنم؟

 لطفا منو راهنمایی کنید شوهرم در زمان بارداری شش ماه بودم رهام کرد و بهم خیانت کرد و من در خانه پدرم بچه رو به دنیا آوردم به خاطر خیانت او جدا شدم بچه نوزادم را به او برای همیشه دادم الآن بعد از یک سال از من تقاضای دیدن بچه رو داره نمی گه دیگه خیانت نمی کنم نمی دونم چی کار کنم

سلام مدت یک سال هست که همسرم منو دخترم رو رها کرده و برای طلاق اقدام کرد و طلاقم رو هم ثبت کرده اما من هنوزم بهش علاقه دارم و نمی خوام که ازش جدا بشم به خاطر همین محضر نرفتم و مهریه ام رو نگرفتم هنوز می خوام برم پیشش کرمان چون خیلی پیامکی باهاش درددل کردم که برگرده اما قبول نمی کنه دیگه نمی دونم چکار باید بکنم لطفا راهنماییم کنین ممنون می شم.

سلام همسرم بالاخره حرف مادرش رو عملی کرد، آره طلاقی که گفت گرفت سری، سر به مشت چرت وپرت، که مامانت چی گفت، خواهرت اینطور گفت، بابات اونطوری گفت و... زندگی نباید بخاطر این حرفها از هم بپاشه.زن من تو زندگی همرازم نبود همه چیز واسه مادرش میگفت طوری بود که از راز خونمون خبر داشت هرجی میگفتم نگو میگفت خودش میفهمم غیب داره، خلاصه بگم منو از چشم مادرزنم انداخت و متاسفانه فکر میکرد منم مثل خودشم تمام حرفامونو به خانوادم میگم که باور نداشت اگه بگم وضعیت جور دیگه ای بود.نمیفهمه ازش خواهش کردم قبل از جدایی، اسرار کردم، گریه کردم که برگرده ولی غرورش اجازه نمیداد و نمیخواست حرف مامانش دوتا بشه، که همونم شد طلاقشوگرفت ورفت.راستی تو خانواده مادرش طلاق عادی چون زیاد دارن ولی واسه من سخته چون تا حالا نداشتیم باینکه من پسرم شرمم میاد، هنوزم دوست دارم باین همه حرف خانومم بیاد سرزندگی دوباره باهاش ازدواج کنم

با سلام من با همسرم جدا شدم و ثمره زندگیمان یک دختر خیلی خوشگل و باهوش هست که من به خاطر دخترم تلاش کردم که به جدایی نکشه ولی افسوس و همسر سابقم بعد از چند ماهی ازدواج کرد با مردی که اختلاف سنی بالایی داشت 25 سال بزرگتر از همسر سابق من بود که دختر اون آقا هم سن همسر سابق من بود مدت کوتاهی شد که از هم جدا شدن حدود دو ماه و حالا همسر سابق من از من خواسته تا دوباره با هم زندگی کنیم اون به خاطر خودش ولی من به خاطر دختر 5 ساله ام که پیش من هست ولی من دلم چرک هست خیلی هم اذیتم کرده زندان مهریه و خیلی اذیت های دیگه من گفتم در صورتی که اجازه بدی زن بگیرم و تعهد بدی تا دوباره این کارا را تکرار نکنی حاضر به زندگی با تو در کنار دخترم هستم از شما دوستان راهنمایی می خوام که آیا مشکلی پیش نمی آد چیکار کنم متشکرم ناگفته نماند خیلی هم کله شق و لجباز هم هست و گوشی
ممنون از دوستان

سلام من 2 ساله بیلمیرم بودم ما همو دوست داشتیم فقط دخالت های پدر و مادرش زندگیمو بهم ریخته و می گه منو دوس نداره می خواد طلاقم بده! منو دوس نداره؟ چه جور باور کنم؟ کسی که هرشب می گه دوست دارم حالا هم هرچی می گم جوابمو نمی ده!!! پدرو مادرش نمی ذارن باهام رابطه داشته باشه گفتن یا پدرو مادرت یا زنت؟؟ دارم داغون می شم باورم نمی شه برا چندتا فحش که بین خودمون بوده رفته به اونا گفته اونام گفتن خدا بیاد زمین نمی ذاریم زندگی کنی چه کنم؟؟؟

سلام
دقت کردم بیشتر کسایی که نظر گذاشتن و ابراز پشیمونی می کنن خانمن

چون بیشتر طلاق ها به درخواست اوناست و البته احساسی و عجولانه

همسر منم پا کرده به یه کفش طلاق می خواد همه کار کردم تا بار دلگرم بشه

بهش قول تغییر دادم اما فایده نداره

می خوام بذارم بره تا مثل خیلی خانم ها چند وقت دیگه بیاد اینجا بگه پشیمونم

آخه به خاطر هیچ طلاق می خواد

زنمو خیلی دوست داشتمو دارم! ولی با دخالت های مادرش بعد از یک ماه زندگی مشترک طلاق گرفتیم الآن دو سال می گذره با اینکه این همه بلا به سرم آورد هنوزم دوسش دارم! به دوستانی که پیام منو می خونن طلاق بدترین احمقانه ترین کار زندگیه آدمو نابود می کنه از درون.

سلام من سه ماهه از شوهرم دورم دخالت هاي شديد مادرش و خيانت دس بزن خودش منو عصبي و عقده اي كرد جوري كه

متنفرم ازشون و از من يه آدم بي رحم ساختن و مهريمو الآن خواستم

مي خوام بره به درك پشيمونم نيستم بعد دريافت مهريه منتظر روزي ام تو دادگاه بگم گم شو دوستت ندارم

 سلام

خیلی سخته خیلی

سلام من هم از همسرم 13سال جدا شدم چند دفعه ترک کرد کارتن خواب بود حالا با تلاش خودش 4 ماه پاکه و با بچه هام در ارتباط هست من ازدواج نکردم و عاشقانه دوستش دارم اون هم همینجور گویا حالم رو جویا می شه نمی دونم آیا جلو برم باهاش حرف بزنم یا صبری کنم خدا کنه همه کارتن خواب ها نجات پیدا کنند الهی به یاری حق

سلام من پنج سال نامزد بودم شوهرم خیانت اعتیاد همه مشکلات داشت دهن بین خونوادش بود یک ماهه جدا شدم بدترین بلاهارو سرم آورد توی پنج سال خیلی سعی کردم تغییر کنه اما نشد از مهریم همه چیم گذشتم تو این یک ماه یه بار بهم پیام داده که پشیمونه اما پدرش وقتی فهمید پسرش بهم پیام داده معلوم نیس تو گوشش چی خوند که دیگه پیداش نیس دوسش دارم شما بگید چیکار کنم به نظرتون راهی هست؟

سلام من سال نود ازدواج کردم چند ماه بعد نامزدی فهمیدم نامزدم با دخترا حرف می زنه سرباز بود چند ماه به آخرای خدمت فرار کرد بعد چند وقت فهمیدم معتاد شده کمپ بردیمش متأسفانه دوباره مصرف کرد زنگ زدنش تا به زنا و دخترای فامیلمم رسید حتی خونه یکی از بستگانم دزدی کرد با همه مشکلاتش ساختم پنج سال تحمل کردم که عوض شه عاشقشم منتها تو فامیل همیشه خجالت زده بودم به اصرار خونوادم برای راحتیم یک ماهه طلاق گرفتم اما دلم هنوز به اونه یه مشکل دیگه هم داشت از خودش استقلال نداشت دهن بین خونوادش هم بود کمکم کنید تو این یه ماه یه بار بهم پیام داده که عوض می شم برگرد نمی دونم حرفشو باور کنم یا نه کسایی که متنم خوندن راهنمایی کنید به نظرتون چنین فردی تغییر می کنه یا فراموش کنم

 خانوما از مهریه گذشتین پشیمون نیستین؟

درسته ارزش مادی نداره برام اما همش حس می کنم گذشتن از مهریه حس بازی شدن می ده بهم

چیکارکنم

واقعا بعضی از خانما و آقایون خیلی مفلوکن با اینکه طرف مقابلشون بهشون بد کرده بازم دوسش دارن طرفو این دوست داشتنو عشق نیست به خدا حماقته قدر عمرتونو بدونین بی خود واسه یه آدم بی ارزش هدرش ندین که حتی دلش نسوخت به حرمت اینکه یه مدت کوتاه یا طولانی که باهم زندگی کردین... زندگی بسازین که طرف حسرتشو بخوره چرا ترکتون کرده نه اینکه خوشحال باشه

از این صحبت شما خیلی خوشم آمد من خودم اگر مفلوک نبودم همسرم بعد از 23 سال زندگی مشترک با تمام امکانات نمی گفت خسته شدم می خوام آزاد باشم به من نگو جلوی نامحرم روسری بپوش همه چیز مال منه و تو هیچ حقی نداری و... بله مفلوکم که هنوز یاد روزهای خوب و می کنم به راحتی می گه تو برای من غریبه خدا شاهده من یک فحش به خودش و خانواده اش ندادم وای بحال خیانت و...

