loading...

Comparative Education

بسم الله الرحمن الرحیم من، کار و زندگی در شهرستان اهر۱ را برای همیشه، رها۱ کردم؛ مدتی را نیز، در رشت۲ بودم که سرانجام، با توپ و تشرِ۲ صاحبخانه، آنجا را

محمدرضا باقرپور بازدید : 195 سه شنبه 06 تیر 1402 زمان : 6:42 نظرات (0)

بسم الله الرحمن الرحیم

من، کار و زندگی در شهرستان اهر۱ را برای همیشه، رها۱ کردم؛ مدتی را نیز، در رشت۲ بودم که سرانجام، با توپ و تشرِ۲ صاحبخانه، آنجا را هم، ترک کردم و سرانجام، در تهران ساکن شدم و بعد از آن هم، ناگزیر، به تبریز برگشتم و ماندگار شدم.

شیخ۳ ما، همراه با خیش۳ و با دو رأس گاو فربه، در روستایی دور۴ و در طول رودِ۴ خروشان و در جایی پر از غاز۵ و زاغِ۵ البته رام۶ و باهوش و دور از چشم مار۶، در راه۷ صعب‌العبوری و در زیر نگاه سگ‌های هار۷ منطقه، با دوست دیرینه و بسیار شوخ۸ خویش، کار می‎‌کرد و روزگاری خوش۸، سپری می‌کرد؛ اما با این‌همه، کباب۹ مخصوص هم، می‌خورد همراه با دوستان صمیمی‌اش: بابک۹، امین۱۰ و نیما۱۰.

موشِ۱۱ نحس و شوم۱۱، در روز۱۲ روشن و با زور۱۲، از درز۱۳ دیواری زرد۱۳ و خیلی هم زود۱۴ و بدون کم‌ترین توجهی به دوز۱۴ و کلک و ممانعت خرس۱۵ سرخ۱۵ کوهستان، بیرون آمد و لپ۱۶ فیل را به‌شوخی و در روی پل۱۶، محکم گرفت و کشید. به‌دلیل گرانی کالاهای اساسی، فیل۱۷، مجبور بود حتی بعد از پایان وقت کاری، به‌صورت خیلی جدی، به بافتن لیف۱۷ حمام و عرضه آن برای حیوانات جنگل، روی بیاورد.

شیر۱۸ با ریش۱۸ و یال درازش، درحالی که شیر سرد۱۹ هم، سرمی‌کشید، درس۱۹ هم، می‌خواند؛ او، زر۲۰ را خیلی دوست داشت اما در کنارش، به گل رز۲۰ هم، اهمیت می‌داد. او، همه را، ریز۲۱ می‌دید و اگر می‌توانست، حتی حیوانات ضعیف را نیز، در زیر۲۱ پاهایش، به این‌طرف و آن‌طرف هل۲۲ می‌داد و خرد و له۲۲ می‌کرد.

شیر، پر۲۳ بود از ناکامی‌های فراوان و متنوعی که روزبه‌روز و با گذشت زمان، او را خشن‌تر از قبل، کرده بود؛ او، برای فرار از این وضعیت پیش‌آمده، گاهی موسیقی رپ۲۳ و راک۲۴ هم، گوش می‌داد؛ او، در این اواخر، حتی کار۲۴ شکار را هم، به‌کلی رها کرده بود. شیر، از بس سخنان عبث و غیرمنطقی گفته و یاوه‌ها سروده بود، فکّ۲۵ صورتش، کج شده و نزدیک بود حتی به کف۲۵ خاک۲۶ روی زمین هم، بیفتد! در کاخ۲۶ سطنتی‌اش در جنگل دور.

متخصص تغذیه، توصیه و تأکید کرده بود: اگر چاق۲۷ هستید، به‌جای خوردن ناهار و شام، خوردن یک قاچ۲۷ هندوانه در روز، برای شما کافی است. مرد شهری، بدون چتر، در زیر باران، خیس۲۸ شد؛ او از بس، سردش شده و ترسیده بود، موهای بدنش، سیخ۲۸ شده بود. جُک۲۹ جدید مرد لوده، در افکار کج۲۹ آن نوجوانی که دائم به‌دنبال زیرخاکی و گنج۳۰ بود، خیلی خوش آمد و جنگ۳۰ و اختلاف فکری بین او و پدرش را تمدید و تشدید کرد.

