کاهش آستانه تحمل و گم شدن یا کم رنگ تر شدن هدف غایی...
الآن یادم
نیست قم بود یا مشهد؛ موضوع، مربوط به چند سال پیشه؛ در یکی از مساجد یکی از این
حرم ها نشسته بودم و منتظر نماز جماعت بودم. به هنگام اذان، مثل روال همیشگی، یه
نفر که معمولا از قبل تعیین و هماهنگ می کنن، بلند شد رفت پشت بلنــدگو اذان رو شــروع
کرد؛ معمولا وقتی مــؤذن اصلـی اذان می گه، چنــد نفــر هم بــه وقت اذان، از بین صفوف نمازگــزاران
بلند می شن و همزمان، اذان می گن. چند نفر داشتن اذان می گفتن که اون اذان گوی اصلی
پشت بلندگو که به طرف قبله وایستاده بود، وسط اذان برگشت به طرف جمعیت نمازگزار و
خطاب به اون چند نفری که اذان می گفتند، با عصبانیت گفت: شما دیگه اذان نگین! شما
اذان می گین یا من اذان می گم؟! مگه نمی بینین من دارم اذان می گم؟ و دوباره برگشت
بقیه اذان را ادامه داد و البته هیچکس از اون اذان گوهای میان جمعیت هم اذانشونو قطع نکردند...