واقعا نظرتان عالی بود پریسا خانم من 50 سالمه خانم من پس از 23 سال زندگی مشترک با بهانه های واهی کلی ضرر زدن ول کردن رفتن من مفلوکم که هوای دو تا بچه ام را دارم و بازم دوستش دارم من حتی تو تمام زندگی یه فحش هم بهش ندادم چه برسد اعتیاد و خیانت و...

 سلام به همگی عزیزان

من چهار سال پیش در سن 26 با یکی از آشناهامون عقد کردم. زیر یه سقف هم رفتم اما رابطه ای نداشتیم. چون این آقا اخلاق های خاص داشت. دروغگو و بددهن بود و نمیذاشت خونواده مو ببینم و دائم عکس ها و فیلم های مبتذل تو گوشی و لپ تاپ داشت و با اونا سرگرم می شد. 12 سال از من بزرگتر بود. هر چه ازش خواستم اونارو پاک کنه و... حتی ما هیچ رابطه ای با هم نداشتیم. نتونستم تحمل کنم چون هر روز علاقه ام بهش کمتر می شد. توافقی جدا شدیم... مهریه ام هم بخشیدم. چون فقط می خواستم از اون قفس رها شم.

اوایل خیلی سخت بود... اما خودمو سرگرم کردم. درس خوندم و... شاید خیلی وقت ها با خودم گفتم کاش زود تصمیم نمی گرفتم اما... بعدش آدم موفقی شدم... طول کشید اما فراموش کردم...

الآن دوماهه با یه آقایی عقد کرده ام. قبل عقد 5 ماه نامزد بودیم و همه چی خوب بود. ادعای عاشقی...

اما بعد عقد رفتارش عوض شد. دائم درباره گذشته من سؤال می کنه و بهانه های مسخره می گیره. یه بار اینقد بحث کردیم فشارم

افتاد و کارم به بیمارستان کشید دکتر گفت حمله اضطرابی بوده. از اون روز یک ماهه رفته و ازش خبری نیست. می گه تو مشکل داری و شایدم داشتی ازم پنهان کردی. خدا شاهده تا به حال بهش دروغی نگفتم اما دائم داره می گه تو دروغگوی حقه بازی و من گولتو نمی خورم... یا روز زن گفتم بهم تبریک می گفتی می گه تو پرتوقعی و...

من دارم دکتری می خونم تک دخترم و یه خونواده سالم دارم. اون لیسانسه. خیلی وقت ها می گفت فردا هیأت علمی می شی منو ول می کنی... همین بدبینی هاش و شکاکیت هاش عذابم می ده. از طرفی بار دوم که عقد کردم... دوست ندارم جدا شم ولی وقتی اصلا نمی آد ببینمش و خونواده اش خودشونو کنار کشیدن.

کاش مرد من هم کمی وفادار بود. با اینکه مذهبیه ولی همش در حال قضاوت کردن و تهمت زدن به منه... در حالی که راجع به گذشته ام تموم پرونده امو کشید بیرون و همه چیو می دونست بعد عقد کردیم...

نمی دونم باید چیکار کنم... از طرفی خونواده ام که نارحتن... حرف مردم... دل شکسته... بی اعتماد شدم به همه مردها...

مشاوره هم رفتیم. خود مشاوره خانواده هم گفت به صلاحته جدا شی...

چیکار کنم؟

خدایا خودت همه رو کمک کن

سلام من 22 سالمه و 10 ماه پیش با یکی از آشنایان که آقا هم خوشتیپه و هم موقعیت اجتماعی خوبی داره و هم اخلاق خوبی و خانواده ها هم شناخت زیادی ازش داشتن عقد کردم البته من آدم مغروی بودم که به هیچ پسری باج ندادم و با وجود کمالاتم هیچ علاقه ای به ازدواج هم نداشتم درکل اهداف دیگه ای برا خودم داشتم و از زندگیم لذت می بردم و آمادگی ازدواج نداشتم(باوجود خواستگاران زیاد اونم به دلیل سرشناس بودن خانواده و پدرم) مخصوصا با این مورد که عمرا و موضوع این آقارو 6 ماهه قبل عقد بهم پیشنهاد دادن و من درجا جواب منفی دادم چون این آقا حدود یه سال قبل از نامزدش جدا شده بود و من با این سنم  و با شرایط اون آقا چنین پیشنهادی رو خنده دار و محال و عجیب می دونستم  و پدرمم اولش راضی نبود ولی نمی دونم یهو چطور نظرش عوض شد و اما خب بعد با تحت فشار گذاشتن من و اصرارای بیخودی خانواده خودم و مادر و پدرم بعد 6 ماه با کلی حرف شنیدن ازشون که شدیدا دور از انتظارم بود( که اعتماد به نفس و باورم نابود شد)  و با اصرار و اشتیاق خود پسر با کمال بی میلی عقد کردم و حالا از شب خواستگاری تا الآن که 10 ماهه ناراحت و پشیمونم از اینکه با کسی ازدواج کردم که از نظر من معیارهای شخصی منو نداره  و بدتر از همه روزی عاشق دیگری بود و این عاشق و معشوق کم سن و سال  یهو علاقه بینشون بهم خورد و جدا شدن اونم به دلیل اصرار زیاد دختر و لجبازی مادر دختر که فتنه داستان بود (چون پسر آبروخواه بود بحث طلاقو پیش نکشید و برا  برپا نگه داشتن زندگیش تلاش خودشو کرد)حالا موندم چرا با وجود اینکه ته دلم یه کمی خلاف منطقم دوسش دارم  ولی خب مگه آدم به مرور وابستگی و عادت بینشون بیشتر نمی شه!؟ چرا من بعد این مدت نمی تونم بهش اعتماد کنم؟ و فک می کنم با وجود بلاهایی که نامزد و خانواده قبلی سرش آوردن هم دوسشون داره و هم شاید برگرده آخه هرچی باشه عشق اولش بود البته  من از اولم به این پسر بی اعتماد بودم و جزو آدم حسابش نمی کردم و یه قسمت از وجودم ازش متنفره شدید مثل روزای اول که چشم دیدن این آدمو نداشتم ولی قانعم کردن که تو منطقی نیسی که اینو  جواب رد می دی و نمی خواییش. حس بدی دارم اعتماد به نفسم و روحیم پایین اومده دیگه مثله سابق شاد نیسم و خوشی نمی کنم  از عقد تا الآن کارم شده تو خلوت خودم گریه کردن چند باری ام از یه سری احمق حسود حرف شنیدم و جلو خانواده و نامزدم گریه کردم کل زندگیم شده فک کردن به خودشو نامزد قبلشو و گذشتش دست خودمم نیست  فقط دارم خودمو می کوبم با انتخابم که پشتش تحمیل بود از اول گفتم تحمل شرایط و نگاه و پچ پچ دیگران و گذشته این پسره رو ندارم و هنوزم همینم و عوض نشدم فقط یه کم کنار اومدم اونم به خاطر اینکه خسته می شم از دست غصه خوردنم حس می کنم ارزشم پایینو خیلی بیچاره ام و جالب اینجاست هیچکی بهم حق نمی ده و دورو بریا و همه می گن پسره خیلیم خوبه. می شه راهنمایی کنید باید چیکار کنم برا زندگیم؟؟؟؟اصلا راهی هم هست که بخوام انجام بدم؟ یا فقط کنار اومدنه؟

چهار ساله که زنم رو ندیدم حتی صداشم نشنیدم. به دلیل مشکلاتی که با دخالت دیگران به وجود آمد زنم بدون فکر کردن شکایت کرد و درخواست مهریه کرد. منم جوان بودم و غرور داشتم از کشور خارج شدم الآن بیشتر از چهارساله که ایران برنگشتم. بعد از رابطه با چند دختر باز هم صدای همسر سابقم تو گوشمه و دلم واسش تنگ می شه. یعنی دوست دارم دوباره به زندگی با اون برگردم. تمام زیبایی ها و خوبی های اروپا رو که می بینم آرزو می کنم که اون اینجا بود و از این همه خوشبختی لذت می برد. اما متأسفانه هیچ اطلاعی ازش ندارم و نمی تونم باهاش تماس بگیرم. ممنون می شم اگه پیشنهادی واسم داشته باشین.