اگر شما هم مثل من، چربی بد خون دارید، حتماً میوه‌های ترش۳۱ میل کنید و به شِرت۳۱ و سروصداهای اضافی شاخه‌های درختان هم، هیچ توجهی نکنید.

مردی که قد۳۲ نسبتاً بلندی داشت، در اثر غم و غصه زیادی، دق۳۲ کرد و مرد. فرش۳۳ قرمز، همیشه و الزاماً هم، فقط در زیر پای آن انسان‌هایی که مقام و حرمت و شرف۳۳ دارند، پهن نمی‌شود. خر۳۴ که بیمار شد و رخ۳۴ زرد کرد و به تب۳۵ شدید افتاد، هذیان گفت و بت۳۵ را پرستش کرد! و در نهایت هم، به‌دلیل بیماری جدیدش که ریشه در شرب دائم خمر داشت، بدنش به‌شدت، داغ و گرم۳۶ شد و سرانجام، مرگ۳۶ زودرس، به سراغش آمد.

مرد بداخلاق و نازیبا، با اینکه در وزارت ورزش و جوانان، نفوذ و اختیار تام۳۷ داشت، اما در بازی شطرنج، همیشه مات۳۷ می‌شد؛ با این‌حال، به‌دلیل اعتماد به نفس کاذب بالایی که داشت، خود را و حتی اعمال خود را، در آینه مات هم، زیبا می‌دید! او، از بس وسواس بود و به همه شک۳۸ می‌کرد، عادت داشت تا کارها را، زیادی کش۳۸ دهد.

وقتی از معدن مس۳۹، سم۳۹ مهلکی برمی‌خاست، کسی از مسؤولان، هیچ توجهی نمی‌کرد. وقتی وزارت۴۰، به مرد طمّاع واگذار شد، ترازو۴۰ و معیارهای ارتقاء و انتصاب مدیران و معاونان، به‌کلی عوض شده و تغییر یافتند.

خود من، وقتی در قشم۴۱ بودم، مشق۴۱ تفنگ می‌کردم؛ دیزی۴۲ را می‌خوردم؛ آب خنک را سرمی‌کشیدم و به یزید۴۲، لعنت می‌فرستادم. آن قدیم‌ها، در محله ما، فقط یک نفر ماما۴۳ بود برای رسیدگی به کل امور مربوط به دوران حاملگی و زایمان همه بانوان گرامی محله؛ همچنین، برای اهالی چندین محله نزدیک به هم نیز، یک امام۴۳ جماعت میان‌سالی، حضور داشت.

با هماهنگی‌های قبلی اداری، از ورود۴۴ کارمند دورو۴۴ و مداهنه‌گر به محل کار، ممانعت جدی به عمل آمد. مرد نیک‌اندیش، با همراهی پسرش، سینا۴۵ که انیس۴۵ همیشگی پدر بود، همه دردها را درمان۴۶ می‌کرد و در مقابل نامرد۴۶، کمر خم نمی‌کرد و خم به ابرو نمی‌آورد.

آدمی، اگر بخواهد و اراده کند، در سایه تهذیب نفس، می‌تواند حتی به مرتبه بالاتر از ملک۴۷ نیز، صعود بکند. زن ماهر و زیرک محله ما، وقتی کلم۴۷ را پاک۴۸ کرد و با آن، غذای محلی دلمه کلم درست کرد، مورد توجه داوران مسابقه آشپزی قرار گرفت و کاپ۴۸ طلا را، از آنِ خود ساخت.

در روز آخِر فصل بهار، شخصی آشنا۴۹، از من درخواست کرد تا برای فرزندش، با موضوع بهار، انشا۴۹ بنویسم و من، چنین نوشتم: «بهار امسال هم، تمام شد». پارسال، در شهر شمشک۵۰، خیلی دنبال کشمش۵۰ ارزان‌قیمت گشتم؛ اما هیچ نیافتم.

تاریخ۵۱ صدساله اخیر ایران را که مطالعه می‌کردم، به این نتیجه رسیدم که همیشه و در همه دوره‌ها، موضوع خیرات۵۱، به شکل‌های مختلفی، از سوی برخی انسان‌های خیّر، جاری و برقرار بوده است. مردی ‌دانا گفت: وقتی ماه را هلال۵۲ بینی، لاله۵۲ خواهد رویید! از من۵۳ ، در مورد همکاری مالی آن آشنای ناآشنا! نظر خواستند که صراحتاً، گفتم: او، نم۵۳ پس نمی‌دهد.

