loading...

Comparative Education

سیگار,آب,غذا,هضم غذا,

محمدرضا باقرپور بازدید : 113 یکشنبه 07 دی 1399 زمان : 1:13 نظرات (0)

خیلی وقت پیش، یه همسایه‌ای داشتیم؛ اسم مرد الان یادم نیست؛ اسم خانم، «طوئز» بود؛ یعنی ما بهش می‌گفتیم: «طوئزخانیم»؛ من بعدها، فهمیدم که منظور از «طوئز»، طاووس بوده و «طوئز» درواقع، مخفف طاووس بوده؛ الله متعال، رحمتشان کند؛ هم آن خانم را و هم آن مرد را؛ چه‌قدر دوست‌داشتی بودن این زن و شوهر. به‌نظرم، وضع مالی خوبی هم نداشتن. مادر مرحومم، سال‌های سال، در هر ماه رمضانی، به وقت افطار و اندکی مونده به اذان مغرب که غذاهای متنوعی هم درست می‌کرد، قبل از افطار و قبل از اینکه غذای مارو بده و قبل از اینکه سفره خونه رو پهن کنه، غذاهای اونارو را می‌چید داخل یک مجمعه مسی بزرگی - که از قد و اندازه من هم بزرگتر بود و باید دستامو قشنگ کامل باز می‌کردم تا مجمعه را می‌گرفتم و چه‌قدر هم، سنگین می‌شد؛ یعنی مجمعه خالی، خودش سنگین بود؛ وقتی هم قابلمه غذا و ظرف خورشت و سوپ هم چیده می‌شد همراه با ... 

محمدرضا باقرپور بازدید : 276 جمعه 05 دی 1399 زمان : 16:23 نظرات (0)

در زمان خدمت سربازی، در پادگان، از قبل، به دوستان گفته بودم: من حوصله ظرف شستن را ندارم؛ این یکی را از من نخواهید؛ کارهای دیگر را می‌توانم انجام دهم و در خدمتتان هم هستم اما کسی، هیچ توجهی نکرد به این خواسته‌ام. یک بار که کلی هم ظرف جمع شده بود و اتفاقاً، بیشتر از همیشه و شستن آن را هم به من محول کرده بودند، هیچ حرفی نزدم؛ همه ظروف را که بیشترشان هم فلزی بود، همراه با قابلمه و تابه و قاشق‌ها، به ته یک چاله عمیقی که به منظور جمع کردن نان‌های خشک‌ و مانده‌های غذایی پادگان، به وسیله بیل مکانیکی، در حاشیه پادگان تعبیه شده بود و البته موش‌هایی هم به خاطر وفور نعمت، در آنجا پرسه می‌زدند، پرت کردم؛ دقیقاً نمی‌دانم مسؤولان پادگان، چرا و برای چه، دستور درست کردن آن چاله را داده بودند! شاید می‌خواستند بعدها و وقتی که کاملاً پر شد، رویش را با خاک بپوشانند. فردای آن روز و در زمان غذا گرفتن از سالن غذاخوری، بچه‌ها، دنبال ظرف‌ها بودند؛ به‌خصوص، دنبال قابلمه بزرگ...

محمدرضا باقرپور بازدید : 51 دوشنبه 24 آذر 1399 زمان : 13:43 نظرات (0)

سرعت زندگی، چه‌قدر زیاد شده! سریع، غذا می‌خوریم؛ سریع، راه می‌رویم؛ سریع، حرف می‌زنیم و سریع هم نتیجه‌گیری و قضاوت می‌کنیم.

محمدرضا باقرپور

محمدرضا باقرپور بازدید : 96 پنجشنبه 06 آذر 1399 زمان : 7:46 نظرات (0)

بهش گفتم: بعد از غذا، سیگار نکش؛ معده‌ات اسیدی می‌شه و مانع هضم غذا می‌شه. گفت: نه؛ اتفاقاً بعد از غذا، سیگار می‌چسبه؛ مگه می‌شه آب‌گوشت و کبابو بخوری؛ روش، یه سیگار نزنی؟ بهش گفتم: بعد از غذا، آب نخوریا؛ آب، شیره معده‌اتو‌ رقیق می‌کنه و باز هم هضم غذا رو مشکل می‌کنه. گفت: برو بابا؛ آب نخورم که غذا پایین نمی‌ره. بهش گفتم: بعد از غذا، میوه نخور؛ نفخ می‌آره. گفت: برو تو هم؛ مگه ندیدی توی رستوران‌ها، بعد از غذا میوه می‌آرن؟ گفتم: بعد از غذا مبادا بری حموم؛ چون در جریان خون اطراف معده، اختلال به وجود می‌آد و هضم غذا رو مشکل می‌کنه و گفتم:...