سلام من پنج ماهه از همسرم جدا شدم خیلی دلم براش تنگ شده اشتباهات زیادی هم داشتم نه از روی عمد بلکه از روی نا آگاهی جنس زن و خوب نمی شناختم چند بارم خواستم باهاش حرف بزنم ولی ایشون خودداری کرده به نظرتون من چکار باید بکنم؟

سلام
آخه پشیمونی چه فایده داره؟ چرا واقعا قبل از طلاق یه مدت دور نشدید تا بفهمید بعد اقدام کنید. منم جدا شدم 6 ماهه. تا همین یه ماه پیش همسر سابقم به شدت پیگیر بود که برگردیم. منم موکولش کردم به چند ماه دیگه. می خواستم تو این مدت تعین شده بسنجم تغیراتش رو. اون خیلی پشیمون بود. خیلی. از روز دوم طلاق مدام تماس می گرفت و اظهار پشیمانی می کرد. من حال بدش رو می دیدم ولی متأسفانه نمی تونستم کاری بکنم تنها راه مشاوره بود و گذشت زمان که به هیچ کدومش پایبند نبود. یه جلسه رفتیم مشاوره و جلسه دوم نیومد. من به نوبه خودم سعی و تلاشمو کردم. ولی متأسفانه اون اصلا تغیری نکرده بود.فقط داشت وانمود می کرد.کی می شه یه آدم 35 ساله تعییر کنه. من نمی خواستم شخصیتش رو عوض کنه که. فقط خواستم بفهمه که خانواده و زندگی مشترک فقط یعنی زنش و خودش. نه خواهر و مادر. اونا جای خود داشتن. نباید خیلی به اونا وابسته می شد. وقتی ازدواج کردی فقط زندگیت. همین. همونطور که من وقتی ازدواج کردم زندگی ام رو فقط خودم اداره می کردم. نه پدر مادر و خواهر و برادر. متأسفانه از هم پاشید اون زندگی ولی من الآن پشیمون نیستم می دونید چرا. چون وقتی به گذشته برمی گردم می بینم واقعا تمام تلاشم رو کردم و الآن هیچ عذاب وجدانی ندارم. خداوند خودش عالمه. احتیاجی به گفتن نیست. فقط بگم به همه خواهرها و برادرهای عزیز پشیمونی فایده نداره. چون برگشت به زندگی همانا و جدایی مجدد همانا. مطمئن باشید. می تونید آمار زن و شوهرهایی که مجددا ازدواج کردندو ببینید. متأسفانه آمار واقعا علیه ازدواج مجدد و برگشت به زندگی سابقه. این دردهای جدایی و تنهایی همیشه هست. همه هم داریم می کشیم و می دونیم چقد سخته. ولی وقتی سختی اش رو داریم می کشیم دیگه چه بر گشتی. چه پشیمونی. درست نیست هم دردش رو بکشیم هم برگردیم. این روزها هم تموم می شه. به زندگی جدید فکر کنید. تباه نکنید آینده رو.

موفق باشید همگی

سلام بعد از سالها زندگی رها کردن گذشته سخت است اما گذشته ها گذشته برای همه از خدا طلب آرامش می کنم من 20 سال زندگی عاشقانه کردم هنوز نفهمیدم که چرا یک باره طومار زنگی ام در هم پیچید من نه معتادم نه بیکارم نه دست بزن دارم نه زندانیم...

سلام 3 ساله از شوهرم جدا شدم اشتباه از من بود و بهش در مواردی دروغ گفتم و اون نتونتست تحمل کنه و جدا شدیم الآن میتوتم برگردم دوسش دارم ولی اون نمی خواد و لج کرده ما بچه داریم من پشیمونم اگه اون این کارو کرده بود چی چرا مردا انصاف ندارن تو این 3 سال حتی مهریه امو بهش برگردونم و حق بچه رو هم بهش دادم تا کوتاه بیاد اما بدتر کرد چیکار کنم چرا تو ایران راجع به زنا بی عدالتی شده اگه یه زن جدا بشه بخواد ازدواج مجدد کنه بچه رو که می گیرن ازش اما واسه مرد برعکسه این چه عدالتیه مرد حاضر نیست به خاطر بچش ببخشه چی کار کنم؟

 سلام.6 سال پیش، دوران دانشجویی با همسرم آشناشدم. ایشون دانشجو نبود. چند ماه بعد دانشجو شد. عقدکردیم و این عقد 6 سال طول کشید. هردو دانشجو بودیم و به لحاظ مالی امکانش برام نبود که بریم زیر یه سقف. منو ایشون به لحاظ فرهنگی متفاوتیم. ما تقریبا سنتی و معتقد به اعتقادات دینی ولی اونا چندان تقیدی ندارند. همیشه به خاطر نماز و حجاب باهم اختلاف داریم ایشون دوس ندارن مقید بشن با اینکه اول آشناییمون من شرط کردم و پذیرفت ولی عمل نکرد. اگه عمل کرد زورکی و با اصرار من بود. از طرفی خواهرخانمم همیشه نو زندگیمون دخالت می کرد و کوتاه نمی اومد و با یه دعوا و دخالت دو خانواده کار به جای باریک کشید. اختلافات شخصی و خانوادگی باعث قطع ارتباط و فاصله شد.1سال و نیم قطع ارتباط بودیم یکی دو بار واسطه گری هم فایده نداشت.کار به طلاق کشید؛ توافقی. ولی راستش دوسش دارم با اینکه بعضی وقتا به این نتیجه رسیدم فایده نداره ولی وقتی می بینمش داغون می شم. با اینکه اون بدقولی کرد و حساسیت منو در نظر نگرفت؛ خیلی ناراحت شدم از طلاق. عصر جدا شدیم اونم ناراحت شد و دوس داشت که من آروم باشم و ناراحت نباشم گریه کرد و خودمم همینطور. خیلی التماسش کردم نره. بالأخره جداشدیم. حالا یه روز بعد جدایی بازم پیام می دم و امشبم رفتم دیدمش. با دیدن من از ناراحتیش کاسته شد. حالا سؤالم اینه هم دوس دارم برگرده هم می ترسم. چون تفاوت فرهنگی و مذهبی داریم نمی دونم چیکار کنم. لطفا خیلی زود جواب بدین. اصرار برای برگشت داشته باشم یا نه؟ دوس ندارم اذیت بشه یا اذیت بشم؟

آقای امیرعلی هماهنگی تو اعتقادات مهمه ولی اگر پایه های زندگی وجود داشته باشه می شه با این تفاوت کنار اومد مثل دوست داشتن، محبت، صداقت، داشتن رابطه جنسی، وفاداری... بهتر بود شما هم کمی پایش آسون می گرفتی بهش زور نمی گرفتی خاصیت آدم ها اینه وقتی بهش زور نگی

و بهش بگی من تورو قبول دارم... کم کم خودش به سمت خواسته تو می آد.

سلام من هم بعد از یک سال دوران عقد دارم از خانومم جدا می شم خانواده هامون از همون اول جنگ به پا کردن پدرش از همون شب مراسم نامزدی مسخره بازیاش گل کرد تا همین الآن یک پدر زن مغرور و چندش که واقعا حال هم جنس هاشو بهم می زنه فقط بلد بود خط و نشون بکشه مادر خانومم هم که بهش خط می داد خود خانومم که از همه بدتر به پدرو مادرش خط می داد اوووووف که چی کشیدم تو این یک سال پدرم فوت کرده 14 سال قبل کارشون این بود که بهم می گفتن باباتو در می آریم منم مرد هستم بهم بدجووور برخورد تاجایی که تحت هیچ شرایطی نمی خوام ریخت زنم رو ببینم مهمتر از اون اینکه کاملا واسم مثل روز روشنه وقتی بره گورشو گم کنه به شرفم قسم به جان هرچی مرد قسم هیچ وقت دلم واسش تنگ نخواهد شد آقایونی که دنبال عشق زندگی سابقتون هستین بیخیال شین اینها اگر قدر شناس بودند که با بچه بازی زندگی رو به لجن نمی کشیدن دنبال آزادی هستند خوب بذارین برن دنبالش آزادی به قیمت چی؟؟؟ یک عمر بدبخت شدن خانومای مطلقه خوب می دونن شوهر تا وقتی هست هست وقتی رفت به هیچ کسی اجازه نمی ده پشت سرش آب بریزن چون خیلی خوب می دونه راه برگشتی نیست گاهی اوقات تنها بودن بهتر از بودن با کسیه که هیچی حالیش نیست واسه اون دسته از خانوم هایی که واقعا بی تقصیر هستند و مردهاشون مقصرند هم می گم خواهر من اون شوهر هم ارزش نداره عمرتو به پاش بذاری که آیا برگرده یا نه می خوام صد سال سیاه بر نگرده وقتی اینجا نظرات رو می خونم دلم به حال خودم می سوزه خانوما همه پشیمونن زن من تازه طلبکاره که چرا بهش ظلم شده یک روزی این پیام رو میخونی فائزه اون روز دیر نیست بدون در حق من خیلی بدی کردی هم خودت هم خانوادت آبرو واسم نذاشتی از دستت کینه به دل نگرفتم چون خودت می دونی آدم کینه ای نبودم ولی به خاطر غروری که ازم گرفتی و نزدیک بود همشو بگیری نتونستی اصلا ازت راضی نیستم امکان داره این پیام رو زمانی بخونی که خیلی گذشته ولی بدون تنهایی رو واسه خودت یک عمر خریدی آقایون همیشه حواستون به مادر زن باشه که موجود واقعا ناقص العقلیه

سلام من حدود چهار سال با خانومم دوست بودیم بعد چند وقت ازدواج کردیم البته پدر و مادر خانومم راضی نبودن درخواست طلاق گرفتن و خانومم سرشو از راه در آوردن 6 ماهه که از خانوم جدا شدم اون طلاق خواست می گفت خیانت کردی و اینا... راهنماییم کنید که چطوری برگردونمش سر زندگیم.