وقتی در شب چهارده، برای دیدن قمر۵۴ در حالت کامل، به کوه مرتفعی صعود کردم، دیگر در من، رمق۵۴ نمانده بود. رزمنده نوجوان، وقتی برای خنثی کردن مین۵۵، عازم منطقه می‌شد، حتی نیم۵۵ از صد هم، احتمال نمی‌داد اینکه مشکلی برایش پیش بیاید. همان گربه‌ای که قبل از خوردن غذا، عادت داشت تا غذایش را لیس۵۶ بزند، گرفتار سیل۵۶ مهیبی شد و جانش را از دست داد.

یک‌زمانی بود در کنار انواع پوشش‌های زنانه، دامن۵۷ هم، نماد۵۷ و نشانه یک زن بود؛ اما اکنون، بیشتر زنان و دختران، به‌جای دامن، شلوار می‌پوشند و حتی برخی از لباس‌های زنانه و مردانه، قابل تشخیص از هم نبوده و در بیشتر مواقع نیز، کاملاً یکسان و مشترک بین دو جنس، می‌باشند.

زنی که به ناخن‌هایش، لاک۵۸ سفید زده بود، دنبال میوه کال۵۸ می‌گشت. زن دیوانه، به‌جای حنا، گِل رس۵۹ بر سر۵۹ می‌گذاشت! و می‌گفت: همان خاصیت حنا را دارد! یار۶۰ که از در درآمد، رأی۶۰ خود را، به صندوق انداخت.

مرد کشاورز، همراه با ذکر ورد۶۱، محصولاتش را درو۶۱ می‌کرد و از نتیجه کشت و کارش هم، خیلی راضی و شاداب بود. راهب۶۲، از بهار۶۲ سال قبل، عمل ترک لذت‌های مادی و دنیوی را، در برنامه جدی روزانه زندگی خود قرار داده و به ریاضت کامل نفس می‌پرداخت. مرد گردشگر، بعد از استراحت و بعد از اینکه از غار۶۳ بیرون آمد، برای ادامه مسیر خود، مستقیم به‌طرف دشت و راغ۶۳رفت. همکارم، وقتی گفت: دل کارمند، برای مدیرکل۶۴ قبلی، لک۶۴ زده! گفتم: بشنو و باور مکن.

گرگ‌ها، برای رسیدن به اهداف شوم خودشان، هم مه۶۵ را ترجیح می‌دهند به هوای صاف و آفتابی و هم۶۵ تاریکی شب را ترجیح می‌دهند به روشنایی روز آفتابی. مدیر بی‌کفایت مجموعه که خود، ریگ۶۶ در کفش داشت، همیشه، به کارمندانش، گیر۶۶می‌داد. شعر۶۷ حماسی شاعر ارسبارانی که قرائت می‌شد، رعش۶۷ بر اندام مخاطب می‌افتاد.

مرد تنهای قانع و شاکر، گاهی برای شام۶۸، ماش۶۸ خالی بار می‌گذاشت و همراه با نان و پیاز می‌خورد. مرد کر۶۹، خواسته‌هایش را خیلی کوتاه و رک۶۹، بر روی کاغذ می‌آورد. مرد ناکس۷۰، سکّان۷۰ کارخانه را بارها به دست گرفته و به‌بهانه و با توجیه تعدیل نیرو، برخی از کارگرانش را هم، اخراج کرده بود.

او مثل همیشه، در برنامه مسافرتی خود به توس۷۱ نیز، سوت۷۱ فلزی خود را، به همراه برده بود. سؤال غامض رهرو و سالک۷۲، در کلاس۷۲ درس استاد، ذهن همه را، درگیر و مشغول کرده بود. سگ۷۳ بلاصاحب محله ما، به‌جای گوشت و با تصور و توهم گوشت، میوه خرمالوی افتاده بر زمین را خورده و طعم گس۷۳ آن را کاملاً احساس کرده بود؛ سگ، دهانش، جمع شده و صدایش درآمده بود. یکی از ورّاث، فرصت۷۴ را غنیمت دیده! و ویلای خواهرش را در شمال ایران، تصرف۷۴ عدوانی کرده بود.

