یه نامه دو صفحهای تایپ کردم برای یک از وزراء و پیشنهادهایی رو در آن آوردم؛ بردم از اداره کل پست ارسالش کنم؛ یه پاکت A4 گرفتم؛ وایستادم توی صف نوبت تا نوبتم برسه؛ قبل از گذاشتن داخل پاکت، یه بازخوانی سریعی از نامه کردم؛ نیاز شد یه چند کلمهای رو دستی اضافه کنم؛ روی سکو گذاشتم تا نامه رو تغییر بدم؛ متوجه شدم یه نفر گردنشو مثل گردن غاز دراز کرده؛ داره سطر به سطر نامه رو با حرص و ولع، نگاه میکنه و میخونه...
به نظرم، هشت نه ساله بودم؛ مثل همیشه، وایستاده بودم جلوی در خونه مادربزرگ؛ پدرم هم اونجا بود؛ داشت با دوستش، گفت و گو میکرد. اون طرفتر، در کنار خیابون، یه سرهنگی داشت با یه نفر صحبت میکرد؛ من رفتم کنارش وایستادم؛ میخواستم ببینم سرهنگه چی داره میگه و موضوع چیه؟ کنجکاو شده بودم؛ رومو برگردوندم به اون طرف تا وانمود کنم همینجوری ایستادهام و متوجه این نشه که میخوام از حرفاشون سردربیارم؛ بعد دقایقی که برگشتم پیش پدرم، پدرم خندید و گفت: «تو فکر میکنی و فکر کردی سرهنگ یه مملکت، نفهمید توی الف بچه، واسه چی رفتی کنارش وایستادی؟»...
اهل ايران بود؛ چند سالی رو، در خارج بود؛ پروفسور بود و تدريس هم میكرد؛ كارای تحقيقاتی انجام میداد؛ اين دفعه، میخواست روی خاكای كوير ايران مطالعه بكنه؛ واسه همين هم، سفارش داده بود براش چند گونی خاك بفرستن از ايران؛ میگفت: گمرك هر كشوری، به خاك، خيلی حساسه و گير میده؛...
با سلام و احترام به همه کسانی که به این وبلاگ سرمیزنند، بر خود فرض میدانم یک تشکری صمیمانه کنم از همه کسانی که چه برای تشویق و چه با هر نیتی، به وبلاگ سر زدند و میزنند؛ آنهايی كه نظر دادند و میدهند و تشکر میکنم از آن بزرگوارانی که حضوری و تلفنی، راهنما و تشویقگر بودند؛ اما از چیزی که دلخور شدم، نه البته بیشتر به خاطر خودم، بلکه به خاطر همین فراگیر و همهگیر بودن این فقر فرهنگی برخی اشخاص فرهنگنما که دور از محضر شما مخاطبان، ابتداییترین و بدیهیترین موارد را هم، در حیطه فرهنگی رعایت نمیکنند؛ منظورم از آنها، همان کسانی هستند که مثل کسانی که از جیب بغلدستیشان، چیزی را کش میروند؛ حتی بدون اینکه بدانند مسموم است یا سالم، آنها هم مطالبی را از هر جایی که دوست داشتند، کش میروند و با این دلهدزدی، صدمه میزنند به همه چیز؛ برای من عجیب نیست این حرکات؛ چون من هم یک ایرانیام و میدانم که در ایران، کسی که کپیپيست بلد نباشد، اصلاً ایرانی نیست! و بیشتر ما، کم و بیش این کپیبرداری را چه در دوران کودکی در دبستان و چه در دوران دانشجویی و بالاتر از آن، در دوران تدریس و استادی و حتی بالا و بالاتر از آن، حتی در جلسات اداری كه قرار بوده مطلبی را بيان كنيم، تجربه کردهایم؛ اما عجیب اینجا بود و است که لحظاتی پس از گذاشتن مطلب در وبلاگ، با جستجو، متوجه شدم مطالبم در چندین وبلاگ دیگر و در یکی از شبکههای اجتماعی، درج شده که هم خوشحال شدم و هم ناراحت؛ خوشحال از این بابت که مطالبم شاید ارزش درج داشتهاند که اینچنین با این سرعت، از آن استفاده شده؛ اما استفاده از مطالب دیگران، روال خودش را دارد و عیب هم نیست؛ چون قرار هم نیست همه ما، مطلب تولید کنیم؛ اما یکی از اولین اصول آن، درج منبع و نام نویسنده یا مترجم است که متأسفانه در بیشتر مواقع، رعایت نمیکنیم...
(در مورد موضوعات مربوط به تعليم و تربيت)(استفاده از مطالب وبلاگ، در جایی دیگر، منوط به ذکر منبع و درج نام نویسنده و مترجم است.)(نام و نام خانوادگی مدیر وبلاگ: محمدرضا باقرپور. اسم مستعار: «رضا» و گاهی «محمد»)ایمیل: hannaneh7@yahoo.com* hannaneh7.hannaneh7@gmail.com (سطح تحصیلات: کارشناسی ارشد) شمارههای تماس، با وبلاگ: 09141260189*09143006168* شماره اصلی و User name فضای مجازی: 09143006168 laylalalaylaylalalaylaylalay@ نویسنده، ویراستار متنهای فارسی، داستانک و مینیمالنویس. صاحب طولانیترین متن فارسی بدون نقطه، با بیش از 7500 کلمه. صاحب امتیاز و مدیر مسؤول رسانه «یادآوری». مطالب وبلاگ Comparative Education «آموزش و پرورش تطبيقی»، به مرور و با انتقاد و با پیشنهاد کاربران، منتقدان و همراه با نظارت دقیق و بازخوانی و بازنویسی مدیر وبلاگ، هم به لحاظ شکلی و هم به لحاظ محتوایی، ویراستاری و بهروزرسانی میشود. Welcome to my blog