سلام من ۶ ماهه که از شوهرم جدا شدم خیلی حرمت ها بین خودمون و خانواده هامون شکسته شد که بیشتر من مقصر بودم خیلی هم پشیمون هستم یه پسر ۴ ساله هم داریم و من به خاطر زندگیم و پسرم از همسرم خواستم که برگردیم به زندگیمون اما شوهرم می ترسید که اون مشکلات دوباره پیش بیاد و البته که از منم خیلی ناراحت و دلشکسته بود ولی من با همه وجودم ازش معذرت خواهی کردم و دوباره خودمو به خودش و خانوادش نزدیک کردم سخت بود ولی خیلی تلاش کردم البته خواهرشوهر سابقمم خیلی کمکم کرد و فعلا شوهرم منو بخشیده و قرار شده که آخر سال دوباره با هم ازدواج کنیم و برگردیم سر زندگیمون اگه کسی شرایط منو داشته و فکر می کنه که مقصر بوده برای زندگیش تلاش کنه همسرشو به زندگیش برگردونه چون من قدر شوهرمو ندونستم و خیلی پشیمونم از اشتباهاتم که خدارو شکر تا حدودی مشکلاتو حل کردم

سلام من از همسرم جدا شدم اوایل قبول کردن این موضوع برام سخت بود ولی کم کم عادت کردم برای کنار اومدن با این موضوع باید رفتار های بد طرف مقابل را به یاد بیاری تا راحتر برات قابل قبول بشه به نظر من هر که تمایل به جدایی داره نباید جلوشو گرفت

به نام خدا... با خوندن این همه درد آدم به فکر فرو می ره. یه چیزی تو همه نوشته ها مشترکه و اون نداشتن تفکر درست از واژه زندگی مشترکه. همه ما باید یاد بگیریم آموزش ببینیم. تو زندگی ماشینی امروز همه بچه ها با داشتن پدرو مادر یتیم هستند خودشون تجربه کسب می کنن شکست می خورن بلند می شن. می میرن...تو نسل ما هم همین جوری بود.کدوم پدری به پسرش از مشکلات، بدی ها، خوبی های زندگی گفت؟ مامان فقط تو فکر شوهر دادن دخترشه.کدوم مادری راز و رمز زندگی کردن رو به دخترش یاد داد؟ چیزی نداره بگه. چون چیزی یاد نگرفته. خیلی چیزا تو زندگی باید یاد گرفت. اینکه آدم از خودش از آیندش به خاطر بچه هاش بگذره و اجازه بده غرور و شخصیتش له بشه کار درستیه؟ اینکه آدم با مرد یا زن خیانتکار زندگی کنه و از ترس بی پناه شدن بچه هاش لب از لب باز نکنه کار درستیه؟ و خیلی چیزیای دیگه که ماحصل این زندگی نکبتیه... از ما که گذشت بیام از همین لحضه به سرمایه های عمر بر باد رفته مون بیشتر فکر کنیم و به اونا یاد بدیم که بهتر زندگی کنن شاید یه روزی دیگه تو همچین فضایی درد دل کسی باز نشه... روح پدرم شاد که می گفت به استاد فرزند مرا عشق بیاموز دگر هیچ... به همه دوستان عزیزم توصیه می کنم قبل از هر تصمیمی چه خوب چه بد فقط و فقط 30 ثانیه به عواقب اون کار فکر کنن تا شاهد اینهمه غم و غصه نباشم... دست یکایک همه دوستان را می بوسم و در این لحضات آسمانی از خداوند بزرگ سلامتی و بهروزی بیش از پیش همه شما را خواهان و خواستارم... یا علی

با سلام من یک ساله عروسی کردم چند ماهه با همسرم به مشکل خوردم من سریع رفتم ‌استرداد جهیزیه گرفتمو جهیزیمو آوردم بیرون اما حالا شوهرم به شدت پشیمونه و اومده دنبالم می خوام برگردم فقط نمی دونم تکلیف اینکه دوباره می خوام جهیزیمو برگردونم خونش چی می شه؟! باید دوباره برم مراحل قانونی طی کنم تا ثابت شه دوباره دارم جهیزیه می برم؟ 
دوباره اگه بیرونم کنه از خونه ممکنه دیگه جهیزیمو نتونم بیارم بیرون چون یه بار تو شورا ثبت شده که من جهیزیمو از خونه اون آقا آوردم

بیرون لطفا کسی که می دونه جوابمو بده ممنون

سلام دوستان من چند وقته از همسرم جدا شدم اون سنش کم بود و سر یه دعوا گذاشت و رفت و باباش درجا گف طلاق دخترمو بده منم به خاطر اون دختر با بابام به هم زده بودم اما الآن یه زن دیگه گرفته ام دیگه خسته شده بودم.

سلام احتیاج به راهنمایی دارم

شوهرم 2 ماه پیش از خونه رفته زندگی ما بد نبود ولی اون می گه خوشحال نبوده الآن یک ماهه اقدام به طلاق کرده و دلیلش تفاوت های شخصیتی و بحث هامونه. خانوادش موافق طلاق هستن و نخواستن کمکی بکنن من خیلی تلاش کردم ولی صحبت کردن تأثیری نداره. هنوز هم در تماس هستیم اما نه زیاد ولی جواب اس ام اس یا زنگ همدیگرو می دیم. حتی امروز تولدم رو تبریک گفت. واقعا می خوام زندگیمو حفظ کنم لطفا کمک کنید.

 ببخشید شاید سؤال من ربطی به موضوع نداشته باشه ولی واقعا حال روحی خوبی ندارم فقط چون مشاوره هست خواستم یه سؤالی کنم ممنون می شم جواب بدین... من 4 ماه با زنی که یه بچه داشت آشنا شدم زنی که از زندگی قبلش جز عذاب چیزی ندید تو 15سالگی شوهرش می دن با کسی که 30 سال اختلاف سنی داشت 5 تا زن صیغه ای و عقدی که همه اینارو مخفی کرده بود من از ته قلب دوسش داشتم و اونم حس خوبی بهم داشت تا اینکه حق دیدار بچش تا مهر بود و چون چند روز بچش ندید کلافه شد و اون مرد چون دید نقطه ضعف این خانوم بچشه گفت اگه می خوای ببينيش باید دوباره برگردی به زندگی می خوام بگم این زنی که اون مرد رو به اسم سگ پیر صداش می کرد و تمام مشکلات و افسردگي گرفته تا دست زدن به خودکشی و خیلی چیزای دیگه که نمیتونم بگم دیده چرا قبول کرد که برگرده دوباره؟؟؟

سلام دوستان. من حدود 3 سال از زندگی مشترکمان با همسرم فهمیدم دوست پسر داره. باهاش صحبت کردم گفت می ذارم کنار ولی بی فایده بود قرار گذاشتیم باهم توافقی از هم جدا شیم ولی من صرف نظر کردم اما اون تو دادگاه پا فشاری کرد و دیگه به خونه برنگشت تا 6 ماه بزرگترهارو فرستادم دنبالش و خودم رفتم اما نیومد از خونه مادرش و اصرار به طلاق داشت. من هم تحت فشار بودم مهریشو اجرا گذاشت و شرط کرد که می بخشم که من برم طلاق بدم. منم با اینکه خیلی دوستش داشتم به ناچار این کار رو کردم. حالا بعد از 3 ماه ازدواج مجدد کرد و منهم همینطور. اما دلم آرام نمی شه. این زنمو اندازه اون دوست ندارم. چیکار کنم که فکر نکنم؟

سلام. من دوسال باخانومم دوست بودم بعد ازدواج کردیم بعد عروسی اختلاف زیاد پیدا کردیم طوری که خانومم چندبار گذاشت رفت بردیم آوردیم این اواخر گذاشته رفته یکساله درخواست طلاق داده و طلاق گرفته الآن اس ام اس می زنم به زور جواب می ده وقتی هم جواب می ده فحش و ناسزا می گه همش می گه من عمرا برنمی گردم ولی وقتی می پرسم حتما برنمی گردی جواب نمی ده. یه پسر چهارساله داریم. ممکنه با اینکه عاشقم بود الآن هم دوسم داره ولی به دلیل لجبازی زیاد فحش و ناسزا می گه؟ می خواد خیلی اذیتم کنه عقده دلش رو خالی کنه؟ بعد حکم طلاق هم 3 ماه بعد رفت دفترخونه طلاق رو ثبت کرد. ممکنه برگرده یه جورایی؟

سلام من 26 سالم بود عاشق دختردایی 16سالم شدم رفتم خواستگاریش باهم اختلاف داشتیم خیلی محدودش می کردم اما خودش می دونست از سر دوس داشتنه ولی اذیت می شد بعد دو سال و نیم ازدواج ده روز قبل کنکورش رفت درخواست طلاق داد طلاق گرفت رفت دانشگاه الآن یک ماه شده آنقد دوسش دارم تا این سنم آنقدگریه نکردم التماسش کردم نموند رفت تورو خدا بگید چیکار کنم دوستاش همش مجردن خیلی روش تأثیرگذاشتن.