طبق روایات، حضرت لوط۷۵ علیه‌السلام، حدود دو تا سه‌دهه، در میان قوم خود بود که آنها در طول۷۵ مدت پیامبری ایشان، مرتکب گناه لواط شده بودند. در مقطع تحصیلی کارشناسی ارشد، استاد آمار دانشگاه، شرایط سخت تحصیلی مرا، درک۷۶ کرد۷۶؛ آنگاه، نیم! نمره‌ای هم، در آزمون درس آمار استنباطی پیشرفته، ارفاق کرد اما باز هم، نتیجه نداد.

آیا جملاتی که در نامه۷۷ دخترک آورده شده بود، همان۷۷ سخنان و خواسته‌های قلبی خود ایشان بود؟! من هیچ‌وقت، نسبت به مطالعه نکات ریز شرع۷۸ اسلام، بی‌تفاوت نبوده‌ام. من، مراد از عرش۷۸ و کرسى در قرآن را نیز، مطالعه کرده‌ام.

همان‌طوری که می‌دانید، به گریستن بر مرده و شعر گفتن دربارۀ مرگ کسی همراه با اظهار دلسوزی، رثا۷۹ گفته می‌شود که می‌تواند حتی به‌صورت یک اثر۷۹ عالی هنری نیز، عرضه و ارائه شود. روش۸۰ زن روستایی در پنیر درست کردن نیز، همان‌طوری بود که درنهایت و مثل غذاهایش، شور۸۰ درمی‌آمد. آدمی باید مالکِ۸۱ کلام۸۱ خویشتن بوده باشد و سخنی را که بر زبان جاری می‌سازد، بدان عمل کند.

آرزو۸۲ بر جوانان و اخیراً، بر وزرا۸۲ هم، عیب نیست! چند وقت پیش، به یکی از مدیران ارشد استانی، گفتم: از روی خود اسب که سهل است؛ از روی همین زین۸۳ اسب روی زمین – که در یک‌گوشه‌ای از انبار افتاده –  نیز۸۳، یک‌روزی به زمین خواهی خورد و آن‌روز، باید خیلی مواظب باشی تا سر و گردنت، نشکند.

مدپرستان، چنانچه دم گذاشتن برای آدمی نیز، یک روزی مد۸۴ روز و عمومی شود، حتی آن را هم، انجام خواهند داد و به خودشان، یک دم۸۴ دراز و زیبایی! وصل و آویزان خواهند کرد. در زمان امتحانات، حرف۸۵ استاد در مورد نحوه طراحی آسان سؤالات تشریحی آزمون درس سخت، موجب شادی و فرح۸۵ در من شده بود.

مرد خشمگین محله ما، می‌گفت سرانجام، با استفاده از سحر و طلسم۸۶، بر زن پرتوقع خویش، آنهم به‌طور کامل، مسلط۸۶ شده است! پرنده لک‌لک۸۷، از آن‌زمان که در داخل شهر، لانه ساخته بود و رفتار برخی آدم‌ها را از نزدیک مشاهده کرده بود، مثل برخی از آن آدم‌‎ها و در کنار سایر اعمال و رفتارهای جدید با همنوعانش، کل‌کل۸۷ را نیز، از آدم‌ها یاد گرفته بود.

مخ۸۸ مرد نودساله، انگار تاب برداشته بود؛ او در خیابان، در جلوی هر ماشین آشنا و ناآشنایی، قد خم۸۸ می‌کرد! و با همه راننده‌ها و سرنشین‌ها، احوال‌پرسی می‌کرد! اعتقاد جازم۸۹ و راسخ داشت به اینکه در هر حال و در همه فصول، حفظ اعتدال مزاج۸۹ را در نظر داشته باشد.

الطاف و مراحم۹۰ مدام والده مرحوم، بر شخص این‌جانب و سایر محارم۹۰ نسبی و سببی و رضاعی، شامل و جاری بود. به حول۹۱ و قوه الهی، همه تقدیرها، در لوح۹۱ محفوظ، ثبت شده و رقم خورده است. در طراحی ساختمان، برخی از معماران، بر این باورند که نما۹۲، مهم‌ترین بخش ساختمان، به‌شمار می‌رود.