محمدرضا باقرپور بازدید : 56 پنجشنبه 06 آذر 1399 زمان : 7:21 نظرات (0)

در یکی از غذا‌خوری‌های مدرن بالای شهر کار می‌کرد؛ کارش، حمل غذا به منزل و محل کار مردم بود؛ می‌گفت در اون مدت ۷ سال کارگری، با دستمزد کمی که داشته، حتی یک بار هم نشده بوده و نتونسته بوده غذای اونجا رو بخوره. می‌گفت: یه بار وقتی داشتم واسه یه آقای بالاشهری غذا می‌بردم، پولشو که پرداخت کرد، ازم پوزش خواست! بهم گفت: غذا رو اگه میل دارین، خودتون صرف کنین؛ من امروز فراموش کرده بودم؛ ناهار را یه جایی دعوتم و بعد از سفارش غذا و خیلی دیر یادم افتاد؛...

محمدرضا باقرپور بازدید : 274 شنبه 07 دی 1398 زمان : 17:26 نظرات (0)

از شهر، فرار کرده بود؛ گاه‌گاهی، سر می‌زدم بهش؛ غذا می‌بردم براش و ازش می‌پرسیدم چی دوست داره تا ببرم براش؛ اون روز، باز هم توی جاده دیدمش؛ خیلی دوست داشتم یه گپی باهاش بزنم و درد دلشو گوش کنم؛ مردم می‌گفتن: «دیوونه است.» کلی باهم حرف زدیم. می‌گفت: «من، خودم یکی از معروف‌ترین! افراد هستم؛ خیلی‌ها، راجع به من و پشت سر من، حرف می‌زنن؛ امان از دست این مردم؛ این، یعنی معروفیّت!» وقتی ازش پرسیدم: «چرا صورتشو سیاه کرده؟» گفت: «شما مگه خودتون توی موقعیت‌های مختلف، رنگ عوض نمی‌کنید؟ من هم وقتی بیرون از شهرم، اینجوری رنگ عوض می‌کنم و استتار می‌کنم اما نه از ترس حیوانات بلکه از ترس انسان‌ها! تا آسیبی بهم نرسه؛ آسیب یک انسان، از آسیب یک حیوان، مهلک‌تر و زمین‌گیرتره.» بهش گفتم: «لااقل، یه وسیله ارتباطی جور می‌کردی واسه خودت؛ الآنه، همه دیگه موبایل دارن؛ از اون ارزوناش هم می‌تونی بگیری.» گفت: «من دوست دارم ارتباطم با همه، صورت به صورت باشه؛ من وقتی هستم، با تمام وجود هستم و وقتی نیستم، به کلی نیستم.» پرسیدم: «اینجا راحتی؟» گفت:...