من عاشق همسرم بودم کرد بود منم شیعه ما فرار کردیم خیلی خوشکل بود ترسیدم زن بیاره بهم اهمیت نمی داد زیاد به خاطر دوس دختراش منو می زد بابام از اول راضی نبود مونده بودم بین بابام و شوهرم که دوسم نداشت ولی آخر به طلاق راضی شدم الآن هشت ماهه طلاق گرفتم یه ذره هم پشیمون نیس ولی من خیلی دلتنگشم من چیکار کنم خونوادش منو خیلی دوس داشتن اون که خوشکله جای منو خیلی ها پر کرده ولی جای اونو نه

 نامزد منو می دیدی از خوشگلیش خدارو تحسین می کردی... ولی اخلاق نداره می خوامش چیکارررررررررررر؟ وقتی کم مونده بهم تهمت خیانت و زنا بزنه می خوامش چیکار؟ خاک بریزن تو این دل من که هنوزم دلم براش تنگه. ازش نمی گذرم. هر چند الکی بهش گفتم حلالت کردم.

سلام من 10سال با همسرم زندگی کردم ولی تو زندگی خیلی مشکل مالی داشتیم. تا اینکه به پیشنهاد اطرافیان دست به دامان دعانویس ها شدیم و یکی از اونها گفت باید جدا بشید و مجدد عقد کنیم ماهم اینکاروکردیم ولی موفق نشدیم عقد مجددرو ثبت کنیم ولی باهم زندگی می کردیم تو این شرایط همسرم با خانمی آشنا شدکه ادعا می کرد نفر یک دنیاست و مشکلاتمون رو حل می کنه بعد از گذشت 7 ماه به همسرم القا کردکه خانم شما فاسده من تو آینه دیدم و این باعث جدایی ما شد همسرم می گه تو فاسدی و من نمی خوام با تو زندگی کنم تحت تأثیرجادوهای این زن قرارگرفته ما یه دختر3 ساله داریم همسرم حتی به دیدار دخترمون نمی آد من چیکار باید بکنم؟ کمکم کنید

طلاق از هر نوعی حساب کنی اشتباه هست.

اشتباه فکر نکن. چه بسیار قتل های خانوادگی که اگه طلاق به موقع صورت می گرفت هیچ وقت اتفاق نمی افتاد

من نمی خوام جدا شم خانوادم نمی ذارن برم خونم می گن بری دور مارو خط بکش. شوهرم نمی آد دنبالم می گه همونجور که رفتی برگرد. مشکلات داشتیم نه در حد جدایی. کار داره بیخ پیدا می کنه. شوهرم کاملا تحت تسلط خواهرشه. بارها گفته می آم بعد زده زیر حرفش که نمی تونم چون به خانوادم بی احترامی کرده. گیج شدم. تورو خدا دعام کنین

به نظرم اگه واقعا نمی خوام جدا بشی مشکل زیادی ندارین برگرد سر خونه زندگیت، حرف خانوادم گوش نکن، زندگی خودته

سلام من سه ساله به دلیل اینکه همسرم بهم خیانت کرد و دست به زن داشت از شوهرم جدا شدم اولا خیلی اصرار داشت برگردم ولی می ترسیدم دوباره کارهاش تکرار بشه و می گفتم برنمی گردم الآن چندمدته که این پیشنهادرو نمی کنه به نظرتون من باید چه کارکنم؟

ما عقدیم... داریم جدا می شیم از بس که شوهرم به مادرش وابسته است... مادرش کاری کرد که زندگیم پاشید... چهار ماه است که یه زنگ نزده... امیدوارم که خدا تاوان دلی که از من شکاند را بده...

من زندگی ام را دوست داشتم...

سلام منم یک و سال و نیم بود از ازدواجم گذشت منو همسرم از دو خانواده کاملا غریبه بودیم دوست هم نبودیم سه ماه عقد بودیم بعدش ازدواج کردیم وابستگی بیش از حد خانمم به خانوادش منو حساس کرد تا جایی که با اندک بحثی می رفت خونه باباش...طلاق گرفتیم

خانمم بعد از ۹ سال زندگی ترکم کرد. من نه معتاد بودم نه توی عمرم یه دروغ به کسی گفتم و از لحاظ مالی و محبت هیچی براش کم نذاشتم. عاشقانه دوسم داشت و دوسش داشتم و حتی هر روز بهم می گفت عاشقتم و تا دم مرگم پیشتم. اما با کمال ناباوری وقتی توی بغل هم لم داده بودیم و داشتیم فیلم عروسیمونو نگاه می کردیم نامه احضاریه طلاق دادگاه و مهریه برام اومد. آیا دوستان عزیز شما معنی این کارشو می فهمین. الآن ۳ ساله که رفته خونه دیگران و...

من دو سال و نیم عقد بودم زنم دانشگاه قبول شد زد زیر همه چی رفت درخواست طلاق داد الآن دو ماهه جدا شدیم به نظرتون پشیمون می شه خیلی دوسش دارم لطفا کمکم کنید

پشیمون می شه. چه باشخصیتی که زنتو گذاشتی بره دانشگاه. نامزد من اجازه آب خوردن بهم نمی داد بعد ۸ ماه نامزدی ازش جدا شدم شدیددددددد بدبین بود احساس می کرد همیشه دارم بهش دروغ می گم. خیلی دوسش داشتم تموم شددددددد رفتتتتتت اون دنیا حقمو ازش می گیرم من بهش دل داده بودم

سلام من ۱۹سالمه یه ماه نامزد موندم بعدش نمی دونم چی شد جدا شدیم الان چند ماه از روش می گذره ولی من نمی تونم فراموشش کنم نمی دونم چطور شد که ما به اینجا رسیدیم تو فامیل ما یه نفر هست خانم که زیاد با دعا و سحر و جادو کار می کنه من می دونم کار اونه زندگی مو بهم زده من الآن چیکار کنم من نامزد قبلیمو دوس دارم بهش وابسته شده بودم

سلام من خانمم همسر خيلي خوبي بوده و از هر نظر بي نظير بود ولي من قدرشو ندونستم اواخر به خاطر مشكلات مالي اندكي كه قابل حل بود اخلاق هاي هر دومون تند و تنش به وجود آورد و يك دوري دو ماهه الآن من پي به اشتباهات خودم بردم و با كمك روانشناس و تغييرات كلي خودم فكر مي كنم صد در صد عوض شدم

ولي همسرم اصلا منتظر تغييرات من نيست و مي گه ديگه برام منم نيست و علت هاي مختلف از هر خاطره سالهاي گذشته مي آره كه تمام شده به نظرتون صبر من مي تونه نظرشو از طلاق برگردونه و دوست داشتنو بياره بعد ١٤ سال زندگي و چند سال دوستي و يك دختر ٩ ساله؟؟؟

سلام سه ماه از نامزدیه من و همسرم می گذشت که متوجه شدم اعتیاد به شیشه داره عاشقانه همدیگرو دوست داشتیم اما وقتی متوجه اعتیادش شدم حتی نذاشتم حرفی بزنه خطم رو هم خاموش کردم افتاد به پای برادرم که ترک می کنه و دار و ندارش رو به نامم می زنه حتی از اعضای بدنش هم تو مهریه می زنه و خلاصه هر شرطی بذاریم قبول می کنه اما چون تو سه ماه براش کم نذاشتم و علت کمبودهایی که تحمل می کردم رو فهمیدم که اعتیادش بوده نتونستم ببخشمش پیش مشاور خانواده هم قبل طلاق رفتم گفت شیشه ترک نداره منم ترسیدم و سریع وکیل گرفتم و بعد طلاق الآن پنج ماهه طلاق گرفتیم از طریق تلگرام پیام می ده می گه ترک کرده و همچنان اصرار به بخشیدن من داره خیلی دوسش دارم شب و روز ندارم تورو خدا راهنمایی کنید که چیکار کنم؟