جمله: «آسوده بخوابید؛ شهر، در امن۹۲ و امان است.» را در قسمتی از کارتون زیبای رابین‌هود خطاب به داروغه که در حال چرت زدن! بود، شنیدم که بعدش هم، می‌گفت: «ساعت، یکِ نصف شب است.» مرد جوان، برخلاف درآمد مالی پایین، در مسافرت به کیش۹۳، کفش و لباس‌های شیک۹۳ ، بر تن کرده بود.

امـیـر مــؤمـــنـان، حضرت امام علی علیه السلام، در مورد اهمیت زمان، مــی‌فــرمــایــنـد: اَلْفُـرْصَةُ، تَـمُـرُّ مَــرَّ السَّحَابِ؛ فَانْتَهِزُوا فُرَصَ الْخَیْرِ. فرصت‌ها، همچون ابر۹۴ می‌گذرد؛ پس فرصت‌های نیک را بربایید.

عمل ربا۹۴، در همه ادیان آسمانی، حرام اعلام شده است؛ ربا، چندین‌بار، در قرآن و در سوره‌های بقره، آل عمران، نساء و روم، به‌شدت مورد انتقاد و منع قرار گرفته و از آن، به‌عنوان جنگ با الله متعال، نام برده شده است.

اشخاص و گروهی، همچون: ابلیس، ستمگران، دروغگویان، بت‌پرستان، اذیت‌کنندگان پیامبر، فرعون و فرعونیان، تهمت‌زنندگان به زنان پاک‌دامن، کتمان‌کنندگان آیات الهی، مرتدان و منافقان، در قرآن، مورد لعن۹۵ قرار گرفته‌اند.

هنوز هم، خیلی از مردم جهان، بر این خرافه و بر این باور غلط، پایبند هستند و نعل۹۵ اسب را، از منزل و از مغازه و از مرکبشان، آویزان می‌سازند تا شانس و اقبال بلندی، به ‌سویشان روانه گردد! مردی که تازه به شهرستان آمده بود، آدم ملا۹۶ و باسوادی بود و مشکلات و درد و الم۹۶ اهالی منطقه را، می‌شنید و تا آنجایی که می‌توانست، با مشارکت و همراهی خود مردم، حل و برطرفشان می‌کرد. در دیوان شمس مولوی، در بیتی از یک غزل، می‌خوانیم: گر دود را کمتر کنی، از نور شعله برخوری / از نور تو، روشن شود هم این سرا۹۷ هم آن سرا.

در سال‌های اخیر، درباره آلودگی رود ارس۹۷ و تشدید سرطان‌های ناشی از آن، سخنرانی‌ها و مقالات زیادی، ارائه شده است. بدیهی است: شکست حتمی دشمن، آنگاه رقم۹۸ خواهد خورد که نقشه دقیق حمله، در مقر۹۸ فرماندهی، کشیده شده باشد.

عجیب نیست که نادان۹۹، از آن‌طرف هم که خوانده می‌شود، همان نادان است؛ همان بشری که سخن‌ها و تحلیل‌هایش، سراسر کشک۱۰۰ و همراه با حیله و کلک۱۰۱ بوده و تحت۱۰۲ هیچ شرایطی هم، نادانی واضح، عیان و محسوس خود را نپذیرفته و نمی‌پذیرد و چه‌بسا، خود را آگاه‌تر! داناتر! و آدم‌تر! از بقیه هم، تصور می‌کند! و این‌چنین، در جهل مرکب، وارد شده و تا پایان زندگی هم، در آن، می‌ماند، باز هم اشعار مولوی می‌خواند! و خود را داناترین تصور می‌کند!

داماد۱۰۳ سرِخانه که به‌تنهایی، شمش۱۰۴ طلا، قاچاق۱۰۵ می‌کرد و از کسی هم، کمک۱۰۶ نمی‌گرفت، آخرسر، کتک مفصلی از سوی اهالی و مردمان بومی آن روستا نصیبش می‌شود. کیک۱۰۷ خانم همسایه، کپک۱۰۸ که می‌زد، سس۱۰۹ می‌زد! تا معلوم نکند.

