به خاطر وضعیت کرونایی، درخواست کردم دوتا بلیط صادر بشه تا در کنارم، کسی نباشد؛ راننده اتوبوس که اونجا بود، منو شناخت؛ گفت: «لازم نیست دوتا بلیط بگیری!» رو کرد به مسؤول صدور بلیط و گفت برام، یه بلیط صادر کنه برای صندلی جلویی. من دیگه حرفی نزدم.
وقتی، در صندلیم نشستم، دیدم در کنارم و در جلوی صندلی بغلی، یه قفسی گذاشتهاند؛ روش، کاغذباطله، کشیده بودند؛ حدس زدم پرندهای باشد؛ خم شدم؛ از گوشه قفس که نگاه کردم، دیدم داخل قفس، یه طوطی هستش.
اونروز، من با یک طوطی، همسفر شده بودم.