محمدرضا باقرپور بازدید : 471 جمعه 19 مهر 1398 زمان : 19:50 نظرات (0)
دیدید بعضی از مدیران، معاونان و کارمندان صاحب امضاء، صاحب‌رأی و صاحب‌نظر که یه اختیار و یه مسؤولیتی هم دستشونه، بعضی وقتا، با ارباب‌رجوع، بداخلاقی می‌کنن و تندی و درشتی می‌کنن؟ من این موضوع رو بررسی کرده‌ام و به این نتیجه رسیده‌ام که اینها، می‌خوان وانمود کنن و اینجوری بگن و به دورو بریا یه جوری و البته اینجوری بفهمونن که ما در کارمون، جدی و محکم هستیم! یعنی درواقع، فکر می‌کنن و تصورشون اینه که هرکسی، اخلاقش بد باشه و تندخو باشه، کارمند جدی هستش و مورد عنایت فرادستشون قرار می‌گیره؛ اینا هرچه قدر دوروبرشون شلوغ‌تر باشه، بداخلاق‌تر می‌شن؛ یعنی دوتا همکار دیگه هم که کنارشون باشه، جوگیر می‌شن و بیشتر، تندی می‌کنن که این هم یکی دیگر از نتایج یک سیستم ناکارآمد اداری است؛ معمولاً هم می‌بینی همینا، سهل‌انگاری می‌کنن در کارشون. من یه بار، یه درخواستی رو به صورت مکتوب و طبق روال معمول، گذاشتم داخل یه پاکتی و بردم حضوری و دستی دادم به معاون اداره وقت؛ معاون اداره که دوروبرش ارباب‌رجوع بود و از کارمندان خود مجموعه هم حضور داشتند، یهو دور ورش داشت؛ رو به من کرد و گفت: چه لزومی داره نامه‌اتونو بذارین داخل پاکت؟ یه پاکت می‌دونی چند درمی‌آد؟ بیت‌الماله؛ چرا رعایت نمی‌کنی؟ شما می‌تونستی نامه‌اتو همینجوری هم ارائه بدی؛ چه لزومی داره نامه‌اتونو بذارین داخل پاکت؟ و کلی سرزنشم کرد؛ وقتی بعدها کارای این آقارو بررسی و رصد کردم، دیدم همین آقای تندخو و دقیق در مسایل اداری! و موضوع بیت‌المال! با سواری مدل بالای اداره، به صورت مستمر و با همراهی خانواده محترمشان، به گشت و گذار و گردش در مناطق صعب‌العبور و بکر استان می‌پردازند و در سایه همین بیت‌المال، استان‌گردی می‌کنن و از زندگی لذت می‌برند...
محمدرضا باقرپور بازدید : 210 سه شنبه 07 خرداد 1398 زمان : 13:26 نظرات (0)

دوستان لطف می‌کردند! برای ایجاد یک تنوع غذایی و تهیه غذایی خوشمزه، کفترچاهی می‌گرفتند؛ در کنار سایر دوستانی که سهم همه اونارو هم می‌دادن، برای من هم هــر چند روز یک بار، سه تا کبــوتر چاق و چله می‌آوردنـد...

محمدرضا باقرپور بازدید : 185 یکشنبه 26 شهریور 1396 زمان : 9:29 نظرات (0)

بهش گفتم: بعد از غذا، سیگار نکش؛ معده ات اسیدی می شه و مانع هضم غذا می شه. گفت: نه، اتفاقا بعد از غذا، سیگار می چسبه؛ مگه می شه آبگوشتو کبابو بخوری، روش یه سیگار نزنی؟!... 

درباره ما
Profile Pic
(در مورد موضوعات مربوط به تعليم و تربيت)(استفاده از مطالب وبلاگ، در جایی دیگر، منوط به ذکر منبع و درج نام نویسنده و مترجم است.)(نام و نام خانوادگی مدیر وبلاگ: محمدرضا باقرپور. اسم مستعار: «رضا» و گاهی «محمد»)ایمیل: hannaneh7@yahoo.com* hannaneh7.hannaneh7@gmail.com (سطح تحصیلات: کارشناسی ارشد) شماره‌های تماس، با وبلاگ: 09141260189*09143006168* شماره اصلی و User name فضای مجازی: 09143006168 laylalalaylaylalalaylaylalay@ نویسنده، ویراستار متن‌های فارسی، داستانک و مینیمال‌نویس. صاحب طولانی‌ترین متن فارسی بدون نقطه، با بیش از 7500 کلمه. صاحب امتیاز و مدیر مسؤول رسانه «یادآوری». مطالب وبلاگ Comparative Education «آموزش و پرورش تطبيقی»، به مرور و با انتقاد و با پیشنهاد کاربران، منتقدان و همراه با نظارت دقیق و بازخوانی و بازنویسی مدیر وبلاگ، هم به لحاظ شکلی و هم به لحاظ محتوایی، ویراستاری و به‌روزرسانی می‌شود. Welcome to my blog
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • مطالب
    نظرسنجی
    دیدگاه کلی جناب عالی، نسبت به این وبلاگ، چه گونه است؟
    داستانک ها، تا چه حد، مورد پسند جناب عالی است؟
    آيا جناب عالي، با استمرار اين وبلاگ، با اين شيوه، موافق مي باشيد؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 1035
  • کل نظرات : 100
  • افراد آنلاین : 3
  • تعداد اعضا : 3
  • آی پی امروز : 85
  • آی پی دیروز : 369
  • بازدید امروز : 106
  • باردید دیروز : 502
  • گوگل امروز : 17
  • گوگل دیروز : 43
  • بازدید هفته : 3,401
  • بازدید ماه : 7,177
  • بازدید سال : 76,671
  • بازدید کلی : 659,304