گرگ۱۱۰، تن به مرگ می‌دهد اما۱۱۱ گردن به قلاده نمی‌دهد. مرد روستایی، کبک۱۱۲ چاق و چله را داوطلبانه رها و برای ناهار، به توت۱۱۳ و نان۱۱۴، قناعت کرد. کار به جایی کشیده شده بود که معتاد سارق محله ما، دود۱۱۵ هم، می‌دزدید! او، گاهی پیپ۱۱۶ هم می‌کشید. دزد۱۱۷ ماشین، خود را خیلی مهم۱۱۸ و پاکتر! از همه، تصور کرده بود؛ او، روی تخت۱۱۹، دراز می‌کشید و از عدل و داد۱۲۰، سخن می‌گفت! کاربرد اولیه رادار۱۲۱ و محل پیدایش و رشد آن، در صنایع نظامی و هوانوردی بوده ‌است.

آیا۱۲۲ روزی خواهد رسید که همه۱۲۳ مردم ایران، مطالعه کتاب را، جزو برنامه ثابت روزانه‌شان قرار دهند؟ درد۱۲۴ تو، درد من و درد من، درواقع درد شماست؛ ما همه، همدردیم. در عروسی دختر همسایه محله ما، سکه‌های بدل و قلابی را به‌عنوان شاباش۱۲۵، بر سر عروس و داماد ریختند. انسان‌ها، دو شُش دارند که در حفره سینه‌ای و در درون سینه، جای دارند. شش۱۲۶ سمت چپ، به‌دلیل نزدیک بودن به قلب و وجود فضایی کمتر، از شُش سمت راستی، قدری کوچکتر است.

چند سال پیش، وقتی از یک دکتر داروساز پرسیدم: آقا۱۲۷، به‌نظرتان، چه‌گونه می‌توان از شر ساس۱۲۸ و کک۱۲۹ خلاص شد؟ از پرسش من، ناراحت شد. می‌گویند: شوش۱۳۰، قدیمی‌ترین شهر ایران است. لعل۱۳۱ سامری، یک لعل پانصد قیراطی است که بزرگ‌ترین لعل شناخته‌شده در دنیا بوده و جزو بخشی از جواهرات ملی ایران، به‌شمار می‌رود. مرد نویسنده، در آثار خود، تحت۱۳۲ تأثیر مطالعه کتاب‌های روان‌شناسی و مهارت‌های زندگی، قرار گرفته بود. دختر لال۱۳۳ همسایه‌مان، خواندن و نوشتن را، به‌خوبی یاد گرفته بود و خواسته‌هایش را، تنها با نوشتن بیان می‌کرد.

در هنرستان هنرهای زیبای میرک تبریز، گاهی پیش می‌آمد که کلاس‌ها، خیلی شلوغ می‌شد و سر و صدا و همهمه۱۳۴ هنرجویان، بالا می‌رفت؛ اما برای خود من، زیبا بود همه این صحنه‌ها و جریانات. در بیتی از یک شعری از مولوی، آمده است: مادام۱۳۵ که در راه هوا و هوسی، / از کعبه وصل، هردمی باز پسی. موم۱۳۶ عسل را معمولاً به رزین و روغن می‌افزایند که یکی از مناسب‌ترین مواد برای مصارف هنری می‌باشد.

در ایران، تشت۱۳۷ آلومینیومی برای شست‌وشوی لباس، به کار می‌رفت. دختر تحصیلکرده دچارشده به اختلال مزمن وسواسی شدید، همه اتاق‌های منزل پدری را قرق۱۳۸ کرده بود. مهم‌ترین صنایع دستی تفت۱۳۹ یزد را، گیوه‌دوزی، قالی‌بافی و کاشی‌کاری، تشکیل می‌دهد.

در مطلعی از یکی از اشعار خاقانی در قصیده کنزالرکاز – که یکی از قصاید معروف ایشان می‌باشد، در ستایش پیامبر اکرم که در جوار مزار مقدس آن‌حضرت سروده‌اند، – می‌خوانیم: مقصد، اینجاست؛ ندای طلب، اینجا شنوند؛ / بختیان را ز جرس، صبح‌دم آوا۱۴۰ شنوند. استاد موسیقی، کوک۱۴۱ اصلی سه‌تار را قبل از اجرا، به‌عهده گرفته بود.