در صورت امکان آدرس و شماره تلفن یک مشاوره خبره در این زمینه رو مرحمت بفرمائید

نیاز شدید به کمک دارم

رو به نابودی ام خواهش می کنم کمکم کنید

سلام. من و همسرم بعد از یه دوستی و علاقه شدیدی که به هم داشتیم و مخالفت شدید خونواده من عقد کردیم ولی نتونستیم عروسی کنیم 2 سال و نیم عقد بودیم و خیلی دعوا داشتیم ولی باز همدیگرو دوست داشتیم تا اینکه فهمیدم حرفای خودم و خونوادمو بین فامیل من پخش کرده و پشت سرمون بدگویی کرده ولی باز دلم قبول نمی کرد ازش جدا بشم برخلاف اینکه خونوادم دیگه قبولش نداشتند ولی به خاطر من کوتاه اومدن ولی می خواستم درست بشه ولی بازم 2سال گذشت و نتونست زندگیمونو درست کنه و هر روز دروغ گفتناش بیشتر شد دیگه صبرم لبریز شده بود حتی برای تهدید و راضی کردن من به شوهر خواهرم رابطه قبل از ازدواجمون گفت منم با شنیدن این چیزا با حق طلاقی که ازش داشتم جدا شدم ولی ته دلم به جدایی راضی نبودم بعد شش ماه بدون اطلاع خونوادم خطمو روشن کردم باهاش حرف زدم ولی اون هنوزم واسه ساختن زندگی وقت می خواست باز 4 ماه صبر کردم هربار قول دروغ داد و نیومد از طرفیم خونوادم فهمیدن و تحت فشارم و نمی دونم بین دوست داشتنم و ترسی که از آینده دارم و می ترسم شکست بخورم دوباره و مخالفت شدید خونوادم چیکار کنم. لطفا راهنماییم کنین که چی درسته. راستی اون منو خیلی دوست داره ولی رفتارش آزارم می ده و همیشه فکر می کنه می خوام ترکش کنم البته از اول ازدواج همینطور بود. لطفا بگید چیکار کنم؟

سلام شوهرم ادم خیلی لجبازیه حرف باید حرف خودش باشه چون من با خواهر رابطه گرم و صمیمی دارم منو مجبور کرده با خواهرم قطع رابطه کنم تهدیدم کرده یا اونو باید انتخاب کنم یا خواهرمو منم چون خواهرمو دوس دارم نمی تونم ازش بگذرم و از شوهرم به خاطر حرف مردم و تنهایی بعدش می ترسم تورو خدا منو راهنمایی کنید

بعد از دوازده سال زندگي مشترك با يه دختر نه ساله با چشم گريون و با روح و روان پر از زخم خيانت هاي مكرر نداشتن خونه و امنيت در صورتي كه امكان خريد خونه براش بود. آبروريزي هايي كه جلو همه فاميلم كرد. جلو خانواده ام سرافكنده ام كرد. گرفتن همه حقوق و طلا و پس انداز و... كتك. اعتياد. تنها گذاشتن هام. بي مسؤوليتي هاش. فحاشي هاش و... به صورت غيابي با وكالت نامه ازش طلاق گرفتم بدون هيچ درخواست مالي اي با قبول مسؤوليت و خرج دخترم با اينكه برام بسيار سخت بود با اينكه خانواده ام آبرودار و سرشناس بودن و...

الآن بعد از چند ماه از طلاق هر روز بهم زنگ مي زنه. گريه مي كنه. التماس مي كنه. تهديد مي كنه. واسطه مي فرسته. مي گه

اشتباه كردم. مي گه خوب بودي. هيچ كس مثل تو نمي شه. مي گه پشيمونم. مي گه تغيير كردم. مي گه مي رم پيش روانشناس

دارو مي خورم تحت نظرم و...

نمي دونم چكار كنم؟ خسته ام

لطفا راهنماييم كنيد

برگرد یه بار دیگه فرصت بده؛ برای کسی که بهش حس داری یه کم مهربون تر باشیم و سنگ نشیم

سلام نزدیک 9 ماهه ازدواج کردیم سنمون کم بود یه پسر 5 ساله هم داریم تو زندگی من دوست نداشتم مو یا قسمتی از بدنش عریان باشه ولی به خاطر گیردادنای من همسرم ازم رنجیده شد من خیلی دوسش دارم بنابه هر جهت منم تو ناراحت کردنش مقصر بودم حتی وکالت طلاقم بهش 3 سال پیش دادم الان 25 دادگامونه می شه یعنی باز منو ببخشه از طلاق برگرده چون می دونم الآن عوض شدم

سلام 
من 24 سالمه 22 سالگی عقد کردم تقریبا یک سال نامزد بودم تو دوران نامزدی خانواده نامزدم وقتی اون نبود باهام دعوا کردن که انگشتم شکست اون موقع من به خاطر علاقه ام به نامزدم حرف از جدایی نزدم حتی بیشتر از قلب احساس کردم دوسش دارم چون ازم حمایت کرد بعد اون ماجرا خانواده همسرم برا گرفتن عروسی اصلا پا پیش نذاشتن منم برا اینکه شوهرم ناراحت نشه گفتم من عروسی نمی خوام همینطوری بریم سرخونه زندگیمون که همینطورم شد من بدون اینکه لباس عروس بپوشم عروس شدم از زندگی مشترکمون فقط دو ماه گذشت که خانواده اش برا من دسیسه کردن منو خراب کردن جلو شوهرم. شوهرم منو گذاشت خونه پدرم البته همه چیمو ازم گرفت مهریه، جهزیه، نفقه من ازش خواستم به حرفام گوش بده گوش داد اما آخر کار خودشو کرد الآن دو روزه فهمیدم طلاقم داده و این مدت که طلاقم داده بوده میومده خونه ما احساس بدی دارم فک می کنم از اول با نقشه اومدن جلو تو این 6 ماه همش وعده زندگی می داد اما همش دروغ بود من احمق بعد اینهمه ضربه هنوزم امید دارم برگرده اما خودمم خوب می دونم بازم از خانواده اش ضربه می خورم

ارديبهشت عقد كرديم، بعد از همه جنجالي كه پدرش سر مهريه درآورد بالأخره عقد كرديم، خيلي خوب بود، بهش گفتم تا نريم سر خونه زندگيمون رابطه جنسي كاملي باهات نخواهم داشت يعني بهش اجازه ندادم يه ماه گذشت همه چيز خوب بود، دوسش داشتم مطمئنم اونم دوسم داشت، ازون ماه بعد ازم دور شد تو روم بهم مي گفت هركي خره مي ره زن مي گيره، بهم حتي حقوق ماهيانشو دروغ مي گفت، مي گفت برو بابات خرجتو بده نمي اومد خونمو منو ببينه، همش تو ذوقم مي زد، ماه پنجم ديگه خسته شدم از اينكه همه خوبن و من اينجوري مشكل داره زندگيم اونم درست تو موقعي كه فقط بايد بهم خوش بگذره، ماه پنجم اومدم نشستم و بهش گفتم نمي تونم اينجوري تحمل كنم رفتارتو، تو همون دوران قهرمون بليط گرفت بره خارج از كشور ٨ اسفند داره مي ره و منم الآن ٢ هفتست كه توافقي جدا شديم، دوسش دارم ولي كنار كسي، همينقدر الكيو بي دليل، بچه ها خدا بزرگه مگه نه؟ انتقامه منو ازش مي گيره مگه نه؟ من فقط ٢٢ سالمه اون ٢٩ سالش، فاميل بود، خيلي بد كرد با زندگيم تبديل شدم به دختري كه علی رغم سن كمش پير شده، پيرم كرد اين يك ساله زندگيم، دعا كنيد برام.

با سلام، بعد از یک سال نامزدی و یک سال زندگی مشترک کارمون به جدایی کشید، زنم خیلی منو اذیت می کرد از بس شکاک و بدبین بود و به همه شک داشت و فکر می کرد همه دشمنش هستن و می خوان منو از دستش دربیارن واسه همین مدام به همه حسادت می کرد و مدام منو کنترل می کرد و فکر می کرد که من بهش دروغ می گم و بهش خیانت می کنم و من هرکاری برای جلب اعتمادش انجام دادم و رابطمو با همه قطع کردم حتی با خانواده خودم ولی بازم کنار نمی اومد، براش ماشین خریدم گفتم ادامه تحصیل بده و مسافرت و مهمونی های زیاد می بردمش ولی بازم ناسازگاری می کرد و خوشی زد زیر دلش و با این کاراش منو از خودش دور کرد و اصلا قبول هم نداره اشتباه می کنه، از سر کار اومدم خونه دیدم رفته و با حرف دیگران رفت مهریه گذاشت اجرا و ازم شکایت کرد به دلیل زد و خورد و بعد از چندین ماه به نتیجه نرسید و برگشت ولی این بار من اجازه بهش ندادم و دارم طلاقش می دم، بارها گفته می خوام برگردم ولی من قبول نمی کنم چون از رفتاراش دست نمی کشه و به من بارها تهمت های بی اساس زده و ازش دل چرکین شدم، دست خودش نیست مشکل داره و مشکلش رو هم قبول نداره و دادگاه هم مهرش رو قسطی کرد برام و من مانعی برای طلاق دادنش ندارم و با دادن قسطی مهریه می خوام طلاقش بدم تا به اشتباهش پی ببره.

