بیکاری، کلافهاش کرده بود؛ هرچی، بطری آب معدنی بود، از توی کوچه و خیابون جمعشون کرد؛ یکییکی و باحوصله زیاد، خوب شستشون و از شیر آب خونه، پرشون کرد!
میگفت: از خانواده که دوریم، خیلی غریبیم. گفتیم: چه طور مگه؟ گفت: خیلی از میوههارو نمیتونیم بخوریم...
دخترک، از پدربزرگش، اسکیت خواست؛ او هم زودی، قبول کرد؛ دخترک، خیلی خوشحال شد و تعجب کرد؛ چون، همان درخواست را چندین بار از پدرش هم کرده بود اما او هر دفعه، بهانه آورده و نخریده بود...
در حافظه تلفن همراهش، بیش از هزار شماره، ذخیره کرده بود. در همه این سالها، در مناسبتها و در روز تولدش، کلی پیام دریافت میکرد. اکنون که بازنشسته شده و مسؤولیتی در اداره ندارد، هیچ پیامی دریافت نمیکند...
میگفت: چندسال پیش، یه روز، اول صبحی، یه پیرمردی، سوار تاکسیام شد؛ اون موقع، کرایه مسیری که من کار میکردم، ۲۵ تومن بود. بعد رسوندن، یه هزاری، از توی جیبش درآورد و گفت: بفرمایید. گفتم: عموجان پول خرد بده. گفت: پول خرد ندارم؛ پول خردو شما باید بدین نه من. گفتم: آخه پدرجان من اول صبحی، پول خردم کجا بود؟! آخِرش، گفتم: عموجان به سلامت؛ نمیخواد پول بدین. گفت: نه باید حساب کنی. یه لحظه، یادم افتاد که یه روز قبلش، از یکی از دوستانم توی بانک، یه کیسه پول خرد به مبلغ هزار تومن گرفتهام. با آرامش خاطر، بهش گفتم: باشه حساب میکنم؛ هزاری رو ازش گرفتم؛ در کیسه رو باز کردم؛ یه ۲۵ تومانی از توش برداشتم و بقیه رو بهش دادم...
کتاب رو خیلی دوست داشتم و دارم. هر وقت، پولی دستم میافتاد، کتاب میگرفتم. بهم زنگ زد و گفت: میخوام برات یه کتاب، کادو بگیرم؛ چه کتابی دوست داری؟...
این اولین باری نبود که صدای سی دی شو زیاد میکرد؛ صدا، اونقدر زیاد بود که انگار قرار بود سر کوچه، با آهنگی که از خونه اونا بلند شده، برقصند!
میگفت: جمعه، بعد نماز صبح، نخوابیدم؛ بلند شدم برم نون سنگک و سرشیر و عسلی بگیرم و صبحانه رو به همراه زن و نوهام که دیشب رو پیش ما مونده بود، بخوریم. در مسیر برگشتن به منزل و در حین رفتن به اون طرف خیابون، ماشینی از اون ماشینایی که من حتی اسمشو هم بلد نیستم، از کنارم به سرعت رد شد و آب گلآلودی رو که از باران دیشب، داخل چاله خیابون جمع شده بود، به شلوارو روی نونم پاشید...
تعداد صفحات : 104
(در مورد موضوعات مربوط به تعليم و تربيت)(استفاده از مطالب وبلاگ، در جایی دیگر، منوط به ذکر منبع و درج نام نویسنده و مترجم است.)(نام و نام خانوادگی مدیر وبلاگ: محمدرضا باقرپور. اسم مستعار: «رضا» و گاهی «محمد»)ایمیل: hannaneh7@yahoo.com* hannaneh7.hannaneh7@gmail.com (سطح تحصیلات: کارشناسی ارشد) شمارههای تماس، با وبلاگ: 09141260189*09143006168* شماره اصلی و User name فضای مجازی: 09143006168 laylalalaylaylalalaylaylalay@ نویسنده، ویراستار متنهای فارسی، داستانک و مینیمالنویس. صاحب طولانیترین متن فارسی بدون نقطه، با بیش از 7500 کلمه. صاحب امتیاز و مدیر مسؤول رسانه «یادآوری». مطالب وبلاگ Comparative Education «آموزش و پرورش تطبيقی»، به مرور و با انتقاد و با پیشنهاد کاربران، منتقدان و همراه با نظارت دقیق و بازخوانی و بازنویسی مدیر وبلاگ، هم به لحاظ شکلی و هم به لحاظ محتوایی، ویراستاری و بهروزرسانی میشود. Welcome to my blog