ملا احمد نراقی، در معراج السعادت، در باب چهارم، در متنی با عنوان: علاج عجب به جمال، آورده است: اگر یک‌روز، متوجه خود نگردی و خود را پاک نسازی و نشویی، چرک و تعفن، به تو احاطه می‌کند و شپشِ۱۴۲ بدن و جامه، تو را فرو می‌گیرد و از هر چارپایی، کثیف‌تر می‌گردی؛ این، حال وسط تو است.

گرایشِ موسوم۱۴۳ به معماری رومی، امروزه و در همه شهرهای ایران، مرسوم شده است. ترس از سوسک و موش و مورچه و امثال اینها که بیشتر هم، در خانم‌ها مشهود است، درواقع ترس‌های موهوم۱۴۴ و بی‌دلیلی هستند که مبنای علمی و منطقی هم ندارند و برخی از آنها نیز، ریشه در دوران کودکی دارند که با روش‌های مختلف روان‌شناسی و روان‌درمانی، قابل درمان می‌باشند.

در یک جامعه بر پایه مردم‌سالاری، اصولاً آرا۱۴۵ و عقاید مردم، باید مورد احترام قرار گیرد و آخرسخن، اینکه: در دیوان شمس ملای رومی، در مصرعی از یک غزل می‌خوانیم: کز دیو و دد۱۴۶ ملولم و انسانم، آرزوست.

«اهر، رها»۱ – «رشت، تشر»۲ – «شیخ، خیش»۳ – «دور، رود»۴ – «غاز، زاغ»۵ – «رام، مار»۶ – «راه، هار»۷ – «شوخ، خوش»۸ – «کباب، بابک»۹ – «امین، نیما»۱۰ – «موش، شوم»۱۱ – «روز، زور»۱۲ – «درز، زرد»۱۳ – «زود، دوز»۱۴ – «خرس، سرخ»۱۵ – «لپ، پل»۱۶ – «فیل، لیف»۱۷ – «شیر، ریش»۱۸ – «سرد، درس»۱۹ – «زر، رز»۲۰ – «ریز، زیر»۲۱ – «هل له»۲۲ – «پر، رپ»۲۳ – «راک، کار»۲۴ – «فک، کف»۲۵ – «خاک، کاخ»۲۶ – «چاق، قاچ»۲۷ – «خیس، سیخ»۲۸ – «جک، کج»۲۹ – «گنج، جنگ»۳۰ – «ترش، شرت»۳۱ – «قد، دق»۳۲ – «فرش، شرف»۳۳ – «خر، رخ»۳۴ – «تب، بت»۳۵ – «گرم، مرگ»۳۶ – «تام، مات»۳۷ – «شک، کش»۳۸ – «مس، سم»۳۹ – «وزارت، ترازو»۴۰ – «قشم، مشق»۴۱ – «دیزی، یزید»۴۲ – «ماما، امام»۴۳ – «ورود – دورو»۴۴ – «سینا، انیس»۴۵ – «درمان، نامرد»۴۶ – «ملک، کلم»۴۷ – «پاک، کاپ»۴۸ – «آشنا، انشا»۴۹ – «شمشک، کشمش»۵۰ – «تاریخ، خیرات»۵۱ – «هلال، لاله»۵۲ – «من، نم»۵۳ – «قمر، رمق»۵۴ – «مین، نیم»۵۵  – «لیس، سیل»۵۶ – «دامن، نماد»۵۷ – «لاک، کال»۵۸ – «رس، سر»۵۹ – «یار، رأی»۶۰ – «ورد، درو»۶۱ – «راهب، بهار»۶۲ – «غار، راغ»۶۳ – «کل، لک»۶۴ – «مه، هم»۶۵ – «ریگ، گیر»۶۶ – «شعر، رعش»۶۷ – «شام، ماش»۶۸ – «کر، رک»۶۹ – «ناکس، سکان»۷۰ – «توس، سوت»۷۱ – «سالک، کلاس»۷۲ – «سگ، گس»۷۳ – «فرصت، تصرف»۷۴ – «لوط، طول»۷۵ – «درک، کرد»۷۶ – «نامه، همان»۷۷ – «شرع، عرش»۷۸ – «رثا، اثر»۷۹ – «روش، شور»۸۰ – «مالک، کلام»۸۱ – «آرزو، وزرا»۸۲ – «زین نیز»۸۳ – «مد، دم»۸۴ – «حرف، فرح»۸۵ – «طلسم، مسلط»۸۶ – «لک‌لک، کل‌کل»۸۷ – «مخ، خم»۸۸ – «جازم، مزاج»۸۹ – «مراحم، محارم»۹۰ – «حول، لوح»۹۱ – «نما، امن»۹۲ – «کیش، شیک»۹۳ – «ابر، ربا»۹۴ – «لعن، نعل»۹۵ – «ملا، الم»۹۶ – «سرا، ارس»۹۷ – «رقم، مقر»۹۸ – «نادان»۹۹ – «کشک»۱۰۰ – «کلک»۱۰۱ – «تحت»۱۰۲ – «داماد»۱۰۳ – «شمش»۱۰۴ – «قاچاق»۱۰۵ – «کمک»۱۰۶ – «کیک»۱۰۷ – «کپک»۱۰۸ – «سس»۱۰۹ – «گرگ»۱۱۰ – «امّا»۱۱۱ – «کبک»۱۱۲ – «توت»۱۱۳ – «نان»۱۱۴ – «دود»۱۱۵ – «پیپ»۱۱۶ – «دزد»۱۱۷ – «مهم»۱۱۸ – «همه»۱۱۹ – «تخت»۱۲۰ – «داد»۱۲۱ – «رادار»۱۲۲ – «آیا»۱۲۳  – «درد»۱۲۴ – «شاباش»۱۲۵ – «شش»۱۲۶ – «آقا»۱۲۷ – «ساس»۱۲۸ – «کک»۱۲۹ – «شوش»۱۳۰ – «لعل»۱۳۱ – «تحت»۱۳۲ – «لال»۱۳۳ – «همهمه»۱۳۴ – «مادام»۱۳۵ – «موم»۱۳۶ – «تشت»۱۳۷ – «قرق»۱۳۸ – «تفت»۱۳۹ – «آوا»۱۴۰ – «کوک»۱۴۱ – «شپش»۱۴۲ –  «موسوم»۱۴۳ – «موهوم»۱۴۴ – «آرا»۱۴۵ – «دد»۱۴۶.

