شباب عمر، عجب با شتاب میگذرد بدین شتاب، خدایا شباب میگذرد
شباب و شاهد و گل، مغتنم بود ساقی شتاب کن که جهان، با شتاب میگذرد
به چشم خود، گذر عمر خویش میبینم نشستهام لب جویی و آب میگذرد
به روی ماه نیاری حدیث زلف سیاه که ابر از جلو آفتاب میگذرد
خراب گردش آن چشم جاودان مستم که دور جام جهان خراب میگذرد
به آب و تاب جوانی، چهگونه غره شدی که خود جوانی و این آب و تاب میگذرد
به زیر سنگ لحد، استخوان پیکر ما چو گندمی است که از آسیاب میگذرد
کمان چرخ فلک، شهریار در کف کیست که روزگار، چو تیر شهاب میگذرد
(غزل شتاب شباب،سیدمحمدحسین بهجت تبریزی، متخلص به شهریار)
رمضان امسال نیز، مثل همه رمضانهای سالهای گذشته، به انتهای خود رسید و کمکم، میخواهد سپری شود و بهزودی، عمر نیز، با همه فراز و نشیبهایش، با همه خوبیها و بدیهایش، حتی اگر طولانی هم بوده باشد، به پایان میرسد؛ یعنی، درواقع، همهچیز، خیلی زود، تمام میشود؛ لذا، بایستی از این فرصتهای زودگذر، هم در جهت مادی و هم از حیث معنوی و با تمام توان، استفاده کرد. « الْفُرْصَةُ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ، فَانْتَهِزُوا فُرَصَ الْخَيْرِ.»1 «و فرصتها، همچون عبور ابرها، میگذرد؛ بنابراین، فرصتهای نیک را غنیمت بشمارید.» فرصتی که برای ما داده شده، برعکس راهی که در پیش رو داریم، بسیار کوتاه، زودگذر و اندک است؛ قرار است مثلاً، ده هزار کیلومتر راه را بپیماییم و قرار هم است توشههای لازم، برای پیمودن این راه طولانی را، با خودمان همراه کنیم؛ ما موظفیم توشهمان را خودمان برداریم؛ تمام توشه را هم در یک اتاقی، جمع کردهاند و گفتهاند: «برای پیمودن این ده هزار کیلومتر راه، بیشتر از یک ساعت وقت نداری.» در این اتاق، چیزهای بسیار باارزش، گرانقیمت و بینظیری هم وجود دارد؛ اقسام بینظیری، میتوانی از این اتاق بیرون بیاوری و با خودت، همراه کنی؛ در این اتاق، انواع بازیها و سرگرمیها هم وجود دارد؛ بهراحتی، میتوانی حتی به آخرین بازیهای رایانهای، ورزشی و اقسام متنوع دیگری، دسترسی داشته باشی. انواع بینظیر خوردنیها و آشامیدنیها را نیز بهوفور، در اختیارت گذاشتهاند؛ برای پیمودن این راه که یک ساعت بیشتر هم وقت نداری، چه میشود کرد؟ آیا انسان، در این زمان محدود، خود را از خود، میشناسد؟ مسلماً، حداکثر توان خود را به کار میبندد تا یک تکه بیشتر بردارد؛ هرچند، بسیار ناچیز باشد؛ چون راه، خیلی طولانی است و باید که فقط با این توشهها، برویم و قرار هم نیست در راه بمانیم و مکافات بکشیم؛ به نظر نمیرسد هیچ انسان عاقلی، خود را در این یک ساعت محدود، مشغول سرگرمی و بازی و آنچه که لهو و لعب خوانده میشود، بکند. این راه، آنقدر طولانی، مشکل و سخت و توشه، آنقدر اندک است که مولا، علی بن ابی طالب علیهالسلام، آهش بلند میشود؛ آنجا که میفرمایند: « آهِ مِنْ قِلَّةِ الزَّادِ وَ طُولِ الطَّرِيقِ وَ بُعْدِ السَّفَرِ وَ عَظِيمِ الْمَوْرِدِ.»2 «آه از کمی زاد و توشه و طولانی بودن راه و دوری سفر و عظمت مقصد.» ایشان، از کمی توشه، طولانی بودن راه و دوری سفر، آه میکشند؛ حالا ما انسانهای عادی که دیگر معلوم است باید چهکار کنیم؛ ما باید صدها آه بکشیم و افسوس بخوریم؛ پس با وجود این راه طولانی که قرار است همه، آن را بپیماییم و با این توشهای که فرصت جمعکردنش هم بسیار کم است، چه میشود کرد؟ آن یک ساعت، همین چندروزی است که قرار است در این صحنهها، باشیم؛ چهبسا مقداری هم، جولان بدهند یا قدرتی، به دستمان بیفتد تا عرض اندام هم بکنیم؛ در موقعیتهای مختلف و چهبسا بهتری قرار میگیریم؛ صاحب پست و منصبی میشویم تا آزمایش شویم چهگونه با مردم رفتار میکنیم؛ پولی را یا خزانهای را به ما میسپارند تا امتحان شویم چهگونه از آن، محافظت میکنیم. وقتهای مردم را میگیریم؟ پولهای مردم را بالا و پایین میکنیم یا صادقانه عمل میکنیم؟ و چهزود هم پروندهمان، بسته میشود و باید برویم دنبال حساب پس دادن. « إِنَّ الدُّنْيَا قَدْ وَلَّتْ حَذَّاءَ فَلَمْ يَبْقَ مِنْهَا إِلَّا صُبَابَةٌ کصُبَابَةِ الْإِنَاءِ اصْطَبَّهَا صَابُّهَا أَلَا وَ إِنَّ الْآخِرَةَ قَدْ أَقْبَلَتْ وَ لِکلٍّ مِنْهُمَا بَنُونَ فَکونُوا مِنْ أَبْنَاءِ الْآخِرَةِ وَ لَا تَکونُوا مِنْ أَبْنَاءِ الدُّنْيَا فَإِنَّ کلَّ وَلَدٍ سَيُلْحَقُ بِأَبِيهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ إِنَّ الْيَوْمَ عَمَلٌ وَ لَا حِسَابَ وَ غَداً حِسَابٌ وَ لَا عَمَلَ.»3 «آگاه باشید دنیا، به سرعت، پشت کرده و به قدر تهمانده ظرفی که آب آن را ریخته باشند؛ بیشتر از آن، باقی نمانده است و به هوش باشید که آخرت، رو به ما میآید؛ دنیا و آخرت، هرکدام، فرزندانی دارند؛ بکوشید از فرزندان آخرت باشید نه از فرزندان دنیا؛ زیرا در روز رستاخیز، هر فرزندی، به مادر خویش ملحق میگردد. هماکنون، هنگام عمل است نه حساب؛ فردا، وقت حساب است و نه عمل.» خداوند آنچیزی را که از رسولش خواسته، قطعاً از ما نخواسته؛ در تعبیری ساده و عامیانه، خداوند شاید به یک نفر، یک استکان داده؛ باید آن را پر کند و ببرد؛ به آنیکی، یک لیوان، داده شده؛ باید همان را پر کند و ببرد؛ آندیگری، سطل، بشکه یا منبع فلزی ده هزار لیتری، شاید داشته باشد که باید پر کند و ببرد؛ یعنی، به هماناندازه ظرف وجودی که به هرکس داده شده، باید به هماناندازه، پرکند و ببرد؛ پس، در مرحله اول، باید ظرف وجودیمان را تشخیص بدهیم و خودمان را خوب بشناسیم که چه گنجایشی داریم و بعد هم، باید به این فکر باشیم که چه کنیم تا آن مقدار که خداوند از ما میخواهد، پر کنیم و ببریم. بیشتر از آن هم نخواستهاند؛ چون قرار است تکلیف، به اندازه وسع باشد. «لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفسًا إِلّا وُسعَها.»4 مؤمن، نسبت به گذشته، هیچگونه حزنی ندارد؛ لیکن کافر، اینگونه نیست؛ کافر، نسبت به گذشته، محزون است؛ کافر، نسبت به آینده هم، خوف دارد؛ چون روشن نیست که در آینده، میخواهد چه کند؛ او در سردرگمی و تاریکی، به سر میبرد؛ هرکس، در تاریکی باشد، معلوم است که میترسد؛ کسی که از گذشته، متأثر و ناراحت است و نسبت به آینده هم، خوف دارد، الآن چه حالی ممکن است داشته باشد؟ یک حالت ناامنی، اضطراب، تشویش، نگرانی، به هم ریختگی، آشفتگی و درنهایت، پوچی؛ لیکن مؤمن، اینگونه نیست؛ مؤمن، «فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ.»5 او نه غم گذشته را میخورد و نه نسبت به آینده، خوف دارد؛ او از گذشتهاش، عبرت میگیرد و به تجربیاتش میافزاید و نسبت به آینده، امیدوار است. مؤمن، بیبرنامه هم نیست؛ مؤمن، طوری برنامهریزی میکند که اگر قرار باشد هزار سال دیگر هم در این دنیا باشد، میداند سال هزارم، روز آخرش، چه خواهد کرد. چنین آدمی، احساس امنیت میکند و این حس امنیت است که انسان را پیش میبرد؛ کسی که امنیت ندارد، پیشرفت هم نمیکند؛ لذا از خداوند باید خواست توفیق عطاء فرمایند تا آن نگرانیها و اضطرابهایی که نسبت به آینده داریم، به امن تبدیل شود. مسافری که از شهری، به شهر دیگری سفر میکند، اگر مراحل را نداند، میماند. مهمترین عیبی که معمولاً در هر نوع حرکتی، متوجه آدمی میشود، این است که از یک سو، اهداف را گم میکنیم؛ از سوی دیگر، مراحل را؛ مهمتر از آن، منابع را نمیشناسیم. انسانی که مراحل را نداند، وقتی از شهری، به شهر دیگر میرود، پس از چند کیلومتر حرکت، از دور که درختانی را میبیند، میایستد و با خود میگوید: «رسیدیم؛ اینجا، همان مقصد است.» بعد متوجه میشود هنوز، تا مقصد، راه طولانی در پیش است؛ دیگر توان حرکت دوباره هم ندارد؛ تا بخواهد خودش را جمع و جور کند و راه بیفتد و درواقع، خودش را به راه بیندازد، این حرکت مجدد، انرژی میخواهد؛ ممکن است بعد از حرکت، در روستای دیگری، بایستد؛ چون مراحل را نمیداند و راه را نمیشناسد؛ ممکن است به محض رسیدن به مقصد، سوخت تمام کند؛ چون از منابع و امکانات خود، دقیقاً اطلاعی نداشته است. خداوند، توفیق عنایت فرمایند تا فرصتها را غنیمت بشماریم و به وظایف خود، واقف باشیم و به آن عمل نماییم و مهمتر اینکه، در رسیدن به اهداف، مراحل، منابع و موانع را خوب بشناسیم.
1- نهجالبلاغه: حكمت شماره 21.
2- نهجالبلاغه: حكمت شماره 77.
3- نهجالبلاغه: خطبه شماره 42.
4- قرآن: سوره بقره، آیه شماره 286.
5- قرآن: سوره احقاف، آیه شماره 13.