سلام
من دارم یه جدایی انجام می دهم هر چه نزدیک تر می شم بیشتر اعصابم می ریزه به هم. روز دوم بعد از چند عروسیم شوهرم گفت نمی‌خواستم ازدواج کنم پدر و مادرم مجبورم کرد. خلاصه هر مسأله ای پیش می آد جر و بحث و دعوا دیگه خسته شدم مادر شوهرم از اول عروسیم تا حالا سرکوفتم می کرد. شوهرم به اخلاق مادرش رفته دروغ پنهان کاری حسود خسیسه. بعد از چند بار سرکوفت دعوا رفتم خانه بابام دو ماه چندروزه اونها به ما زنگ نزد عکس العمل به ما نشون ندادن می گن پسرم مشکلی نداره. تو برگردی به زندگی بهشون جواب ندادم. تصمیم گرفتم ازش جدا کنم هی نزدیک تر بشم اضطراب حال منو خراب می کند. من دیگه دلسرد شدم برگشت زندگی امیدم را از دست دادم. چندبار مشاوره رفتیم بی فایده یه.

شوهر من از همسر قبلش یه پسر داره که با ما زندگی می کنه و مثل همه اینطور زندگی ها به خاطر محکوم کردن اسم نامادری من و بچه شیرخوارمون را از خونه به طرز وحشیانه ای انداخت بیرون هنوز نمی دونم اصلا چرا و بچه جرمی اما نمی خوام ازش جدا بشم خیلی دوستش دارم و مطمئنم اگه طلاق بگیرم پشیمون می شم صبر می کنم و همه چی را به زمان واگذار می کنم

واقعا که عجب داستانی داریم ما انسانها

سلام من 5 ماهه جدا شدم 1سال عقد بودم تو این مدت شوهرم اصلا ندیدم و حرف هم نزدم منو وادار به طلاق کرد مهمرمم بخشیدم سر بهونه گیری سوء تفاهم و دخالت خانواده اش منو طلاق داد خیلی دوسش دارم کمکم کنید دوست دارم برگردم دوباره بگید چی کار کنم دارم داغون می شم

خاطرات هم مثله مهمون ناخونده است از یاد آدم نمی رن واس همین انسان می خواد باز با اون همه مشکلاتم به خاطر یکی از اون خاطرات برگرده به زندگیش

من هنوز جدا نشدم ولی به خاطر اصرار همسرم مجبوریم جدا شیم هیچ راهی نیست یه دختر دارم شش ساله نمی تونم ازش دور باشم می خوام حضانتشو بگیرم دخترم همه زندگیمه حاضرم تا آخر عمرم به پاش بشینم به نظرتون اشتباه می کنم؟

مگه بچه شما به جز شما کی را داره؟ اگه بچه ات را با هر سختی هم که شده بزرگ کنی مطمئن باش روزگار پاداشش را بهت می ده

واقعا عجب داستان هایی داریم ما آدمها فکر می کردم فقط من این مشکلو دارم. من دختری۲۱ ساله و نامزد سابقم۳۰ ساله داشتم. من سال ۹۳ با نامزدم عقدکردیم قبل از اونم یک ماه باهم دوست بودیم چون نامزدم از ما دور بود زیاد شناختی ازش نداشتم. اولا دوسش نداشتم ولی بعد عاشقش شدم. ولی اون سر چیزای الکی قهر می کرد دوماه به دوماه پیش من نمی اومد. نامزدم با یه دختر دوست بود کلا تو اقوام همش چشمش رو زنا بود منم خیلی حساس بودم و همش باهاش دعوا می کردم. اونم همش به من می گفت تو اشتباه می بینی. من هربار می گذشتم چون ایشون قبلا هم با خیلیا دوست بوده چه زن چه دختر. تو دوران یک سال و نیم عقدمون من درس می خوندم واسه کنکور تجربی عاشق درسم بودم دوس داشتم پیشرفت کنم. اونم دوست داشت من درس بخونم ولی خانوادش نذاشتن. قول داده بود بیاد تو شهر ما زندگی کنه ولی زد زیر قولش. منم لج کردم باهاش قهرکردم تا دوماه زنگ نزد تا خودم بهش زنگ زدم... من گفتم جدا شیم اون اول قبول نمی کرد ولی بعدش قبول کرد از روزی که دادخواست طلاق دادیم پشیمون شدم هرچی ۴ماه التماسش کردم گریه زاری کردم قبول نکرد. درضمن من و نامزدم خیلی به حرف خانوادمون بودیم یا به اصطلاح گوشی بودیم. تا اینکه اردیبهشت۹۵جدا شدیم خیلی سختی کشیدم این یازده ماه حدود۲۰ نفر برای خواستگاریم اومدن ولی دلم با اونه. از شب طلاقمون من هر روز بهش زنگ می زنم که برگردیم ولی اون قبول نمی کنه می گه تو درست نمی شی تو باید منو آزاد بذاری منظورشم ارتباط با زنا هست. درصورتی ک خودشم خیلی روم حساس بود حتی بدش می ومد وقتی با پسرای اقوام حرف می زدم خونه اقوام یا خونه خواهرام حتی نمی ذاشت برم چون برادرشوهر آبجیم خواستگارم بود. من با این وجود عاشقشم حتی زمان طلاقم گفتم من کلفتت می شم فقط بذار زندگی کنیم ولی اون مدت حتی تو یک ماه شش بار رفت خونه اون دختره که باهاش دوست بود که بعدا فهمیدم بعد طلاقمون با دختره سکس داشته. خیلی عاشقشم هرکاری هم بکنه بازم دوسش دارم ولی راضی به برگشت نمی شه اولا اصلا جواب تلفنمو حتی نمی داد رفتم پیش چندتا دعاگیر گفتن دعا براتون گرفتن که ازت متنفر بشه و جدا شین که همونجورم شد. دعارو رفتم باطل کردم از اون موقع به بعد بهتر شده ولی اسمی از برگشت نمی آره می گه برو ازدواج کن خوشبخت بشی خودشم یک بار خواستگاری دختر۱۱ساله رفته بهش ندادن. خواهش می کنم راهنمایی کنید دارم می میرم کمکم کنید چیکارکنم برگرده تصمیم گرفتم یه مدت طولانی بهش زنگ نزنم ولی شب و روز کابوسم اینه که مبادا ازدواج کنه.درسته یانه؟؟

شوهر من سه ماهه قهر کرده و رفته خونه مادرش و همش می گه طلاق ولی من نمی خوام جدا شم ما اصلا مشکل جدی با هم نداشتیم هرچی واسطه فرستادم و پیش مشاور رفتیم همش می گه طلاق.

من نمی خوام زندگیم از هم بپاشه.

چیکار کنم؟خیلی مستأصلم

سعی کن ذهنت رو آروم کنی و صبر کنی نگران نباش و بذار زمان بگذره تا یه خورده اون هم آروم بشه. خیلی دنبالش نباش تا بتونه با خودش فکر کنه و خلوت کنه. اگه اومد سمتت، با هاش مهربون باش تا بهت اعتماد کنه. موفق باشی.

من زن یه خلافکار بودم که خونمو تو شیشه می کرد و آخر کلام هم مالمو دزدید پولمو خورد و فرار کرد و خدا رو به خاطر نعمت طلاق شاکرم و تا عمر دارم نمی خوام کسی اسم ازدواج رو برام بیاره

 این نیز بگذرد...