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
(در مورد موضوعات مربوط به تعليم و تربيت)(استفاده از مطالب وبلاگ، در جایی دیگر، منوط به ذکر منبع و درج نام نویسنده و مترجم است.)(نام و نام خانوادگی مدیر وبلاگ: محمدرضا باقرپور. اسم مستعار: «رضا» و گاهی «محمد»)ایمیل: hannaneh7@yahoo.com* hannaneh7.hannaneh7@gmail.com (سطح تحصیلات: کارشناسی ارشد) شماره‌های تماس، با وبلاگ: 09141260189*09143006168* شماره اصلی و User name فضای مجازی: 09143006168 laylalalaylaylalalaylaylalay@ نویسنده، ویراستار متن‌های فارسی، داستانک و مینیمال‌نویس. صاحب طولانی‌ترین متن فارسی بدون نقطه، با بیش از 7500 کلمه. صاحب امتیاز و مدیر مسؤول رسانه «یادآوری». مطالب وبلاگ Comparative Education «آموزش و پرورش تطبيقی»، به مرور و با انتقاد و با پیشنهاد کاربران، منتقدان و همراه با نظارت دقیق و بازخوانی و بازنویسی مدیر وبلاگ، هم به لحاظ شکلی و هم به لحاظ محتوایی، ویراستاری و به‌روزرسانی می‌شود. Welcome to my blog
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • مطالب
    نظرسنجی
    دیدگاه کلی جناب عالی، نسبت به این وبلاگ، چه گونه است؟
    داستانک ها، تا چه حد، مورد پسند جناب عالی است؟
    آيا جناب عالي، با استمرار اين وبلاگ، با اين شيوه، موافق مي باشيد؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 1035
  • کل نظرات : 100
  • افراد آنلاین : 7
  • تعداد اعضا : 3
  • آی پی امروز : 32
  • آی پی دیروز : 279
  • بازدید امروز : 42
  • باردید دیروز : 310
  • گوگل امروز : 8
  • گوگل دیروز : 29
  • بازدید هفته : 352
  • بازدید ماه : 5,764
  • بازدید سال : 108,863
  • بازدید کلی : 691,496