 سلام خسته نباشید من دو ساله که از نامزدم جدام و علت جداییم بعد 10 ماه نامزدی دخالت خانوادم و کم سنی و بی تجربگی خودم بود که اون موقع فکر می کردم کارهایی که می کنم درسته ولی بعد طلاق که جای خالی نامزدم برام اثر گذاشت الآن پشیمانم و دوبار بهش اس دادم ولی در جواب کلی ناله و فحش شنیدم الآن شبو روز ندارم کلا از روحیه افتادم شبو روز به فکرشم و نمی تونم فراموشش کنم از این شرایط خسته شدم و زجر می کشم نمی دونم چیکار کنم خواهش می کنم کمکم کنید

سلام من محمد هستم از خوزستان سلام به همه دوستان من بابام یکی از دوستاش مال شمال بود که واسه عروسی خواهرم در خوزستان که بعد شماره منو از خواهرم گرفت باهم بیشتر آشنا شدیم اول صیغه هم بودیم بعد ازداج کردیمم که اوایل خیلی مذهبی بود بعد بهم گفت بیا تهران سرکار رفتم اونجا سرکار شماره پسرای مختلفی تو گوشیش دیدم بعد کمکم رفتارش عجیب شد منم بهش شک کردم شروع کردم به گیر دادن طرز لباس پوشیدنش پول و طلاهارو برداشت بعد سر مچشوگرفتم از طریق تلگرام بعدش التماس کرد به باباش نگم بعد یه مدت آمد داستانو طور دیگه واسه پدرش توضیح داد که من مقصر درآمدم خلاصه پول طلارو برداشت بعد تهمت زد که من چشم به زن دایش داشتم درصورتی که اینجور نبود خودش شاهد بود که چقدر از دخترای فامیلشون به من نظر داشتن چندماهی آمدم خوزستان تا به اشتباه خودش پی ببره از قبلا هم کس دیگه ای رو دوست داشت الآنم درحال طلاقیم و من منتظرم که ببینم پشیمون نمی شه ولی خیلی روداره و خیلی بهم بدی کرد مقصر منم بودم که بهش بها دادم انشاالله همتون زندگی خوبی داشته باشین سعی کنید کسی که زود تصمیم می گیره ضربشم می خوره من که با وجود این همه بدی باز منتظرم برگرده دوستش دارم اگر برگشت چه بهتر اگرم برنگشت من زندگیمو ادامه می دم مطمئن باشید همیشه ازدواج دوم هر زنی براش سخته چون شوهرش هرنوع سؤالی رو در مورد گذشتش می پرسه... به فکر آیندمم زیادی خودمو درگیر طلاق نمی کنم آینده ای می سازم که گذشته در مقابلش زانو بزند

چرا تو اون داستانی که اولش گذاشتین نوشتید دیگه نمی خواست بی آبرویی رو تحمل کنه؟ یا اینکه بعد طلاق بی آبرو شد... مگه هر زنی که از شوهرش جدا بشه بی آبرویی کرده یا بی آبرو می شه؟ چقد این لفظ دلشکننده اس

سلام من سال 90 با کسی که دوست بودم و از من 3 سال بزرگتر بودند من متولد 66 و ایشون 63 ما باهم ازدواج کردیم بعد از 4 سال زندگی مشترک معده اشون زخم شد و تا ای سی یو رفت و من تو بیمارستان فهمیدم اعتیاد به تریاک دارن و به صورت خوراکی می خورن. بهشون فرصت دادم تا ترک کنن (و قبل از ازدواج مصرف هم داشتن ولی من نمی دونستم و نفهمیدم) و بعد 3 ماه دوباره استفاده کردن و راهی بیمارستان و ای سی یو شدن و بعد از خوب شدن من تصمیم به طلاق گرفتم (گفته باشم برادر من بیشتر از 10 سال اعتیاد دارن و الآن وضعیتشون خیلی بدتر می شه و من اون موقع این موضوع رو صادقانه با همسرم در میان گذاشته بودم و گفته بودم از زندگی فقط سلامتی جسمی و روحی می خوام چون زخم دارم و پای هر چیزی صبر می کنم به جز اعتیاد که چیزی که ازش ترس و وحشت داشتم سرم اومد و بعد از 4 ماه طلاق توافقی گرفتیم و ایشون خیلی گریه کردن اصرار کردن و در آخر گفتن نمی تونم با زور نگه دارم (و تک فرزند بودند) ما تو زندگیمون احترام و عشق همیشه برقرار بود و رابطه خیلی خوب و آرومی داشتیم با تمام تفاوت ها و مادر ایشون مریضی وسواسی و فوق العاده بی اخلاق و عصبی بودند که من خیلی تحمل کردم چون همسرم رو دوس داشتم ایشون بعد از طلاقمون فوت شدن منظورم مادرشون و سرانجام ما 25 آذر سال 95 طلاق گرفتیم (بچه هم نداریم) ولی من بعضی وقتا پشیمون می شم می گم نکنه واقعا الآن پاک باشه و دیگه استفاده نکنه بعد می گم نه از کجا مطمئن شم ؟؟؟ گیر کردم نمی دونم چیکار کنم !!! من رو راهنمایی کنین خواهش می کنم من بعضی وقتا خیلی پشیمون می شم و می دونم ایشون هم آرزوشونه من باز برگردم به زندگیشون ولی چطور؟ من اعتمادم از بین رفته

سلام مردی هستم 38 ساله نزدیک به12ساله ازدواج کرده ام همسرم به خاطر پایبند نبودن به اصول اخلاقی مرا ترک کرده حدود بیست روز می شه من خیلی دوستش دارم ولی اون بدون اینکه به حرفم گوش بده فقط طلاق می خواد متأسفانه در این کار نامادری و خواهرش هم همراهیش می کنن من دو بچه دارم اما اون کوتاه نمی آد چیکار کنم برگرده

 7 سال پیش با دخترعموم ازدواج کردم الآن 2 ماهه که ازش جدا شده ام. ما دو تا شخصیت متضاد بودیم من درونگرا و کم حرف اون برونگرا و پرحرف. از لحاظ روانشناسی یه آدم برونگرا کنار یک درونگرا احساس تنهایی می کنه و به پوچی می رسه به خاطر همین بعد از 5 سال زندگی مشترک زیر یک سقف دیگه نتونست باهام ادامه بده و پاشو کرد تو یه کفش که طلاق می خوام و بالأخره طلاقش رو گرفت و البته همه زندگیمو. پول پیش خونه با تمام وسایل زندگی. من موندم یه چمدون لباسای کهنه آواره شدم توی خیابون تا اینکه برادرم متوجه شد اومد دنبالم من رو برد پیش پدر و مادرم . الآن خیلی داغونم دیگه انگیزه ای برای زندگی کردن ندارم. تمام فک و فامیل به من انتقاد کردند که چرا گذاشتی طلاق بگیره می تونستید زندگیتون رو درست کنید عجله کردید و شتابزده عمل کردید نمی دونم الآن داره چیکار می کنه ولی من اصلا حالم خوب نیست.

سلام من پانزده ساله که ازدواج کرده ام توی سن کم. شوهرم هم کم سن بود. الآن که ۳۸ سالمه شوهرم هم شرایط مالی و کاریش خوب شده منو ترک کرده. فقط تهدید به طلاق کرده. ولی الآن دو ماهه که خانه رو ترک کرده ولی از درخواست طلاق هم خبری نیست. پیش مشاور رفتم گفت که فعلا کاری به کارش نداشته باش تا هر کاری می خواد بکنه و کاملا از عیاشی خسته بشه و در نهایت احتمال بازگشتش زیاده. نمی دونم چیکار باید بکنم. خرجی می ده. گاهی می آد یه سر می زنه ولی این نبودنش منو دیوانه کرده. نمی دونم باید چیکار کنم. در طول دو سال دو بار به من خیانت کرد.

منبع و بازنشر از سایت:

http://mehrkhane.com/

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
(در مورد موضوعات مربوط به تعليم و تربيت)(استفاده از مطالب وبلاگ، در جایی دیگر، منوط به ذکر منبع و درج نام نویسنده و مترجم است.)(نام و نام خانوادگی مدیر وبلاگ: محمدرضا باقرپور. اسم مستعار: «رضا» و گاهی «محمد»)ایمیل: hannaneh7@yahoo.com* hannaneh7.hannaneh7@gmail.com (سطح تحصیلات: کارشناسی ارشد) شماره‌های تماس، با وبلاگ: 09141260189*09143006168* شماره اصلی و User name فضای مجازی: 09143006168 laylalalaylaylalalaylaylalay@ نویسنده، ویراستار متن‌های فارسی، داستانک و مینیمال‌نویس. صاحب طولانی‌ترین متن فارسی بدون نقطه، با بیش از 7500 کلمه. صاحب امتیاز و مدیر مسؤول رسانه «یادآوری». مطالب وبلاگ Comparative Education «آموزش و پرورش تطبيقی»، به مرور و با انتقاد و با پیشنهاد کاربران، منتقدان و همراه با نظارت دقیق و بازخوانی و بازنویسی مدیر وبلاگ، هم به لحاظ شکلی و هم به لحاظ محتوایی، ویراستاری و به‌روزرسانی می‌شود. Welcome to my blog
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • مطالب
    نظرسنجی
    دیدگاه کلی جناب عالی، نسبت به این وبلاگ، چه گونه است؟
    داستانک ها، تا چه حد، مورد پسند جناب عالی است؟
    آيا جناب عالي، با استمرار اين وبلاگ، با اين شيوه، موافق مي باشيد؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 1035
  • کل نظرات : 100
  • افراد آنلاین : 9
  • تعداد اعضا : 3
  • آی پی امروز : 35
  • آی پی دیروز : 279
  • بازدید امروز : 46
  • باردید دیروز : 310
  • گوگل امروز : 8
  • گوگل دیروز : 29
  • بازدید هفته : 356
  • بازدید ماه : 5,768
  • بازدید سال : 108,867
  • بازدید کلی : 691,500